براي 21 سالگي «اعتماد» و سه دوره همكاري من در اين روزنامه
به پاسِ اين چراغِ روشن
بهنام ناصری
ديروز «اعتماد» 21 ساله شد. روزنامهاي كه از همان سالهاي آغازين مخاطبش بودم و از چند سال بعد از آن، همكارش. آغاز همكاري من با روزنامه اعتماد به يكي از حساسترين دورههاي كاري اين روزنامه و بهطور اعم يكي از غريبترين دورههاي تاريخ مطبوعات ايران برميگردد. از بار اولي كه نوشتهاي از من در اين روزنامه منتشر شد، 14 سال ميگذرد. زماني كه ضميمه 16 صفحهاي هنر و ادبيات با گروهي به سردبيري احمدآقا غلامي منتشر ميشد. گروهي كه در كنار تحريريه اصلي روزنامه به سردبيري دكتر بهزادي كار ميكردند و من به عنوان نويسنده حقالتحريري به دوستم اميرحسين خورشيدفر كه مسوول بخشي از آن ضميمه بود، پروندههايي در باب موضوعات ادبي ميدادم.
روزهاي بعد از انتخابات 88 بود و همهچيز بيش از هر وقت ديگري سياستزده؛ حتي آن دسته از نوشتههاي هنر و ادبيات كه با عرصه عمل سياسي بيشترين فاصله را دارند، با نگاه سياسي خوانده ميشدند. پيش از انتخابات 88 - بنا به فضاي به جا مانده از روزنامهنويسي بعد از دوم خرداد كه تا 4 سال اول دولت نهم هم تا حد زيادي به قوت خود باقي بود- بسياري از موضعگيريهاي انتقادي در قلمرو فرهنگ هنوز فرصت بروز داشتند؛ اينكه روزنامهنويسي ادبي و هنري، چنان كه هنر و ادبيات، در عين شفافيت مرزهايش با كار تشكيلاتي سياسي، تلاقي اجتنابناپذيري با امر سياسي دارد و بعضي از مباحث ادبي، خواه ناخواه با امر سياسي توارد دارند، تا قبل از آن موضوعي پذيرفته شده و بديهي بود. بعد از آن اما كارمان بسيار پيچيدهتر شد و آن شرايط تا ماهها و كمابيش تا چند سال بعد هم ادامه داشت. باور بدبينانهاي حاكم شده بود كه ممكن بود با هر نوشتهاي - هرچند بيربط به مسائل امنيتي- دچار سوءتفاهم شود و آن را عملي مخل امنيت قلمداد كند. تو بگو - چه ميدانم- پليفونيسم در شعر جهان و ايران كه فينفسه بحثي ادبي است و ناظر بر احياي چندصدايي در متن شعري! يا مثلا نام فلان شاعر جلاي وطن كرده -كه قبل از آن هيچ نسبتي با هيچ مساله امنيتي نداشت- در آن مقطع انگار - بهطور غيررسمي- به نامي ممنوعه تبديل شده بود. القصه، روزنامههاي منتقد دولت در همه حوزهها و نه فقط حوزه سياسي، دچار مشكلاتي شدند كه پيشتر تجربه نكرده بودند. يادم هست شب اولين همكاريام با «اعتماد» كه اتفاقا چند صفحه از ضميمه را هم دربر ميگرفت، تا صبح روز بعد كه روزنامه را جلوي دكه تورق كردم، خاطرم از انتشارش جمع نشد. پروندهاي بود مفصل با موضوع «ركود جوايز ادبي در ايران» كه عنوانش را با الهام از كتاب زويا پيرزاد گذاشته بودم: «چراغها را ما خاموش نميكنيم». آن همكاري غيرمستقيم تا پايان آن سال - كه «اعتماد» به يكي از همان دلايلي كه افتد و داني توقيف شد- جسته وگريخته ادامه داشت. دوره دوم همكاري غيرمستقيم من با اعتماد به نيمه دوم سال 92 برميگردد؛ دورهاي به قاعده متفاوت با دوره اول؛ فضايي حاوي توشوتواني بالنسبه بيشتر، متاثر از روي كار آمدن دولتي كه بنا داشت فضاي فرهنگي و سياسي كشور را به اصطلاح باز كند. روزهايي كه به قول دوست نويسندهام، انگار آدرنالين تازهاي به خون فرهنگ تزريق كرده بودند؛ چنانكه - باورمندانه- از حذف سانسور در حوزه نشر كتاب هم سخن به ميان ميآمد! پروندهاي در «اعتماد» گشوديم درباره سانسور و البته تبارشناسي آن؛ گفتوگويي داشتم با محمد رضاييراد، نمايشنامهنويس و كارگردان پيشرو و سرشناس تئاتر؛ اما نه درباره آثار نمايشياش، بلكه در خصوص كتاب ديگري كه آن زمان 11 سال از انتشارش گذشته بود و در فضاي بعد از انتخابات 92 انگار موضوعيت تازهاي پيدا كرده بود. نام كتاب، كلمهاي ندارد و فقط يك علامت است: [...] و عنوان فرعياش «نشانهشناسي سانسور و سكوت سخن». در بحبوحه همان توشوتوانِ پسا دولتِ مهرورز بود كه پرونده ويژهاي هم به آسيبهاي ناشي از نبود نهاد صنفي براي نويسندگان ايراني اختصاص داديم و از نوشتار و گفتار كساني چون جواد مجابي، سياوش جمادي و... بهره برديم كه اولي معتقد بود «ادبيات ايران به نهادي مانند كانون وكلا نياز دارد» و دومي تصريح ميكرد كه «بدون نهاد صنفي، نويسندگي يعني ستمكشي». اين دوره به سبب قطع همكاري مينا خانم اكبري در مقام دبير وقت فرهنگي روزنامه، كوتاهتر از دوره قبل بود اما براي من به يادماندني و به جهت كيفي قابلدفاع. ...و خلاصه سومين دوره كه تا به امروز ادامه داشته، از نيمه اول سال 98 آغاز شد. دوره همكاري مستقيم كه ويژگيهاي خود را داشته؛ خاصه به سبب وقايع 98 و 1401 و خاطراتي باز بيسابقه. از قطع كامل اينترنت در روزهايي از آبان 98 كه به ناگزير صبح اولِ وقت تهران، راهي ترمينال جنوبم كرد تا فايل مطالب صفحهاي را كه ضرورتا بايد همان روز منتشر ميشد، از راننده اتوبوسي كه فلاش مموري را از اهواز همراه مسافران با خود به تهران آورده بود، بگيرم! تو بخوان پست چاپاري چند نوشته در عصر هوش مصنوعي! تا صفحاتي بينارشتهاي به تناسب وقايع پاييز 1401 در حوزههاي مختلف از ادبيات و تئاتر تا سينما و موسيقي و تجسمي؛ تو بخوان قرائت اهالي هنر و ادبيات از جنبش مهسا. در مقام عضو كوچكي از «ما»ي كثير هنر و ادبيات اگر بخواهم تنها يك كاركرد «اعتماد» را براي خودم و همصنفان بربشمارم، روايتم از اين قرار است: در تمام اين سالها كه هنر و خصوصا ادبيات مستقل از تريبونهاي متمول رسمي محروم بوده و حتي به ديده عنصري مشكوك به آن نگاه شده، «اعتماد» با وجود همه معذوريتها و بازدارندههايي كه افتد و داني، به شنيده شدن اين صداي مهم كمك كرده. سعي كرده در قبال اين صداهاي ناشنيده، در حد امكان ايفاگر نقشي باشد كه فردا روز، قضاوت تاريخ راي به سربلندي آن بدهد. همين براي من عزيز و محترم است. چراغش همواره روشن باد.