به مناسبت 13 سال كار مدام در اعتماد/ رضايت دروني
محسن آزموده
پزشك گوش و حلق و بيني، مرد جا افتاده و خوشتيپي بود، با كراوات و سبيل كوتاه مرتب و ريش شيش تيغ. بعد از معاينه و شنيدن شرح حال، نگاهي به اطلاعات روي پروندهام كرد و گفت: روزنامهنگارم كه هستي! گفتم بله آقاي دكتر! سوالي را پرسيد كه همه ميپرسند: اين روزها كسي هم هست كه روزنامه بخواند؟ جواب دادم نسبت به قبل خيلي كم شده، اما بالاخره هست! پرسش آشناي بعدي اين بود: با اين مقدار خرجتون در مياد؟ پاسخ دادم: اين روزها درآمد روزنامه از تكفروشي نيست، بيشتر از همه از آگهي و تبليغات است. و بالاخره سوال آخر: كدوم روزنامه كار ميكني؟ گفتم: «اعتماد»! خوشبختانه مثل بسياري «اعتماد» را با اعتماد ملي اشتباه نگرفت و نگفت: مگر توقيف نشد؟! بلكه فقط گفت: اوه اوه، اوضاعتون خيلي خرابه! گفتم البته من در سرويس سياسي نيستم آقاي دكتر، در حوزه انديشه و تاريخ مينويسم! گفت چه فرقي ميكنه، شما هميشه متهم هستيد. بعد نگاهي كرد و گفت: نميخواد پول ويزيت رو بدي! هر چه اصرار كردم، امتناع كرد و گفت: شما با دم شير بازي ميكنيد! از مطب كه بيرون آمدم، با شرمندگي به خانم منشي گفتم كه دكتر گفته لازم نيست پول ويزيت پرداخت كني! سري تكان داد و چيزي نگفت.
روزنامهنگاري در ايران شغل راحت و با ارج و قربي نيست. البته كم نيستند روزنامهنگاران و خبرنگاراني كه در مطبوعات دولتي يا رسانههاي نهادهاي خاص و نورچشمي كار ميكنند، يا آنها كه در كنار شغل روزنامهنگاري در روابط عموميها مشغول به كارند و به تبليغ اين فرد يا آن نهاد يا شركت يا ... ميپردازند. سخن بر سر روزنامهنگاري مستقل است. روزنامهنگاري كه بخواهد فقط در جايي مثل «اعتماد» كار كند، هميشه هشتش گروي نهش است، نگران است و مضطرب و دلواپس. اكثريت جامعه هم دركي از كار و بار او ندارند و سوالهايي نظير پرسشهاي بالا را طرح ميكنند. تنها شمار معدود و به راستي انگشتشماري هستند كه به قول بيهقي متوجه پهناي كار هستند. با اين حساب سوال معقول ديگري كه به نظر ميآيد اين است كه اگر اين طور است، پس چرا روزنامهنگاري ميكنيد؟
براي اين سوال هم جواب سر راستي دم دست است: چون كار ديگري بلد نيستيم! اما آيا واقعا اين طور است؟ آنها كه در مطبوعات مستقل و خصوصي مثل «اعتماد» كار روزنامهنگاري ميكنند، يعني در حوزههاي مختلفي مثل سياست و اجتماع و فرهنگ و اقتصاد و ورزش و ديپلماسي و انديشه گزارش تهيه ميكنند، گفتوگو ميگيرند، يادداشت و مقاله مينويسند، نه براي اينكه فلان فرد يا شركت يا گروه را تبليغ و معرفي كنند، بلكه چون فكر ميكنند آنچه مينويسند حقيقت است يا كوششي در جهت روشن كردن آن است، آيا اين افراد بلد نيستند در يك رسانه وابسته به نهادي خاص كار كنند؟ آيا نميتوانند كار روابط عمومي بكنند و به تبليغ و بزرگ كردن اين يا آن شخص يا نهاد يا شركت بپردازند؟
پاسخ اين دو سوال را به مخاطبان وا ميگذارم و تجربه زيسته خودم را مينويسم، همچنان كه با بيان خاطرهاي شخصي شروع كردم. سال هشتاد و نه، در روزهاي پاياني خدمت سربازي، وقتي از سوي دوستي بار ديگر براي كار در روزنامه اعتماد دعوت به همكاري شدم، از خوشحالي در پوست خودم نميگنجيدم. پيش از آن چند سالي جسته و گريخته در چند روزنامه و خبرگزاري كار كرده بودم و يك بار هم بعد از توقيف روزنامه، ناگزير به شغل مهندسي پناه برده بودم. دوستانم گفته بودند، فكر نون باش كه خربزه آبه، برو به يه كار درست و حسابي بچسب كه آخر و عاقبت داشته باشه! دو، سه سالي هم در يك شركت مهندسي مشغول به كار شدم، اما ته دلم از آن شغل ناراضي بودم و احساس ميكردم از علايقم فرسنگها فاصله دارد. پس وقتي دوستم گفت كه «اعتماد» رفع توقيف شده و نيرو ميخواهد، خيلي خوشحال شدم.
از آن زمان تا به امروز، حدود 13 سال است كه به صورت مداوم در اين روزنامه كار ميكنم، صدها گفتوگو گرفتهام، صدها يادداشت نوشتهام، صدها مقاله و صدها گزارش منتشر كردهام و ... روشن است كه به لحاظ اقتصادي از دوستانم كه مهندسي را ادامه دادند، خيلي عقبتر هستم. در 42 سالگي، همچنان ثبات شغلي ندارم و اگر نگويم هر روز، دستكم هر ماه نگرانم كه شغلم را از دست بدهم يا مشكلي براي روزنامه يا خودم پيش بيايد. مواقعي كه نتوانستهام آنچه را دوست دارم يا ميانديشم، بنويسم، كم نيست. در همين منتشر شدهها كم نبوده مواردي كه خودم و اطرافيانم را نگران كرده، همچنان كه در بسياري موارد ناچار شدهام چيزي بنويسم كه از صميم قلب انتشارش را دوست نداشتهام، اگرچه ميتوانم با قاطعيت نسبي بگويم كه هيچگاه چيزي ننوشتهام كه در حقانيتش ذرهاي ترديد داشتم. بسيار هم شده كه با جهتگيري كلي روزنامه زاويه داشتهام. اينها همه طبيعي است و فكر ميكنم همه قبول دارند كه از آنها گريز و گزيري نيست.
با اينهمه كماكان روزنامه اعتماد را و نوشتن در آن را دوست دارم. فكر ميكنم در وانفساي كنوني، جزو چهار-پنج روزنامه مستقلي است كه در آن ميتوان رشحاتي از حقيقت را جست يا لااقل كوشش براي تقرب به آن را بازجست. برايم مهم نيست كه حتي نزديكترين دوست و آشنايان هم متوجه كاري كه ميكنم، نيستند. تجربه سالها به من آموخته كه حتي از تشويقهاي علاقهمندان هم ذوقزده نشوم و آنها را به خود نگيرم. در ميانسالگي، آنچه برايم مهم است، رضايت دروني و آرامش خاطري است كه از انتشار يك يادداشت يا گزارش يا گفتوگو يا مقاله در دل خود احساس ميكنم، در روزنامهاي آبرومند كه عمر بيست و يك سالهاش در سرزمين كوتاهمدتها عجيب و رشكبرانگيز است. عمر «اعتماد» مستدام. با اميد.