روياها و كابوسهاي دهخدا
آريامن احمدي
يكي از بزرگترين مفاخر ايرانزمين، علياكبر دهخدا است؛ نامي كه با لغتنامه بزرگ دهخدا گره خورده است. شخصيتي كه در دوران زندگي پرفرازونشيبِ 77سالهاش، از به توپ بستن مجلس تا مشروطه، از روي كارآمدن رضاشاه تا درنهايت كودتاي 28 مرداد 1332 را به چشم ديده و زيسته است. زندگي دهخدا، بخش مهمي از تاريخ معاصر ما است كه نادر فلاح آن را در نمايشِ «كابوسهايي كه نميميرند» به تصوير كشيده؛ اثري درخشان كه اين روزها در تالار مولوي روي صحنه است.
موتيف و شخصيت اصلي نمايش، فيشهاي لغتنامه است: سه ميليون فيش. درست به مانندِ نمايشِ «خاطرات و كابوسهاي يك جامهدار از زندگي و قتل ميرزاتقيخان» اثر درخشان علي رفيعي كه «آب» موتيف و شخصيت اصلي نمايش بود. در اين اثر خلاقه، شخصيتهاي نمايش (همسر، آدمهاي عادي، معترضان، گزمهها، آژانها و دانشجوها) كه هركدام با زبان و لهجه و شخصيت خود (نمادي از مردم ايران) به روي فيشهاي لغتنامه كه تمامي صحنه (نمادي از سرزمين ايران) را پوشانده راه ميروند و هر كدام با در دستگرفتن يكي از فيشها، كلمهاي را به اشتباه ميگويد و دهخدا آنها را اصلاح ميكند تا به قول جهانگيرخان، او نيز به مانند فردوسي كه سيسال براي سرودن شاهنامه عمرش را صرف كرد، چهل سال براي زندهنگهداشتن لغتهاي زبان فارسي زمان گذاشت. از زاويه ديد همين فيشها است كه از يكسو زندگي شخصي و از سوي ديگر زندگي سياسي- اجتماعي دهخدا تصوير ميشود. كارگردان نمايش نيز از همين زاويه تاريخ را از طريق جهانگيرخان شيرازي مدير روزنامه «صوراسرافيل» احضار ميكند؛ روزنامهاي كه علياكبرخان قزويني در ستون «چرندوپرند» با نام مستعار «دخو» ميبالد، رشد ميكند و به عنوان يكي از شخصيتهاي آزاديخواه مشروطه سر بلند ميكند. نمايش در دو سال آخر زندگي دهخدا ميگذرد: روزهاي كودتاي 28 مرداد و پيش و پس از آن؛ آنجا كه دهخدا سيگارش را در ميان درياي فيشهاي لغتنامه روشن ميكند، تاريخ به چهلوپنج سال قبل برميگردد، زماني كه جهانگيرخان يارِ ديرينِ آزاديخواهش به قتل ميرسد: «او جوان افتاد». از اينجا به بعد، كارگردان با احضار ميرزاجهانگيرخان، نقبي به تاريخ معاصر ميزند و مسيرِ پرفرازونشيب زندگي دهخدا را همزمان با مسير پرفرازونشيبِ مردم ايران براي رسيدن به آزادي، پيش ميبرد. در اين مسير كه هربار يك آزاديخواه «جوان ميافتد»، كارگردان، با بهرهگرفتن از طراحي صحنه، نور، متن، موسيقي متن، طراحي لباس و بازيهاي درخشان، يكساعتوچهل دقيقه، بدونِ اينكه گذر زمان را حس كنيم، در تاريخ، به عقبوجلو ميكشدمان و لحظاتي در مقابلِ خودمان ميايستاند، تا بارِ ديگرِ ذهنيتِ استبدادي انسانِ ايراني را در اين تاريخِ «كجدار و مريز» ببينيم و دوباره در همان مسيرِ «پرخون و پُرآبِ چشم»، با علياكبرخان و جهانگيرخان به حركت واميداردمان: با مرگ و رفتن يك حاكم، آب از آب تكان نميخورد، فيش از فيش تكان نميخورد و همچنان اين كلمه «آزادي» است كه نه در زندگي سياسي- اجتماعي ما كه در لغتنامه دهخدا خاك ميخورد: عتق. حريت. اختيار. خلاف بندگي و رقيت و عبوديت و اسارت و اجبار. قدرت عمل و ترك عمل. قدرت انتخاب: به آزادي است از خرد هر كسي/چنان چون ننالد ز اختر بسي.» در جستوجوي رسيدن به آزادي است كه دهخدا برخلافِ ميرزاجهانگيرخان كه جانش را در اين راه از دست ميدهد، حتي پس از احضار به جرمِ حمايت از مصدق و قرارگرفتنِ نامش به عنوان رياست شوراي سلطنت، زنده ميماند تا به قول خودش از طريقِ لغتها و كلمهها، راهي براي آزادي اين «ملتِ نادان» پيدا كند؛ راهي كه همزمان با او، ملكالشعراي بهار، ميرزاده عشقي، فرخييزدي و بسياري ديگر برداشته بودند و برخي از آنها در اين راه جانِ عزيزشان را داده بودند. در اين نُخبهكشي است كه علياكبرخان دهخدا، سرانجام به جايي ميرسد كه در ميان درياي فيشهايش، كبريت را روشن ميكند و با سوسوي شعله آن، «ميخواهم با لغتهام تنها باشم» را زمزمه ميكند.