گاماسياب؛ چهره مرد هنرمند در جواني
آريامن احمدي
«گاماسياب» نمايشِ تازه آرش سنجابي، نويسنده، مستندساز و كارگردان است كه اين روزها در تالار حافظ روي صحنه است. نمايش با كمك گرفتن از افسانه گاماسياب، نقاشيهاي اگون شيله و رئاليسم جادويي ماركز، داستان زندگي و مرگِ نويسندهاي به نام سوران را روايت ميكند. نمايش، پرترهاي از چهره نويسندهاي به نام سوران است كه در هيئت پُرترههاي اگون شيله براي تماشاگر تصوير ميشود: پرترههايي با صورت مچاله شده از زخم و سانسور و شكنجه كه در ساعت پنج صبح، در سلول انفرادي (درست مثل اگون شيله كه خود را در يكي از نقاشيهايش، در سلول زندان كشيده است) روي دستهاي چند پيرزن تشييع ميشود.
كارگردان از زاويه ديد پنج نفر - نهال، لاويا، شانتين، روژيار و نويسنده- و زاويه ديد زني به نام «تنازگل» كه صداي نويسنده را از آن خود كرده است و به جاي او سخن ميگويد تا حقيقت را وارونه نشان دهد- ما را به دنياي رئاليسم جادويي خود و شخصيت نويسندهاش وارد ميكند تا جايي كه مثل شخصيتهاي نمايش، مرز بين خيال و واقعيت را گم ميكنيم: جايي كه گنجشكها از كتيبه گلي پرواز ميكنند و در جاي ديگري، روح سوران در ساعت پنج صبح در هيئت گاماسياب ظاهر ميشود...
نمايش با نور و موسيقي و حركات موزون سعي ميكند تصويري ازگاماسياب اين رودخانه افسانهاي ارايه كند تا بتواند افسانه ديگري از دلِ تاريكِ آن بيرون بكشد: افسانه سوران، نويسنده گاماسياب. هر پنج شخصيت نمايش كه روزگاري در كرمانشاه، با خود عهد بسته بودند تا پاي آرمانهاي آزاديخواهانهشان بمانند و بايستند و عهدشان را بر كتيبه گلي به خط هيروگليف نوشتهاند، راوي اين تراژدي معاصر هستند. آنها چه در قالب مونولوگ يا ديالوگ، روايتِ رئاليستي و جادويي خود را از زندگي نويسندهاي كه در راهِ آرمانهايش كه از پدرش به او ارث رسيده، پي ميگيرند و تماشاگر را با خود به هزارتوي امواج خروشان اين رودخانه افسانهاي وارد ميكنند تا در نهايت او را مثل گاماسياب، اين موجود افسانهاي كه متشكل از گاو و ماهي و آب است، در بيشهزار تودرتوي آن، رها كنند و دوباره از آن، چون ققنوس، يك گاماسيابِ ديگر بزايند براي زايشِ تراژدي تاريخ كه هر بار با مرگِ يكي از ما، به حياتِ خود ادامه ميدهد.
نمايش «گاماسياب» تراژدي زيست انسان ايراني، به ويژه نويسنده ايراني است: فرقي نميكند حلاج يا سهروردي در جهانِ كلاسيك ايراني باشد يا فرخييزدي، ميرزاده عشقي و خسرو گلسرخي در جهان معاصر ايراني يا محمد مختاري كه جانش را براي «تمرين مدارا»يش در زمانه تاريك ما بخشيد. نويسنده براي هر كلمه روشناييبخشاش بايد پاسخ بدهد: چه براي مردمي كه او را نميفهمند، چه براي حكومتي كه با سانسور، ميخواهد جهانِ او را براي اهدافِ خود مصادره كند. در اين ميانه است كه مرگ به شكل پرستويي زيبا (در نمايش، در هيئت زني به نام «تنازگُل») ظاهر ميشود تا نويسنده گاماسياب را مسيحوار در غروبِ زمين، جايي كه خورشيد مثل تابلوي «غروبِ خورشيدِ» اگون شيله، تار شده، افسانه كند براي نسلهاي بعد... افسانهاي از دلِ افسانه گاماسيابِ... مرگِ نويسندهاي از زايشِ تراژدي ديگر... .