جهان زيست بيماري و دنياي هنر و ارتباطات
هادي خانيكي
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند/ قباي اطلس آن كس كه از هنر عاري است حافظ
1- جهان زيست سرطاني حتي آنگاه كه بيمار رو به افق سلامت دارد، جان و دل را بيشتر گرفتار دامهاي بيماري ميكند چنانكه گويي گرانيگاه زيستن «بيماري» است نه سلامت. پس بايد به هر بها و بهانهاي از اين تعلق خاطر رست و چه راهي براي رهايي جاننوازتر و دلنشينتر از انتخاب زيست گفتوگويي و كشاندن زندگي به مرز دنياهاي گشوده. بهره من هم در دوران سخت بيماري و هم در ايام پر نشيب و فراز سلامت از اين رويكرد بسيار بوده است، به اين سبب در ميانه سفرهاي گفتوگويي روزهاي اخير تاملي در منزلگاه هنر داشتم.
2- به لطف هنرمند صاحبنام موسيقي ايراني عليرضا قرباني كه همواره جاي خويش را در كنار مردم و در متن هنر خلاق تعريف كرده است و با همت نغمه دانش آشتياني، دانشجوي دغدغهمندم در حوزه مطالعات فرهنگي و رسانه كه حلقه وصل ارتباطات و هنر شده است، توفيق آن را يافتم كه با همراهان هميشگي سفرهاي بيماري و سلامتم يعني خانواده به ديدن رخداد هنري معنادار اين روزها يعني كنسرت خوش اقبال و پردوام قرباني نائل شوم. براي كسي كه در پي بالا بردن ظرفيت توان ديدن و شنيدن خويش از جهانهاي به هم پيوسته پيراموني و قدرت فهم خود از جامعه دستخوش تغييرات است، يكشنبه شب گذشته شبي به ياد ماندني و درسآموز بود؛ شبي كه ميشد در آن توانايي زبان ارتباطي هنر و اثرگذاري موسيقي مساله فهم و مردمگرا را ديد و از واكنش حاضران فهميد كه در زير پوست جامعه ما امروز چه ميگذرد؟
3- راوي هنري و موسيقيايي كار قرباني دور از حوزه توان و تخصص من است، اما ميتوانم از پنجره فهم ارتباطي و زاويه نگاه بيماري كه به دوردست سلامت ميانديشد در پديده مهم همنگري و همآوايي هنرمند و مخاطبانش تاملي داشته باشم.
آنجا كه قرباني و جمعيت به «با من بخوان» ميرسند ميان درك اجتماعي و سياسي منتقدان يا معترضانه مخاطبان و زيبايي زبان نقادانه هنر و حتي همسرايي هنرمند و حاضران در اين ميدان پل زده ميشود، پلي كه استوارترين پايهاش دو درخواست است: نخست اينكه «با من بخوان تا اين ترانه را با تو سفر كنم، با من بخوان تا در هواي تو شب را سحر كنم» و دوم اينكه «شايد همين ترانه كه بر دوش باد رفت، در جان خسته تاب و تواني بياورد» دعوت به همراهي و اميد در زمان و زمينه گسيختگي و ناتواني هم به تن بيمار و هم به جان رنجور جامعه حس زندگي و ميل به احياي آن ميبخشد.
4- رابطه ميان هنر و جامعه، حتي ميان هنر و سياست وجه تعالي ديگري هم دارد. آنجا كه هنر اعم از شعر و رمان و موسيقي و فيلم و نمايش به جاي جايگزيني و جانشيني رسانه در بيان وقايع و تفسير آنها نقش ديگري را به عهده ميگيرد. نقش حضور فرهنگي در متن تحولات اجتماعي و تبيين هنري آنها كه در واقع صورتي زيباييشناختي از تحولات اجتماعي است. اگر نقش ارتباطي هنر در وجه نخست نزديك كردن مستقيم زبان به مساله ملموس جامعه و خواست صريح مخاطبان است، نقش ارتباطي هنر در درجه دوم همسو كردن فهم و زبان هنر با نياز و خواست زمانه و جامعه در زمينه مستقل فرهنگي و هنري است. زمينهاي كه در آن فرم هنري تابع حال جامعه و معرف زباني آن است.
5- آنچه من از سلامت و سياست و فرهنگ در حال و هواي اين ايام از جمله در فضاي موسيقيايي آن شب و در همه فضاهاي فرهنگي و هنري ديدني و ناديدني جامعه تنوع و تكثر و متفاوت ايران امروز ميفهمم، ضرورت تمكين از الزامات «انديشيدن فراگير» به تعبير ادگار مورن و كنشگري در جهانهاي موازي است. ادگار مورن، فيلسوف و جامعهشناس برجسته فرانسوي در كتاب كوچك «انديشيدن فراگير» كه درباره آدمي و جهان او توسط محمدعلي انواري اخيرا ترجمه شده و از سوي نشر ققنوس انتشار يافته است، به الزاماتي اشاره ميكند كه سخت متناسب با نيازهاي اين زماني انديشهورزي و كنشگري در جامعه كنوني ماست. او شيوه نو نگريستن به انسان را اعم از انسان خردمند، انسان سازنده، انسان اقتصادي، انسان ديني، انسان اسطوري و انسان كنشگر در تلفيق دو قطب اين زيستي بودن زندگي و شاعرانه بودن آن ميداند. ضرورتي كه در نگريستن به دنياي سرطاني و پساسرطاني هم قابل فهم است. به تعبير مورن بخش اين زميني زندگي تنها زنده ماندن و تباه ميشود، در حالي كه هر آنچه موجب احساس بزرگي و ارزش در ما ميشود مايه شاعرانه زندگي را نيرومند ميسازد. توصيه او اين است كه انديشه سياسي از اين پس نبايد نيازهاي شاعرانه موجود انساني را ناديده بگيرد. براي فهم اين واقعيت پيچيده فرهنگ انساني بايد از مرزبنديها و جداسازيهاي انجام شده در آموزش دوري گزيند. اين توصيهاي است كه براي گفتوگويي انديشهورز و كنشگر و حتي بيمار و ناتوان از دنيايي به دنياي ديگر قابليت تعميم دارد.
سفر كردن در آن واحد به دنياهاي متمايز كه گاه از بيرون متناقض هم نظر ميآيند و زيستن در جهانهايي به هم پيوسته كه به چشم و گوش و زبان تواني مضاعف ميبخشند.