شاخه گلي براي معلم عزيزم
فخرالسادات محتشميپور
بهترين خاطرات كودكي به دوران مدرسه و درس و معلم و همكلاسيها برميگردد و خوشبختانه من از شانس داشتن مدارس، معلمها و همكلاسيهاي خوب برخوردار بودهام.
از خاطرات شيرين مدرسه رفاه رجايي كه بگذريم ميرسيم به مدرسه علوي كه دوره راهنمايي و دبيرستان دانشآموزش بودم.
محيط باز و در عين حال اسلامي مدرسه راهنمايي علوي براي من با خانواده مذهبي كه در آن پرورش يافته بودم، فرصتي براي آزمون و خطاهايي بود كه به هويتيابيام كمك شايان كرد و در دبيرستان علوي در محيطي يكدستتر آموختههايم را با همكلاسيهاي همگن با مشتركات فرهنگي زياد به اشتراك ميگذاشتم تا جايي كه هنگام انقلاب مردمي ۵۷ تقريبا صدا و عملي واحد داشتيم و پس از تعطيلي مدرسه هم يكديگر را رها نكرديم.
توفيق شاگردي معلماني خوب و در نوع خود بينظير مانند «زهرا شجاعي» در اين دوران نصيب من شد. از او عربي ميآموختيم و نوع ارتباط عاطفي و صميمي با يكديگر موجب آن شد كه هم به معلم عزيز و هم به آنچه ميآموخت علاقه پيدا كنيم.
انقلاب، ما دختران مذهبي را كه تنها راه خانه به مدرسه را بلد بوديم به خيابان كشاند و اولين تجربيات اجتماعي شدن به معناي واقعي آن برايمان شكل گرفت و تبادل اين تجربيات در مدرسهاي كه معلماني آگاه و فهيم و داراي تحليل در آن تدريس ميكردند، به بلوغ فكريمان مدد ميرساند.
درست در همين زمان بود كه من خواهر بزرگتر صاحب اخلاق و كمالي يافتم كه در كسوت معلم عربي ايفاي وظيفه فرهنگي و اجتماعي ميكرد.
رابطه ما فراتر از معلم و شاگردي در كلاس درس بود. از همكاريهاي داوطلبانه در كتابخانهاي كه او مسوولش بود هم ميگذشت و ميرسيد به خانههايشان كه به بهانه كلاس فوقالعاده زنگ آموزشهاي فوقالعاده براي ورودي تمام عيار به زندگي اجتماعي بود.
آنچه در مورد معلم عزيزم زهرا شجاعي كه ما هم مانند خانوادهاش، مهناز، صدايش ميكرديم، براي گفتن دارم در اين نوشتار كوتاه نميگنجد اما لازم ديدم به بهانه نكوداشت اين بزرگ زن كه امروز او را به عنوان مديري توانا و سياستورز و دولتزني نامآور ميشناسند، به عنوان شاگرد قديمي و هميشگياش چند خطي برايش بنويسم. براي زني كه ميتوانست در جايگاه رييسجمهور مديريت زنانه و مقتدرانهاي بر اين كشور بحرانزده ناخوشاحوال داشته باشد و به همين دليل با صلابت تمام خود را براي اين مهم كانديدا كرد و برنامههايش را هم ارايه داد اما او را هم به دليل جنسيتش و هم براي افكار و باورها و برنامههاي اصلاحطلبانهاش پس زدند.
براي من زهرا شجاعي نماد الگويي كامل از زن، همسر، مادر، خواهر، فرزند، معلم، مدير، سياستمدار و سياستورز است كه توانسته با دقت و حساسيت و درايت زيادي از عهده ايفاي اين نقشهاي مهم چندگانه برآيد.
و من در مدرسه، چه در كلاس و كتابخانه و چه بيرون آن و سپس در فضاي اجتماعي در كنار ايشان بسيار آموخته و هنوز هم ميآموزم.
شجاعي براي من در درجه اول معلم اخلاق است كه در تمام مراحل زندگي و در جايگاههاي متفاوت بدان پايبند بوده و هست.
مديريت زنانه كارآمد او نيز الگويي قابل اعتناست؛ از ستاد انتخاباتي سيد محمد خاتمي در خرداد ۷۶ كه مسوول كميته زنانش بود تا مركز امور مشاركت زنان كه رييسش بود و مجمع زنان اصلاحطلب كه از بنيانگذاران و مديرانش بود و هست و بالاخره ائتلاف احزاب زنان اصلاحطلب كه از ايدهپردازانش بود و نمونهاي از كار تشكيلاتي منسجم زنان است.
شجاعي زن قدرتمند و شجاعي است كه اجازه نداد روياهاي شيرين و ايدههاي خوب براي بهبود زنان فقط در دل و ذهنش بماند بنابراين به فكر نهادسازي افتاد؛ از پايهگذاري كميسيونهاي امور زنان در استانها شروع كرد با توانمندسازي نهادهاي مدني اين راه را ادامه داد و با كانديداتوري رياستجمهوري به اوج رساند.
افسوس كه زمينه مناسب براي پرورش ايدههاي نوين متناسب با مطالبات روز جامعه و تحقق روياهاي شيرين مهيا نيست و معلوم نيست مركبي كه با
خون دل و مايه گذاشتن از جان مهياي اين سفر طولاني و پرمانع شده كي به مقصد ميرسد.
اما آنچه موجب اميدواري ماست اينكه خوشبختانه بيماري سرطان هم نتوانسته و نميتواند سوار كارآزموده ميدان را از اسب به زير آورد و او همچنان با قدرت ايمان و توكل به پروردگار متعال هر چند آهستهتر اما پيوسته به ادامه مسير ميپردازد.
خدايش به سلامت دارد.