رياست هيتلر بر حزب نازي
مرتضي ميرحسيني
نازيها لباس انقلابي به تن داشتند، اما اساسا دارودسته و بعد حزبي ضدانقلابي بودند. شعارهايي در مخالفت با سرمايهداري و جذاب براي بخش بزرگي از كارگران و فرودستان ميدادند، اما ميكوشيدند پشتيباني طبقات بالاي جامعه آلمان را نيز كسب كنند. فرانك مكدانو اين تضاد و تناقض را نقشه آگاهانه نازيها ميبيند و مينويسد كه «جالبترين ترفند حزب اين بود كه دست به تلفيق عقايد راستگرا، ناسيوناليستي و يهودستيز با تفكرات ضدكاپيتاليستي و به اصطلاح سوسياليستي زد. حزب نازي از اين تركيب بديع چتر حمايتي ساخت كه علاوه بر كارگران، طبقات متوسط و مرفه جامعه نيز ذيل آن قرار گيرند تا بدين وسيله سد دفاعي مستحكمي مقابل انقلاب كمونيستي در داخل كشور تشكيل دهد و فرصت احياي قدرت نظامي آلمان را در عرصه جهاني فراهم آورد.» آنان مانند تمام ناسيوناليستهاي پيش و پس از خود، خودشان را نماينده راستين ملت معرفي ميكردند و احياي كشور و التيام زخمهاي به جاي مانده از جنگ اول جهاني را به خروج از - يا حداقل بازنگري در - معاهده «ننگين و منفور» ورساي گره ميزدند. برخي از آنان از آن دسته آدمهايي بودند كه باور داشتند اگر مدام دروغي را تكرار كنند، سرانجام اين دروغ تغيير ماهيت ميدهد و به حقيقت تبديل ميشود. منكر نقش كشورشان در شروع نخستين جنگ جهاني ميشدند و پايان آن ماجراي خونين را نيز جور ديگري، متفاوت با آنچه واقعا اتفاق افتاده بود روايت ميكردند. زمانه نيز چنين مرداني را ميطلبيد. به قول اشتفان تسوايگ نويسنده كتاب «دنياي ديروز»، آن روزگار، دوره كساني بود كه ميدانستند شرط جذابيت صحبتهايشان براي مردم، تكرار اين دروغ است كه «به شكستخوردگان بگويند شكست نخوردهايد.» البته انصافا بسياري از سران اوليه حزب نازي، شعارهاي سوسياليستي و تبليغات بر محور عدالت اجتماعي را باور داشتند و مصمم به افسار زدن به اقتصاد سرمايهداري در آلمان بودند. «اما از نظر هيتلر اين طرحها صرفا جنبه نمايشي داشت كه هدف از آن جذب كارگران سادهلوح در بدنه حزب بود. در تاييد اين ديدگاه ميتوان گفت كه تقريبا هيچيك از جنبههاي سوسياليستي برنامه حزب نازي بعد از 1933 تحقق پيدا نكرد. هيتلر با اتكا به آموختههايش از دوران خدمت در دايره اطلاعات ارتش، نيك ميدانست كه چطور از شعارها و نمادهاي سوسياليسم براي جلب حمايت از ناسيوناليسم افراطي بهره بگيرد.» البته هيتلر در آغاز رهبر اين حزب نبود. آوريل 1920 از ارتش جدا شد و بيشتر از قبل خودش را وقف كارهاي حزبي كرد. آن زمان شمار اعضاي حزب به زحمت به سه هزار نفر ميرسيد. همان سال روزنامهاي را - با پول چند پولدار مونيخي - خريدند و آن را به ارگان اصلي تبليغات حزبشان تبديل كردند. هيتلر كه كار نظارت بر اين روزنامه را به عهده داشت، به مهمترين و مشهورترين چهره حزب تبديل شد. بهويژه آنكه در آن مقطع، هدايت و سازماندهي نازيها در گوشه و كنار آلمان، از طريق همين روزنامه انجام ميگرفت. هيتلر كمكم عدهاي از مردان وفادار را دور خودش جمع كرد، با برخي افسران ارتش آلمان ارتباط گرفت و سپس گام بعدي براي تصاحب رهبري حزب را برداشت. مخالفان سرسختي هم، بهويژه در كميته مركزي حزب داشت كه مجبور بود آنان را از سر راهش بردارد. ميدانست تا زماني كه كميته و رايگيري درونحزبي وجود دارد، به آنچه ميخواهد نميرسد. پس زمستان 1921 بحث تغيير ساختار حزب و انتخاب يك نفر به عنوان رهبر را پيش كشيد. «مطابق اين طرح، چنانچه هر يك از اعضاي حزب از سر مخالفت با نظرات رهبر حزب برآيد يا برنامههاي حزب را جرح و تعديل كند، فورا از حزب اخراج ميشود.» با پيشنهادش مخالفت كردند و گفتند او به ديكتاتوري فكر ميكند. او در واكنش به اين مخالفتها، از عضويت در حزب كنار كشيد و اعلام كرد به جمع نازيها برنميگردد، مگر اينكه با اختيارات كامل به رياست حزب انتخاب شود. يازدهم جولاي استعفا كرد و بيستونهم همان ماه، يعني در چنين روزي از سال 1921 به رياست برگزيده شد. مخالفان و رقبايش عقب نشستند و كنار رفتند و راه را براي رياست بيمنازع او باز كردند. در آن دو هفته و چند روز چه اتفاقي افتاد كه همهچيز به نفع هيتلر تغيير كرد؟ مكدانو در پاسخ به اين پرسش مينويسد: «اعضاي كميته در كوتاهمدت دريافتند كه نبود سخنگوي قهار حزب ضربه مهلكي بر اركان آن وارد ميآورد و از بيم آنكه هيتلر حزب رقيبي تاسيس نمايد، تصميم گرفتند تسليم مطالبات او شوند.»