براي شاپور جوركش
سودايي درك حضور «ديگري»
محمد كشاورز
پيش از آنكه براي اولينبار ببينمش آوازه «هوش سبز»ش را شنيده بودم كه تازه منتشر شده بود، به گمانم سال 69 بود كه طبق معمول براي ديدن كتابهاي تازه و دوستان جان رفته بودم كتاب اسفند. كتابفروشي خوشنام و دلچسبي كه زندهيادان غلامحسين امامي و شاپور بنياد بنا نهاده بودند و براي اهل قلم و هنر در آن سالها ديدارگاهي خوش بود. همانجا بود كه من با بسياري از دوستان ادبي و هنري امروزم براي اولينبار آشنا شدم و دل در گرو رفاقتشان نهادم. در يكي از آن بعدازظهرهاي بهاري شيراز سرگرم تماشاي پشت جلد كتابهاي تازه رسيده بودم كه وارد شد؛ مردي جوان با تيپي متفاوت، با موهاي بور و بلند و زيبا و چشمهاي رنگي و نگاهي مسيحوار. امامي ما را به هم معرفي كرد. شاپور با آن لبخند زيبايش دست دراز كرد و من انگار سالها ميشناختمش، مسحور مهربانياش شدم و پرسيدم هوش سبز؟ امامي گفت بله آقاي شاپور جوركش، شاعر منظومه «هوش سبز» و بعد امامي براي شاپور چند جملهاي هم در معرفي من گفت و چند داستاني كه از من در كتاب «از پنجره جنوبي» درآمده بود؛ همين شد شروع رفاقتي سيوچند ساله كه تا همين دو روز پيش ادامه داشت و باز هم با نام مانايش و آثار ارزشمندش ادامه خواهد داشت.
پيجو كه شدم، ديدم شاپور پيش از «هوش سبز» كارها كرده كارستان. نمايشنامه نوشته و تئاتر كار كرده. كتاب «خرگوش و ستارهها» را در حوزه داستان كودكان به چاپ سپرده. نقد شعر و داستان نوشته و پروژهاي براي ترجمه دارد در حوزه نقد ادبي كه در همين مسير يكي، دو سال بعد با تني چند از نامآوران ترجمه، گروه ترجمه شيراز را تشكيل داد. فوقليسانس زبان و ادبيات انگليسي داشت و چند سالي را در دانشگاه شيراز مدرس زبان انگليسي بود كه تحملش نكردند و ناچار براي گذران زندگي به كار در بخش خصوصي روي آورد. آموزشگاه زبان انديشه را راهاندازي كرد و 10 سالي تحت مديريت او بسياري از نوجوانان و جوانان آموزش ديدند اما او همواره در تكاپو بود. بهخصوص در حوزه ترجمه هدفمند. هر داستان كوتاهي كه ترجمه ميكرد نقد وتحليلي بر آن مينوشت. جنبههاي آموزشي كار برايش مهم بود. در بين كتابهايي كه ميخواند اگر به اثري برميخورد كه قابل نقد و نظر بود دريغ نميكرد و حتما چيزي بر آن مينوشت كه بهطور معمول نقد و نظري پروپيمان بود. از همين رو روابطش با اهل ادب و هنر چنان گرموصميمي بود كه خانهاش محل رفتوآمد بسيار بود. هر وقت رفتم يا دوسه نفري آنجا بودند يا تازه رفته بودند و قرار بود يكيدو نفر ديگر بيايند و هميشه بحث كتاب تازه منتشر شدهاي بود يا فيلم و تواتر تازه ديدهشدهاي. براي همين از همه ما نسبت به وقايع ادبي و هنري روزآمدتر بود.
براي خودش در حوزه فعاليت ادبي و هنري «تم» داشت و البته يكي از ايرادهاي هميشگياش اين بود كه اغلب داستانهاي نويسندگان معاصر ايراني فاقد تم است. بيشتر گويا تعريف خوشساخت و آراسته ماجرايي است تا نگاه خاص نويسنده به جهان. از همين رو پروژهاي را پيش ميبرد كه شايد بيشتر در سه كتاب تاثيرگذار او يعني «بوطيقاي شعر نو»، «عشقومرگ در داستانهاي صادق هدايت» و «خفيهنگاري خشونت در سرزمين آدملتيها توضيح و
تفسير شدهاند.
اين آخري انگار مانيفست او در حوزه نقدونظر ادبي و هنري و اجتماعي بود. يعني نفي خشونت و پذيرش حضور ديگري. بنمايه كتاب «خفيه نگاري خشونت...» همين است. او معتقد بود ما براي نفي خشونتورزي، خود به خشونت متوسل شدهايم و همين باعث دور باطل و برآمدن استبداد و خونريزي شده است. بهطور مثال به عشقي اشاره ميكند كه در نفي حكومت استبدادي وقت به برپا كردن «عيد خون» وعده ميدهد و نمونههاي بسيار ديگر كه در كتاب «خفيهنگاري خشونت» آورده و در اينجا مجال گفتنشان نيست. حرف شاپور اين است كه پذيرش «ديگري» به عنوان صاحب انديشه متفاوت، اولين گام در نفي خشونت است. در نقد داستان هم نگاهش همين بود. ميخواست ببيند راوي تا كجا براي ديگري در داستان جا باز ميكند و اهميت قايل است و حاضر به شنيدن حرف طرف مقابل است. از راوي بيعيبونقص و همهچيزدان خودراي بيزار بود و حضور او را در داستان، هر داستاني از هر كسي، نوعي تبليغ خشونت ميديد. به گمانم نظرش اين بود كه ادبيات صحنه تمرين مداراست. تمرين پذيرش چند صدايي. تمرين پذيرش انديشه و نگاه متفاوت و اين خط فكري را در هر سه كتابي كه در حوزه نقد و نظريه منتشر كرده به عيان ميتوان ديد. هرچند تحليل جامع اين آثار در مجال اندك اين نوشته نميگنجد، بيشك كارها و نظريههاي او اين ظرفيت را دارند كه توسط صاحبنظران اين حوزهها نقد و تحليل و بررسي شود. البته در كنار ستايش بيشك مثل هر اثر ديگري ايراداتي هم دارد كه ديگران گوشزد خواهند كرد كه بيشك شاپور آزردهدل نخواهد شد كه خود هميشه مشتاق در انداختن بحث در مورد آثار خود و ديگران بود.
چند سالي درگير دو بيماري بود؛ ديابت و آسم كه به طنز ميگفت هر دو بيماري به ارث رسيده است. از همين رو كمتر ديداري در اين دو، سه سال آخر دست داد. بيماري او و همهگيري كرونا فاصله انداخت بين ما اما احوالپرسي تلفني برقرار بود. پيش از تشديد بيمارياش در همين يك ماه و اندي پيش، تلفني حرف زديم و با كلي اميد از كارهاي تازهاش گفت و اينكه دوباره رفته سراغ ايدههايي كه براي داستان كودك داشت و گفت دارد كارهايي ميكند و اينكه پرداختن به داستان كودك و نوجوان انگار حالش را بهتر ميكند و از شعر گفت كه خط اصلي و هميشگي كار او بود. چه سرودن و چه در حوزه نقد و نظر.
حال ما ماندهايم و شيراز بيشاپور. هرچند اين شهر عزيز قدر اديبانش را ميداند و فراموش نميكند و شاپور جوركش و آثار ارزشمندش بيشك براي ما و براي شيراز هميشه عزيز خواهند ماند.