تاملي بر «سنگ قبر» به مثابه پديدهاي تجسمي
دروازهاي ميان مرگ و زندگي
سعید فلاح فر
«مرگ» قطعيترين و صادقانهترين پديده در زندگي است. برخلاف بعضي نظرات عوامانه؛ گفتن از مرگ، نه كراهتي براي شادابي، بلكه نوعي «ستايش زندگي» است. وقتي اثري با موضوع مرگ خلق ميشود، بيش از اينكه تاريك و نااميدكننده باشد، پيامي است براي زندگي و زندگان. اگر اندوهي با عبارت مرگ همراه باشد، از ذات مرگ نيست، از پنداري است كه شنونده دارد. پس گفتن از مرگ معياري است براي سنجش شادابي و شادي مخاطب و احترامي كه در دل به زندگي دارد. آيينهاي مربوط به مرگ نيز از تنوع همين مواجهات و تفاسير با جهانبيني جوامع شكل ميگيرند تا جايي كه اديان و باورهاي فرهنگي به ساخت اين تصاوير وارد شده و بخش مهمي از لزوم فلسفي و تاريخي خود را بر اين موضوع متمركز ميكنند. مرگ در فرهنگهاي مختلف و در ميان اقوام از جايگاهي بالا و عليالخصوص با آميزهاي از رازآلودي، در همه اركان زيستي حضور دارد. عبادت، اخلاق، رفتار، انديشه و... با باور به مرگ شكل ميگيرند. بديهي است «فرهنگ و هنر» هم از اين پديده بانفوذ، گزيري ندارد. از ميان رسوم و باورهايي كه به مرگ و رفتار با مردگان مربوط ميشود، بخش بزرگ غيرملموس آن در طول تاريخ از بين رفته يا تغيير كرده است، ازجمله آداب وداع با مردگان يا مراسمي كه هنگام تدفين انجام ميشد. اما بخش ملموس و مجسم اين آيينها و باورها در قالب چگونگي تدفين و قبور و اشياي همراه مردگان و آرامگاهها و... به جاي ماندهاند كه اصليترين و مستدلترين منابع مطالعه در تاريخ محسوب ميشوند. در اغلب فرهنگها و آيينها، محل دفن مردگان نشانهگذاري ميشود كه نوع و ماندگاري آن متاثر از باورهاي اقوام، متغير است. اين نشانهها ميتوانند شامل تكهاي سنگ و چوب، كاشت درخت تا مجموعههاي ساختماني و يادماني با شكوه و دستكندهاي اعجابآور در دل كوهها باشند. از آنجا كه آرامگاههاي باشكوه معمولا به خواص جامعه تعلق داشتند، ممكن است براي مطالعه و درباره برخي افراد و طبقات اجتماعي غيرقابل ارجاع يا ساكت باشند. اما نشانههاي سادهتر روي قبور از فراگيري بيشتري برخوردارند و سندي براي آشنايي با مفهوم مرگ و زندگي در جوامع تاريخي خواهند بود. «سنگ قبر» اگرچه الزاما در ميان همه اقوام و جغرافيا وجود نداشته، اما مرسومترين نشانه براي مدفن مردگان است. به ويژه كه سنگ ماندگاري و مقاومت بيشتري در مقابل فرسايش و نابودي دارد. بعضي روشهاي تدفين يا از بين بردن جنازه (مثلا در ميان زرتشتياني كه بقاياي مردگان را بعد از تغذيه پرندگان لاشخور در استودانها ميگذاشتند يا بخشي از آسياي شرقي كه مردگان را ميسوزاندند) تناسبي با كار گذاشتن سنگ قبر به معناي امروزين، نداشت. همينطور محدوديتهايي مثل آنچه در بين برخي مسلمانان رايج است و بنا به فتوا؛ ممتاز كردن قبر به هر شكل برايشان كراهت دارد. اما اين خلأ نميتواند دليلي بر انكار فراگيري استفاده از سنگ قبر باشد. باوجود بعضي مثالها و ادعاهاي باستانشناسي، به يقين نميتوان گفت استفاده از سنگ قبر چقدر قدمت دارد. اما بديهي است سنگ مزارهايي كه مزين به خطوط و متون هستند، به دورههاي تاريخي متاخر تعلق دارند. عيلاميها همراه با هدايا و بعضي لوازم متوفي، صورتكي شبيه به مرده و لوحي را در محفظه بالاي قبر ميگذاشتند. براي اديان و مذاهب مختلف هم اين سنگ قبرها تفاوت داشت. ارامنه ايراني علاوه بر سنگ قبرهاي منقوش و مكتوب، از صليب براي نشانهگذاري استفاده ميكردند. يكي از عجيبترين قبرستانهاي جهان در محل «خالدنبي» استان گلستان قرار دارد كه بعضي پژوهشگران ستونها و سنگهاي موجود در محوطه را نمادي از مفاهيم نامتعارف ميدانند. همينطور «شيرسنگي» كه همچنان در منطقه وسيعي از شرق ايران به عنوان نشانه مدفن به كار ميرود. در برخي نواحي تنديسهايي از حيوانات اهلي و وحشي مختلف مثل سگ و قوچ و... هم باقي مانده است. در قبرستانهاي اسلامي شرق ايران تا محدوده هرات، مثل قبرستان مجاور آرامگاه جامي در خراسان، ميتوان سنگ قبور عمودي و ايستاده را ديد. دور از ذهن نيست در جوامع تاريخي، سنگ قبرها را كه به كرات مورد بازديد و زيارت بازماندگان بود، گونهاي «رسانه» اعتقادي فرض كرد. بنابراين ميتوانست محلي براي ثبت باورها و هنرنمايي صنعتگران باشد. براي درك بهتر اين موضوع بايد به خاطر داشته باشيم؛ معناي «هنر» و «صنعت» در طول تاريخ با آنچه امروزه ميشناسيم تفاوت داشته و مهارت صنعت و هنر پيوستگي بيشتري با هم داشتند. آنچه امروزه به عنوان مرجع و تاريخ هنر يا مباني زيبايي شناختي آثار هنري و تاريخي مورد مطالعه قرار ميگيرد، در زمان خلق؛ انگيزه، كاركرد و مفهومي متفاوت با پيشفرضهاي معاصر دارد. اگرچه تسلط پديده مرگ ميتوانست شرايط خاصي را براي بازماندگان و صنعتگران [و هنرمندان] حجاري در طراحي و ساخت سنگ قبرها به وجود آورد. آيا تراش يك گلدان سنگي و هاون و ازاره ديوار و... يا تراش سنگ قبر ميتوانست احوالي شبيه به هم براي حجار بسازد؟ آن هم در جايي كه بايد مرگ به زندگي و بقا گره ميخورد؛ دروازه ميان مرگ و زندگي. آنچه حجاران بر سنگ قبرها حك ميكردند يا فرهنگ عمومي و خواست بازماندگان بود، حاوي نقوش متنوعي است. فرهنگ منطقه و مذهب مهمترين عامل انتخاب اين نقوش هستند. اين نقوش را ميتوان به ترتيب تاريخي و به تفكيك جغرافياي فرهنگي و مذهبي دستهبندي كرد. علاوه بر تاريخ و مشخصات متوفي، ميتوان به مواردي مثل، چهره مردگان، شعر، دعا و آيات قرآني، ابزار و وسايلي كه جنسيت و علائق و شغل يا پايگاه اجتماعي متوفي را معرفي ميكند (تفنگ، شمشير، شانه، قيچي، تسبیح، نيزه، اسب و سواركاري)، نقوش گياهي و... فراواني بيشتري دارند. نقوش هندسي، پرندگان، نقش سرو، المانهاي كوچك معماري مثل مقرنس و قوس، نقوش اسطورهاي و... هم روي اين سنگها ديده ميشوند. ظرافت پيكره درازكشيده ناصرالدين شاه در كاخ گلستان تهران هم يكي از نمونههاي استثنايي ساخت سنگ قبر است كه نمونههاي سادهتر آن به ندرت ديده ميشود. كيفيت و طرح حكاكي سنگ قبرها به محل نصب، اهميت شخص متوفي و مهارتهاي سنگتراشان بستگي دارد و از نظر فني دامنهاي از خراشهاي ساده و سطحي تا تراشهاي عميق و برجستهسازي را در بر ميگيرد. در هر صورت تمامي اين نقوش، ضمن اشاره به مرگ، همواره اشاراتي به حيات يا حداقل حيات پس از مرگ دارند. به مرگ احترام ميگذارند و همزمان تسكين زندهها هستند در ادامه شور و تعهد زندگي. بديهي است تحولات فكري و اعتقادي ميتواند در جايگاه، موضوع و كيفيت سنگ قبرها و حتي در محبوبيت اجتماعي سنگ قبر تراشها، تاثيرگذار باشد. هر قدر كه اين مفاهيم براي مردم دورههاي مختلف ملموس و بديهي بوده، امروزه ميتواند براي هنرمندان و منتقدين هنري به عنوان ارزشهاي محتوايي در هنر معاصر، مورد ارزيابي، توجه و الهامپذيري باشد. اين مقايسه معنادارتر خواهد بود اگر بپرسيم؛ مخاطب هنر معاصر چه توقعي از تجربه ديدن آثار هنري دارد؟