• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5558 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۶ مرداد

ازدواج‌هاي فيليپس بورگ

اسدالله امرايي

ازدواج‌هاي فيليپس بورگ نوشته مارتين والزر با ترجمه اژدر انگشتري در نشر بيدگل منتشر شده.
مارتين والزر از جمله نويسندگاني است كه فجايع پس از جنگ را رو مي‌كند و به موثرترين شكل ممكن به رخ مخاطب مي‌كشد. در كتاب ازدواج‌هاي فيليپس بورگ از تلخ‌ترين مصايبي سخن مي‌گويد كه مشابه آن را در ديگر آثار ادبي نخواهيد يافت؛ رماني كه او را به جايزه پرافتخار هرمان هسه رساند و سبب شد تا بسياري از صاحب‌نظران آن را بهترين اثرش بدانند. كتاب ازدواج‌هاي فيليپس بورگ آن‌قدر به زندگي امروز ما شبيه است كه تخيلات نويسنده از تجربه‌هاي شخصي‌مان دورتر نمي‌رود. در رمان ازدواج‌هاي فيليپس بورگ، مارتين والزر با مهارتي خارق‌العاده داستان پسر جواني به نام هانس بويمان را به تصوير مي‌كشد كه به دنبال كار در حرفه روزنامه‌نگاري به يكي از شهر‌هاي آلمان غربي سفر مي‌كند. اما در همان ابتداي فعاليتش درگير ارتباط عاطفي سخت مي‌شود. آن ولكمن دختر جواني ثروتمند است كه او را به دنياي متفاوتي از مد و پوشاك مي‌كشاند. اكنون هانس بايد ميان دو شيوه زندگي يكي را برگزيند. رمان در ادامه داستان زندگي دكتر آراسته‌اي به نام آلف بنرات را روايت مي‌كند كه اطرافيانش ازدواج‌هاي موفقي كرده‌اند اما او چيزهاي بيشتري از يك زندگي مشترك مي‌خواهد. وكيلي خودساخته به نام الكساندر آلوين يكي ديگر از شخصيت‌هاي اين رمان جذاب است، كسي كه عشق در لحظه‌لحظه زندگي‌‌اش شكلي آرام و يكنواخت به خود نمي‌گيرد. در ميان به تصوير كشيدن زندگي تمام اين افراد اما هيجان‌انگيزترين قسمت كتاب، داستان زندگي نويسنده‌اي فلج است كه با مشكلات اقتصادي زيادي دست و پنجه نرم مي‌كند. مارتين والزر در سال ۱۹۲۷ به دنيا آمد. تحصيلاتش را در زمينه ادبيات، فلسفه و تاريخ ادامه داد و از دانشگاه توبينگن فارغ‌التحصيل شد. وي مدت‌ها به اجراي تلويزيوني در يكي از شبكه‌هاي آلماني جنوبي مشغول بود و سپس علاقه‌اش به نويسندگي شكوفا شد. «در آن قبل از ظهر بنرات زير قولش زد، اين قول كه هيچ‌وقت در فروشگاهْ به ديدن سسيل نرود. سسيل سرزنشش نكرد. مي‌دانست چه اتفاقي افتاده بود. 
سه بار به او تلفن شده بود. از طرف دوستان. بنرات همه آشنايانش را مجسم مي‌كرد كه مي‌پريدند به سمت تلفن، پيچيده شده لاي سيم‌هاي تلفن، دهان‌هاي در حال باز و بسته شدن‌شان چسبيده به دهني تلفن. احتمالا هر كس مي‌خواست به يكي ديگر خبر بدهد، هر كس مي‌خواست اولين نفري باشد كه اطلاعات بهتري مي‌دهد. سسيل مصلحت ديده بود كه پيشِ هر سه تلفن‌كننده -چون مسلما حق آن خانم‌ها بود كه اين خبر را با خطوط تلفن پچ‌پچ‌كنان به خانه‌هاي هر چه بيشتري برسانند- اداي آدم حيرت‌زده را درآورد، اين‌طوري دل‌شان را به اين خوش كرده بود كه زودتر خبردار شده‌اند. گرفتار مكالمه مفصلي نشده بود، چون خانم‌ها عجله داشتند كه هر چه سريع‌تر به آشناي بعدي تلفن كنند، تا هر چه بيشتر از صداي حيرت، غافلگيري، تعجب، دلسوزي يا حتي خوشحالي ناشيانه پنهان كرده كيف كنند. بنرات حس مي‌كرد كه آن خبر دارد خش‌خش‌كنان از زير پاهايش مي‌گذرد، در سيم‌هاي‌ زيرزميني، در دسته‌هاي كابل، موجودي در حال فِش‌فِش كه با شوقِ تمام به خانه‌ها نفوذ مي‌كرد، از گوشي‌هاي تلفن به گوش‌ها، به مغزها، تا در آن فرو برود، تا وارد خون شود و مثل يك حس به كل بدن سرايت كند، حسي كه بعدا دهان مي‌توانست آن را به شكل يك قضاوت در تكثيري تمام نشدني به ديگران برساند...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون