كودكاني كه شعر ميفروشند
مهرداد احمدي شيخاني
من غير از ايران جاي ديگري را نديدهام، چندان هم انگيزهاي براي ديدن سرزمين ديگري ندارم جز سه شهر كه آنها نيز برايم، باز به معناي ديدن ايران است. يعني اگر هم بخواهم جايي را خارج از مرزهاي كنوني ايران ببينم، اميدم اين است كه آنجا هم برايم ديدن دوباره ايران باشد. البته چندين سال پيش و در بهار سال 88 و به «ارديبهشت ماه جلالي» اين سعادت را داشتم كه سفري به افغانستان و شهر هرات داشته باشم كه آن هم با همه مدت كوتاه سفر، برايم ديدار از ايران بود؛ ايران قرن پنجم و ششم و نهايتا ايران قرن هفتم و هشتم. همان قُروني كه هميشه حسرتش را داشتم و دارم كه چرا متولد آن ايام نيستم تا بتوانم بزرگان بيتكرار اين سرزمين را زيارت كنم و خاك پايشان را توتياي چشم سازم و واقعا چه حسرتي است كه در سرزميني زندگي كني كه سعدي و حافظ در آن زيستهاند و تو دير رسيده باشي، خيلي دير. براي من آن سفر كوتاه به هرات، سفر به ايران بود، سفر به ايراني كه امروز و اينجا برايم مقدور نيست و ديدن آنچه هنوز آنجا زنده است و اينجا فقط تاريخ ادبيات است. وقتي در آن ايام، از چشم محافظان نگران گريختم و توانستم بيچشم مراقبي، در شهر پرسه بزنم، بارها حس كردم اينكه از كنارم رد ميشود سنايي است يا آن يكي كه گوشهاي نشسته، فردوسي است يا آنكه از آن كوچه گذر ميكند، آري هم او، حافظ است كه به ديدار معشوق ميرود و البته مراقب كه سر ميشكند ديوارش و عجب كه در اين سالها حسرت ديدن دوباره آن ايران مانده در آن سوي خطِ كشيده شده بر نقشه جغرافيا را داشتم كه حالا آن حسرت تبديل به افسوس شده و شايد ديگر عمرم كفاف ديدن دوباره آن ايران را ندهد. ايراني كه وقتي اقبال ديدار از «مدرسه خواجه عبدالله انصاري»، همانجا كه مدفن او هم هست يافتم، نزديك بود ديگر به اينجايي كه امروز ايرانش ميناميم برنگردم. در آن غروبي كه بخت با من يار بود و كنار قبر خواجه، سعادت ديدار يكي از نوادگان شيخ احمد جامي نصيبم شد و همه آنچه در ادبياتمان از «شيخ» و «پير» و «مراد» خواندهايم، آن غروب به عينه دريافتم و هستند همراهان آن سفر كه اين ادعاي مرا تصديق كنند. اما دريغ كه جسارت ماندن و برنگشتن را نداشتم و آن سعادت براي هميشه از كفم رفت. اما هر چه بود، بخت بلندي داشتم كه فرصت اين تجربه را يافتم. تجربه همان ايراني كه هستند كساني در اين جهان كه تلاش ميكنند دگرگونش كنند و معنايي جعلي به جايش بنشانند. همان ايراني كه اگر چشم بگردانيم، هنوز در اين خاك، نشانههاي بسياري براي آن مييابيم.
گفتم كه من غير از ايران و آن سفر كوتاه به هرات كه باز هم سفر به ايران بود، جاي ديگري را نديدهام و اضافه كنم كه اگر مخير به ديدن جايي باشم، آرزويم ديدن سمرقند و بخارا و خيوه است و زيارت مدفن «امير اسماعيل ساماني». همان شهرها كه آن رند برايشان سروده
به خال هندويش بخشم، سمرقند و بخارا را
همان رند كه «كودكان شعر فروش» در كوي و برزن، اشعارش را ميفروشند، و منِ بيخبر از باقي نقاط جهان نميدانم كه آيا در سرزميني ديگر هم همچون ايران، جايي هست كه در كوچه و خيابانش كودكان شعر بفروشند و براي خريدن شعر، كسي دست به جيب ميبرد يا نه؟ و آيا در سرزمينهاي ديگر، مردم، گروه گروه به ديدار مدفن شعر ايشان ميروند يا خير؟ حافظيه را ديدهايد؟ يا مدفن فردوسي در طوس؟ ديدهايد چه جمعيتي به زيارتشان ميروند؟ پس عجيب نيست كه كودكان اين سرزمين در كوچهها شعر بفروشند و حيرت نميكنيم كه مردم اين خاك، از كودكان شعر ميخرند. نگویيد به نيت فال چنين ميكنند. به هر نيت كه باشد، مردم دارند شعر ميخرند.
ديروز عصر از خيابان ميگذشتم. بر سر چهارراه، خودروي نيروي انتظامي با دو مامور درشت هيكل و عبوس ايستاده بود و دو بانوي كاملا مستتر، به بانوان و دختراني كه موي رها كرده بودند تذكر ميدادند. از واكنش بانوان نميگويم كه حتما خود نتيجه اين تذكرات را در شهر ديدهايد. آنچه برايم مهمتر بود، چند گام قبل از چهارراه بود. پسربچهاي مردم عبوري را دعوت به خريد شعر (تو بگو فال حافظ) ميكرد. بنا به عهدي كه با خود دارم كه حتما خريدار شعر باشم، شعري از او خريدم. كاغذ را كه باز كردم اين را از «لسان الغيب» خواندم
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كارِ ديگر ميكنند
مشكلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبهفرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند
حقيقت جامعه ما همين است، كودكاني كه شعر ميفروشند و مردماني كه شعر ميخرند. من به نوبه خود تلاش ميكنم كه اين ميراث را نگهباني كنم، حتي اگر بر سر چهارراهها چيز ديگري را به نمايش گذاشته باشند. قرنهاست كه در كوچههايمان شعر جاري است و تا به ياد دارم، كودكان اين سرزمين در خيابانها شعر فروختهاند و ما به رضايت از آنها شعر خريدهايم و باز هم شعر خواهيم خريد، چون با همه تلاشها كه بعضي ميكنند كه چهرهاي ديگر از اين سرزمين بسازند، اينجا سرزمين شعر است و ما عهد بستهايم كه از كودكانمان شعر خريداري كنيم و همچنان بر اين عهد ميمانيم.