من چهرهاش را اين طور به ذهن سپردهام: صورتي به آفتاب سپرده شده، چشمهايي بسته در قاب نقرهاي عينكي با دستههاي مشكي، سبيلي سياه روي لبي كه به لبخند گشوده، كلاه پشمي بر سر و چوب ِ جواني در دست... اين هيئت مردي است با شالگردن كرم و پالتويي طوسي رنگ در عكسي كه از دوران ِ زندگي كوتاهش بر جاي مانده؛ نويسندهاي جوان و پرشور با نامهاي فراوان؛ «ص.قارانقوش»، «چنگيز مرآتي»، «افشين پرويزي»، «صاد»، «داريوش نواب مرغي»، «بهرنگ»، «بابك بهرامي»، «ص.آدام» و «آدي باتميس»... و همه اينها، «صمد بهرنگي» است. در آستانه سالروز درگذشت صمد بهرنگي در رود ارس با احمد اكبرپور، نويسنده داستان كودك و نوجوان و عضو شوراي كتاب كودك و انجمن نويسندگان كودك و نوجوان گفتوگو كرديم؛ درباره صمد بهرنگي، آثارش و ويژگي داستانهايش.
يكي از ويژگيهاي داستانهاي صمد بهرنگي، نمادسازي است. اين ويژگي را در تمام داستانهاي او و به صورت مشخص در داستان ماهي سياه كوچولو و دو گربه روي ديوار ميتوان ديد. هر چند در باقي داستانهايش نيز نماد و نمادسازي نقش پررنگي دارد. اهميت نماد در داستانهاي بهرنگي را چطور ارزيابي ميكنيد؟
صمد بهرنگي به جمعآوري و استفاده از افسانهها علاقه داشت و كاري كه انجام داده بيرون كشيدن قصه از دل افسانههاست. براي مثال همين ماهي سياه كوچولو از دل يك افسانه بيرون كشيده شده است. او اشراف خوبي به افسانههاي ايراني به خصوص آذربايجان داشته است. با توجه به اين اشراف و علاقه، من معتقدم بهرنگي به صورت ناخودآگاه از نمادها استفاده كرده است.
شايد بشود گفت بيش از نمادسازي، تيپسازي كرده است. مثلا ماهي سياه كوچولو، تيپ نسل كنجكاو و پرسشگر معرفي كرده يا مادرش را، به عنوان تيپ بخش سنتي جامعه ساخته و پرداخته. ماهيريزهها يا حتي در ديگر داستانهايش، الدوز، زن بابا و...
در دورهاي مانند دوره زيست صمد بهرنگي كه تنشهاي سياسي تندي داشته با اتفاقاتي كه در آن سالها افتاده، اين تيپسازيها شكل ميگيرد. ولي به صورت كلي شما به هر داستاني كه نگاه كنيد، ميبينيد كه ميتوان شخصيتهايش را ارجاع داد به بخشي از جامعه. اين در حقيقت تفسيري است كه ما از آثار صمد داريم. اينكه آيا در ذهن مولف چنين هدفي بوده يا خير، من نميتوانم با قاطعيت دربارهاش صحبت كنم. در مورد داستان ماهي كوچولو، اين تفاسير زياد است. حتي برخي به شدت اين داستان را به مبارزه سياسي نسبت ميدهند. وقتي از فضاي تند سياسي آن زمان فاصله ميگيريم، ميبينيم ماهي سياه كوچولو ميتواند آنقدرها هم شورشي نباشد. داستاني باشد كه ميگويد نگاهي هم به اطرافت بينداز. شايد تفسيري كه سالهاي دهه 50 تا 70 از اين داستان ميشد را بتوان امروز نداشت و جور ديگري به ماهي سياه كوچولو نگاه كرد.
اشاره كرديد به مبارزه سياسي. همراه اسم صمد بهرنگي، زيست و مرگش هميشه صحبت از گرايشهاي سياسي نيز ميشود. شما چنين گرايشهايي را در آثارش چطور ميبينيد؟ آيا فكر ميكنيد آنچه در آثارش ديده ميشود ناشي از تجربه زيستش در وضعيت اجتماعي و اقتصادي آن دوره بوده است يا ابزاري براي مبارزه سياسي؟
من گرايشهاي سياسي صمد بهرنگي را آنقدر شديد كه برخي دربارهاش صحبت ميكنند، نميدانم. فكر ميكنم داستانهاي او قرباني شرايط استبدادي شد. او بيش از اينكه سياسي باشد، داستاننويس است. بهرنگي، سياسي بوده و حتي چند بار در مقاطعي به زندان هم ميافتد، توبيخ ميشود ولي اينكه همه آثارش را به فعاليت سياسياش نسبت داده شود به گمانم درست نيست.
درونمايه بيشتر داستانهاي صمد بهرنگي، فقر، بيكاري، تنهايي، تبعيض و... است و اغلب پايانهاي غمانگيزي دارد. اين در حالي است كه اكثريت بر اين نظر هستند كه ادبيات كودك بايد همواره اميدبخش و نشاطآور باشد. از اين منظر چطور به داستانهاي صمد بهرنگي نگاه ميكنيد؟
شما اگر شكل داستانهاي صمد را به نزديكترين آدم در تاريخ ادبيات كودكان يعني هانس كريستين اندرسون در نظر بگيريد، ميبينيد كه او هم داستان دخترك كبريتفروش را دارد كه بسيار غمانگيز است. افسانه نو در حقيقت اين ويژگي را داشته كه پايان خوش نداشته باشد و داستانهاي صمد بهرنگي بر اين اساس نوشته شده؛ اما اينكه صمد بهرنگي در چه شرايطي بوده كه اغلب داستانهايش پايان تلخ داشته، بايد به زمانهاش نگاه كرد و اين را هم در نظر بگيريم كه سن كمي داشته است.
ميشود گفت آثار صمد بهرنگي كه در دهه چهل نوشته شده است، مانند بسياري ديگر از آفرينشهاي ادبي اين دهه رگههايي از تلخي و نااميدي و خشم در خود دارد. آن تغيير بزرگي كه گفته ميشود صمد بهرنگي در ادبيات كودك به وجود آورد مربوط به همين درونمايه است يا مربوط به سبك نوشتاري و كمك گرفتن از افسانههاي قديمي؟
صمد با طنز شروع كرد. مدتها در نشريات مختلف مطالب طنز منتشر كرد. يكي از ابزارهاي پست مدرن، طنز است و صمد طنز را ميشناخته. معمولا در رويدادهايي كه براي صمد بهرنگي برگزار ميشود، كمتر درباره طنزنويسي او صحبت ميشود. البته هر چه در دنياي نويسندگي پيش ميرود، كمتر در كارش رگههاي طنز ديده ميشود. ولي جالب است كه چندين سال فقط طنز مينويسد. او با تمام جواني و تازهكار بودنش، شناخت وسيعي از ادبيات داشت، طنز را ميشناخت، افسانهها و فولكلور را ميشناخت، فرهنگ را ميشناخت، با تكنيكهاي روز داستاننويسي آشنا بود و اگر به حلقه دوستانش نگاه كنيد، ميبينيد كه نويسندگان مطرح از دوستان او بودند. زيرا جديت سياست صمد بهرنگي همانطور كه در آب قرباني شد، در فرهنگ ما هم به خاطر شرايط آن دوران مزخرف قرباني شد. يك هاله سياسي كثيف دور اين آدم تنيده شده. شايد توجه به آثار طنز، جمعآوري و انتشارش بتواند اين چهره عبوس و تلخ و سياسي كه ما از صمد بهرنگي ساختهايم را كنار بزند و آن چهره بشاشتر و فهيمتر و سرخوشانهتر صمد بهرنگي را بتوان ديد. صمد بهرنگي پيشرو بوده. نگاه كنيد حدود هفتاد سال پيش سيستم آموزشي و آموزش زبان آذري را تحليل و نقد كرده و پيشنهاد داده كه مطالب درسي مناسب براي كودكان چيست؟ مجموعه چنين خصلتهايي، باعث شده ذهنيت نو را نيز وارد جهان داستانش كند و اين نگاه نو صمد بهرنگي است كه چنين جايگاهي در ادبيات كودك براي او رقم زده و فراموش نكنيم نگاه نو، روي فرم نوي داستان نيز تاثيرگذار است.
اشاره كرديد به افسانهها و علاقه بهرنگي به جمعآوري اين افسانهها. با توجه به فعاليت صمد بهرنگي كه در حوزه زبان تركي داشت مثلا تدوين الفباي آذري و... ترجمه اشعار فارسي به زبان تركي... فكر ميكنيد بهرنگي چه سهمي از زنده نگهداشتن فرهنگ و زبان تركي دارد؟
من فكر ميكنم اگر تفسيرش از فهم بچهها و نياز آنها را در نظر بگيريم، صمد در اين زمينه پيشرو بوده و در حال حاضر آموزش بهطور كلي به همين سمت ميرود. به هر حال فعاليتهايي كه صمد بهرنگي در اين زمينه كرده و تاثيرش را در سيستم آموزشي نميتوان ناديده گرفت.
درباره افسانه نو صحبت كرديم. بسياري از داستانهاي صمد بهرنگي بازسازي افسانههاست. از آنجايي كه بهرنگي را در اين حوزه پيشرو ميدانند، ميتوانيد درباره اين تكنيك و جايگاه صمد بهرنگي از اين منظر كمي بيشتر توضيح دهيد؟
صمد بهرنگي بر افسانهها تسلط خوبي داشت. حتي زماني كه ماهي سياه كوچولو را مينويسد گويي تكههاي پراكنده افسانهها را با ظرافت كنار يكديگر قرار داده است. آقاي عزيز شعباني مقالهاي دارد كه در آن اشاره شده ماهي سياه كوچولو از چند افسانه ساخته شده است. صمد بهرنگي توانسته از افسانهها بهترين نوع بازنويسي و بازآفرينيها را انجام دهد. در داستانهاي او در حين اينكه افسانهها وجود دارند، دنياهاي جديد و تكنيكهاي جديد هم جولان ميدهند.
اكثريت مردم، صمد بهرنگي را با ماهي كوچولو ميشناسند. اما بهرنگي داستانهاي خوب كم ندارد.
بله، الدوز و ستارهها به نظرم جزو داستانهايي است كه شكل و شمايل نوشتن آن متفاوت است و صداي نويسنده در آن شنيده ميشود. اين يك تكنيك كوچكي است كه در افسانهها شكل شفاهي داريم. اين يكي از تكنيكهاي پست مدرن است كه صمد بهرنگي در چند داستانش در آن سالها از آن استفاده كرده است. مثلا حيوانات هميشه در افسانههاي ما وجود داشتهاند، اما نگاهي كه بتواند از اين افسانهها و حيوانات داستاني نو خلق كند، مهم است و صمد بهرنگي اين نگاه را داشت.
غير از صمد بهرنگي، از ميان نويسندگان ادبيات كودك چه نويسندههايي اينچنين با افسانه محشور بودند؟
بايد سراغ نويسندههاي معاصر رفت. مثلا محمدرضا شمس به نسبت ديگران بيشتر با افسانهها كار كرده است. من هم چند داستانم را بر اساس افسانهها بازآفريني كردهام. براي مثال تازهترين كتابم «انجمن موشهاي آدمخوار» كه به تازگي رونمايي شده از يكي از افسانههايي كه صمد جمعآوري كرده بود، استفاده كردم. افسانهاي به نام موش پرخور كه وارد مزرعه ميشود، دو سيب ميخورد، مزرعهدار دعوايش ميكند، موش او را ميخورد. من در داستانم از موش صمد و خاله سوسكه استفاده كردهام. چند كار از چند داستاننويس ديگر هم ديدهام. نه اينكه بگويم نويسندهاي اين كار را نميكند، ميگويم با اين شدت كسي با افسانه محشور نبوده است و شايد بتوان گفت محمدرضا شمس اين كار را انجام ميدهد.
استقبال بچهها از داستانهايي كه بر اساس افسانهها نوشته ميشود، چطور است؟
من هم بازنويسي و هم بازآفريني كار كردم. بازنويسي، امروزي كردن زبان است. امروز بازآفرينيها خيلي متنوع شده است. زماني كه با افسانهها كار ميكنم، متوجه ميشوم كه بازآفريني امكان جولان و خلاقيت زيادي به نويسنده ميدهد و كودكان استقبال بيشتري از اين داستانها ميكنند. حتي در جشنوارهها هم اين كارها خوب ديده ميشود.