درنگي بر كار ادبي صمد بهرنگي
راهگشاي نقد فاصله طبقاتي در داستان كودكان
بهاره اديبان
صمد بهرنگي تيرماه سال 1318 در آستانه جنگ جهاني دوم در تبريز به دنيا آمد و كودكياش مقارن بود با سالهايي كه تبريز اشغال شده بود. روزگار كودكي او و بسياري ديگر از كساني كه اين سال به دنيا آمدند در سختي جنگ و اشغال و روزهاي پس از آن گذشت. كساني كه گوشهاي از روحشان در تسخير عصيان و تلخي باقي ماند؛ افرادي مانند محمدرضا شفيعي كدكني (19 مهر 1318) كه در خراسان به دنيا آمد و بعدها شاعر و نويسنده و پژوهشگر شد و جايي ميان تلخي ايامي كه ميانش ميزيست، سرود: «نفسم گرفت از اين شب در ِ اين حصار بشكن»... يا گلي ترقي (17 مهر 1318) كه نويسنده شد و اولين مجموعه داستانش را با نام «من هم چهگوارا هستم» منتشر كرد، داستانهايي درباره آدمهايي نااميد، ناتوان و تنها كه گرفتار روزمرّگي و سرخوردگي جامعه هستند... يا سيروس طاهباز (دوم دي 1318) كه در بندرانزلي به دنيا آمد، رفيق صمد بود و نويسنده نامداري شد و بين سالهاي ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ مديريت انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان را بر عهده داشت... يا حميد مصدق (10 بهمن 1318) كه شعرهاي زيادي با مضامين سياسي، اجتماعي و عاشقانه نوشت؛ هم او كه سرود: «من اگر بنشينم، تو اگر بنشيني، چه كسي برخيزد؟»
هرچند صمد بهرنگي از جواني شروع به نوشتن كرد اما پيش از داستاننويس بودن، او يك معلم دلسوز بود. بهرنگي از هجده سالگي معلم شد و تا يازده سال بعد كه در رود ارس غرق شد، معلم ماند. به گمان ِ من، اعتراض هيچگاه از صمد جدا نشد. او حتي در نقش معلم نيز معترض بود؛ معترض به تبعيض طبقاتي. معلمي كه تلاش ميكرد در كنار كودكان مناطق محروم باشد، جايي كه نفت نيست و زمستان و برف راهها را ميبندد و حتي اگر در حال مرگ هم باشي، طبيب كنار بسترت نخواهد آمد. بهرنگي به عنوان معلم، سيستم آموزش مدارس را در زمان خود مورد نقد قرار داد و كتابي به نام «كند و كاو در مسائل تربيتي ايران» منتشر كرد. اين نگاه منتقد بهرنگي به دنياي داستانهايش نيز سرايت كرد. او اولين نويسنده كودكي بود كه داستانهايي درباره زندگي كودكان فقير نوشت و نگاه طبقاتي را در داستان كودك باب كرد. از اين منظر ميتوان گفت صمد، قصهگوي پابرهنهها بود.
بهرنگي اولين داستان را به نام «عادت» سال 39 منتشر كرد. پيش از انتشار اين داستان، بهرنگي نويسندگي را با طنز در روزنامه فكاهي «خنده» در دانشسرا آغاز كرده بود و بعد در نشرياتي مانند توفيق، كشكات و مهد آزادي نيز با اسامي مستعار نوشت. ميراث داستاننويسي او شد: تلخون و چند قصه ديگر ۱۳۴۲، بينام ۱۳۴۴، اولدوز و كلاغها ۱۳۴۴، اولدوز و عروسك سخنگو ۱۳۴۶، كچل كفترباز ۱۳۴۶، پسرك لبوفروش۱۳۴۶، افسانه محبت ۱۳۴۶، ماهي سياه كوچولو ۱۳۴۷، پيرزن و جوجه طلايياش ۱۳۴۷، يك هلو هزار هلو ۱۳۴۷، ۲۴ ساعت در خواب و بيداري۱۳۴۷، كوراوغلو و كچل حمزه ۱۳۴۷، افسانههاي آذربايجان تركي، كلاغها، عروسكها و آدمها، آه! ما الاغها و دومرول.
بهرنگي به ريشههاي فرهنگي تركزبانان علاقه خاصي داشت و نتيجه اين علاقه گردآوري افسانههاي آذربايجان بود. همچنين ترجمههايي نيز از انگليسي و تركي استانبولي به فارسي و از فارسي به تركي آذربايجاني انجام داده كه ميتوان به ترجمه شعرهايي از مهدي اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و نيما يوشيج اشاره كرد.