محسن آزموده
ان پل سارتر (1980-1905) فيلسوف و نويسنده فرانسوي نگاهي بدبينانه و منفي به رابطه انسان با ديگري داشت، اگرچه آن را ضروري و ناگزير ميدانست. شايد حق داشت، او در زمانهاي پرآشوب زيست و در جواني و ميانسالي دو جنگ جهاني را تجربه كرد، آن هم در اروپايي كه خود را مدعي اوج عقلانيت و تمدن ميخواند. سارتر اما هيچگاه نااميد نشد و همواره محدوديتها را به فرصتهاي تازه بدل كرد و كوشيد از دل سياهترين وضعيتها، امكانهاي رهايي و آزادي را پيدا كند. دكتر راضيه زينلي فارغالتحصيل فلسفه دين در گفتار حاضر شرحي گويا و جذاب از انديشه سارتر به ويژه در رابطه با ديگري ارايه ميكند. او نويسنده دو كتاب «خود، ديگري و خدا در انديشه كركگور» (نشر آن سو، 1400) و «رنج هستي» (نشر ماهگون، 1399) است و مقالات متعددي در نشريات علمي-پژوهشي درباره فيلسوفان اگزيستانسياليست به ويژه سارتر نوشته است. اين گفتار در مدرسه مجازي فلسفه ترديد برگزار شده است.
راضيه زينلي
اهميت ديگري
ديگري مفهومي است كه در چند دهه اخير وارد مباحث فلسفي شده است. تا پيش از آن، اين استقلال موضوعي را نداشته است، اما بنا به اقتضائات جديد و پيچيده شدن روابط انساني و اهميت پيدا كردن تعامل افراد، جايگاه فلسفي پيدا كرده است. به عبارت ديگر، ديگري وارد زندگي ما ميشود و ما ميتوانيم با حضور ديگري به يك فهم مشترك از جهان برسيم و زندگي باكيفيتتري تجربه كنيم. بنابراين مساله ديگري صرفا در اتاقهاي تنگ و تاريك دانشگاه مورد بحث قرار نميگيرد، بلكه روابط و تعاملات ما را هم درگير ميكند و تعمق در آن ميتواند ما را به آدمهايي با زندگي باكيفيتتر هدايت كند، امري كه از رسالتهاي ابتدايي فلسفه است. ما با ديگري جهان را تجربه ميكنيم و ميسازيم. البته ديگري در كنار فرصت، تهديد هم هست. فيلسوفان در مورد ديگري به فراخور فلسفه خود، انديشههاي متفاوت، متعارض و بعضا متناقضي طرح كردهاند. ما در اينجا گزارشي از اين انديشهها طرح ميكنيم.
فيلسوف اكتيويست و پرمخاطب
ژان پل سارتر، متفكري است كه نامش با اگزيستانسياليسم گره خورده است و ميتوان گفت اين سنت فلسفي را پرمخاطب كرده است. او فيلسوفي است كه انديشه خود را در قالب ادبيات، يعني رمان و داستان و نمايشنامه مطرح و طيف گستردهاي از مخاطبان را ايجاد كرد. تفكر اگزيستانس بعد از سارتر رواج (اگر نگوييم عمق) بيشتري داشت. او كمك كرد اگزيستانسياليسم و مفاهيم مربوط به احوالات وجودي، در ميان مردم فلسفه نخوانده هم شايع شود، از اين حيث هم در زمان حياتش و هم پس از آن فيلسوفي پرمخاطب و جذاب است. اين امر در ميان فيلسوفان كمتر پيش ميآيد.
سارتر دو جنگ جهاني و به تعبير خودش در جنگ، آزادي را تجربه كرده و بسياري از احوالات اگزيستانس در اين برهه زماني شناخته ميشود. او آثار پرمخاطبي دارد و كتابهايش به اكثر زبانهاي دنيا ترجمه شده و نمايشنامههايش بارها روي صحنه رفته است. مهمترين كتاب فلسفي او يعني «هستي و نيستي» در زمان انتشار پرفروشترين كتاب قرن بيستم فرانسه ميشود. اين نشان ميدهد فلسفه ميتواند غير از جنبه نظري، كاراييهاي ديگري هم دارد. گذشته از اينها، سارتر به جهت اجتماعي بسيار فعال بوده و جنبههاي بشردوستانه زيادي دارد و حتي در دادگاههاي پس از جنگ قاضي بوده است. او در زمينه آزادسازي زندانيهاي سياسي تلاشهاي فراواني كرده و اكتيويست بسيار فعالي بوده است. بنابراين نظر و عمل او با يكديگر سازگار بوده است. مهمترين كتاب فلسفي سارتر، چنانكه آمد، «هستي و نيستي» است و بحث ما به لحاظ نظري مبتني بر اين كتاب است، مصاديق را اما از نمايشنامههاي سارتر وام ميگيرم.
فلسفه سارتر
سارتر در كتاب «هستي و نيستي» از يك سو ميان سوژه (فاعل شناسا) و ابژه (متعلق شناسايي) تفكيك و از سوي ديگر ميان «وجود در خود» (being in itself) و «وجود براي خود» (being for itself) قائل ميشود. پيشينه اين تفكيك به تقسيمبندي هگل باز ميگردد. او ساختار هستي را بر اساس تقابل اين دو نحوه وجود در نظر ميگيرد و شق ثالثي به نام «وجود براي ديگري» (being for others) اضافه ميكند كه تمركز بحث ما بر اين نحوه سوم است. ابتدا به توصيف دو نحوه اول وجود ميپردازم.
وجود در خود
به نظر سارتر، هر موجودي كه خارج از ما و فاقد آگاهي است، در حيطه و قلمرو وجود در خود، قرار ميگيرد. او ميگويد: 1. وجود هست، 2. وجود در خود هست و 3. وجود هست، آنچه هست. يعني وجود سه ويژگي دارد. ويژگي نخست يعني اين وجود نه قدرت دارد از موجود ممكن ناشي شود، زيرا امكان ويژگي اصلي وجود براي خود است، نه قدرت دارد از موجود ضروري ناشي شود. بنابراين اين وجود، نه ممكن است، نه ناممكن، فقط هست و هيچ جنبه ضروري ندارد. وجود در خود، از نظر سارتر، تبيينناپذير و غيرقابل استنتاج است و فقط بايد تسليم بيمعنايي كامل آن شويم. سارتر غير از شرح فلسفي اين مفهوم در «هستي و نيستي» در بيشترين جايي كه اين وجود در خود را شرح ميدهد، در رمان تهوع است كه يك شاهكار ادبي- فلسفي است. داستان تهوع با تمركز بر شخصيت روكانتن به عنوان (ضد) قهرمان داستان، مواجهه تلخ آدمي را با عالم اشيا و وجود در خود نشان ميدهد. سارتر ثمره مواجهه بيواسطه انسان با عالم اشيا را پوچي ميداند، زيرا معتقد است در اين جهان ضرورتي نيست و به لحاظ عقلاني امري تبيينناپذير است. انسان در اين جهان ممكن و تبيينناپذير احساس امنيت ندارد، زيرا هر لحظه ممكن است به يك هزارپا بدل شود! بنابراين اين دنيا و هر چه در آن است، موجب آزار و تهوع انسان است و همه چيز زايد و غيرضروري است. خلاصه آنكه عالم خارج از ما يا وجود در خود، پر و سرشار است و با خودش يكي است و كدر و تيره است و اين امر ما را به مواجههاي دردناك ميرساند. خاصيت آن لزج بودن و چسبناكي است. به عبارت ديگر ما تصور ميكنيم آن را ميگيريم و متعلق به خود ميسازيم، اما در واقع آن ما را به تملك خودش در ميآورد و اين دردناك است. اشيا از ديد او نامناپذير، تنها، بدون كلمات و بيدفاع هستند و اين دنيا تحملناپذير است.
وجود براي خود
از ديد سارتر، وجود براي خود، انسان است كه برتر از وجود در خود يا اشياست. ويژگي اصلي وجود براي خود آن است كه در آن وجود بر ماهيت تقدم دارد، يعني اينكه من هستم، به چيزي كه هستم، تقدم دارد. يعني من يا انسان ماهيت از پيش ساختهاي ندارد و به خاطر انتخابهايش تعيين ميشود. ماهيت انسان در پي انتخابهايش ساخته ميشود، بنابراين برخلاف وجود در خود كه پر و سرشار است، ويژگي وجود براي خود، ميان تهي و خالي بودن است. انسان آن چيزي نيست كه هست و آن چيزي هست كه نيست. يعني انسان گذشتهاش نيست و آيندهاش هم نامشخص است. زمان حال همان عدمي است كه وجود محض است و فقط بر حسب گذشته معلوم و رفتار انسان در آينده مشخص ميشود. آدمي (وجود براي خود) مدام در حال پيش رفتن و به جايي نرسيدن است. به همين دليل انسان يك ظرف توخالي و تعريفناپذير است كه در طول زندگياش ساخته شود. انسان مهمترين مفهوم يا ترم (term) در فلسفه و كارهاي سارتر است. وجود براي خود نزد سارتر مساوي با انديشيدن است و انسان هيچگاه نميتواند از انديشيدن فرار كند. فراموشي خود ناممكن است و بشر در هر حال به خودش فكر ميكند و اين از ديد سارتر امري دردناك است. او در رمان سن عقل، اين نكته را از زبان ماتيو (قهرمان رمان) مطرح ميكند.
ديگري از ديد سارتر
وجود براي خود، بخشي از وجود در خود است. انسان با بقيه زندگي ميكند و بينياز از آنها نيست. او در جهاني ساكن است كه انسانهايي ديگر در آن هستند. بدين سان سارتر از ذهن باوري فراتر ميرود و معتقد است در كنار من، انسانهايي هستند كه ميانديشند و احساس دارند. بنابراين ديگري، بخشي از من است. ما براي اثبات خودمان ناگزير از روي آوردن به ديگري هستيم، اين نيازي دريغناك و سخت است و فرد را دچار تلاشي بيحاصل ميكند.
در بحث ديگري از ديد سارتر، نگاه (looking at يا gaze) مفهومي كليدي است، زيرا از ديد سارتر، ديگري فردي است كه من را نگاه ميكند، نگاهي كه بر هستي ما سنگيني ميكند و به ما عينيت ميبخشد. من قادر نيستم به خودم عينيت ببخشم و من زير نگاه ديگري عينيت خود و از آن طريق ذهنيت ديگري را تجربه ميكنم، طوري كه اگر من يك ذهن باقي بمانم و او براي من چون يك عين باشد، هرگز قادر به درك چنين تجربهاي نخواهم بود.
سارتر در فصل سوم هستي و نيستي، مشخصا به موضوع ديگري ميپردازد. از ديد سارتر ديگري باعث ميشود فرد به خودش آيد و زمينهساز احساس شرم شود. شرم (shame) مفهومي كليدي نزد سارتر و ديگر اگزيستانسياليستهاست. سارتر در هستي و نيستي، ميگويد شرم يا غرور من است كه نگاه ديگري را بر من نمايان ميكند، شرم، شرم از كسي است، احساس شرمساري تشخيص اين واقعيت است كه من چيزي هستم كه ديگري به آن نگاه و در خصوص آن قضاوت ميكند. من در مقابل نگاه ديگري آسيبپذيرم و از منظر او نميتوانم خود را ببينم و اين ديده شدن آسيبپذيرم ميكند. من از خودم آنگونه كه در نظر ديگران جلوه ميكنم، شرمزده هستم. شرم داشتن يك حيث التفاتي دارد و متعلق آن خود من است. سارتر ميگويد كه نگاه ديگري آزادي من را سلب ميكند. او در آثار داستانياش به خصوص نمايشنامه «در بسته» (يا خلوتگاه) اين بحث را بسط ميدهد. تعبير مشهور سارتر يعني «ديگري دوزخ است» از اين نمايشنامه ميآيد. اما چرا ديگري اين اندازه تحملناپذير است؟
سارتر معتقد است وقتي رابطه شكل ميگيرد، دو سوژه با هم ارتباط نميگيرند، بلكه يكي ديگري را به ابژه (شيء) بدل ميكند و شيءشدگي رخ ميدهد. ما ديگري را شيء ميكنيم تا كنترلپذير و پيشبينيپذير شود. در نگاه به ديگري او فرديت خود را از دست ميدهد و به اشياي پيرامون خود فروكاسته ميشود. از نظر سارتر انسانها براي بودن به يكديگر نياز دارند، اما اين نحوه بودن، به بهاي از دست دادن آزادي است. در نتيجه رابطه بين آدمها، تركيبي از وابستگي و خشونت است. نگاه عنصري صرفا فيزيكي نيست، بلكه شامل انواع قضاوتها ميشود و به همين دليل سنگين است. وقتي من به ديگري نگاه ميكنم، راجع به آنچه هست، قضاوت ميكنم. يعني وجود براي خود ديگري در ديدن و قضاوت متوقف و به شيء بدل ميشود. به همين دليل ديگري تحملناپذير و منزجركننده ميشود.
حيطههاي شيءشدگي در نگاه ديگري
در آثار سارتر، در سه حيطه اين نگاه ديگري، يعني شيءشدگي و بيدفاع بودن رخ ميدهد.
1- از نظر سارتر اولين نگاههايي كه آزادي فرد را محدود ميكند، نگاه افرادي است كه انسان را به وجود آوردهاند. آنها طبق باورها و موقعيت اجتماعي خودشان علاوه بر گذشته كودك، آينده او را هم رقم ميزنند، كودك بخشي از جهان نظاممند و از پيش تعيين شده والدين ميشود. از ديد سارتر، رابطه كودك و والدين، اولين مصداق رابطه خواجه و برده هگل است. سارتر به ويژه اين بحث را در كتاب «كلمات» كه نوعي خودزندگينامه اوست، بسط ميدهد.
2- دومين رابطه، رابطه عاشقانه تنانه است. سارتر در هستي و نيستي، رابطه انسانها را مبتني بر يك ستيزه ميخواند و ستيزه به اين معناست كه هر كس براي كسب آزادي خويش ميكوشد خويشتن را از سيطره ديگري رها كند و اين ستيزه دوطرفه است. از ديد سارتر عشق نوعي انكار خويشتن است و آن در 3 حالت ساديسم (ديگرآزاري)، مازوخيسم (آزارطلبي) و بياعتنايي (نابينايي) رخ ميدهد. از ديد سارتر، عشق جنگ آزاديها و پيكار دو خودآگاهي با يكديگر است و هميشه ناكام است. در نتيجه يك سوءنيتي است كه به آن پناه ميبريم تا نيستي خودمان را جبران كنيم. سوءنيت (bad faith) يا باور نادرست يا خودفريبي از اصطلاحات مهم سارتر است. ما در عشق ميكوشيم وجود خودمان را توجيه كنيم. عشق از ديد سارتر وسيلهاي براي غلبه بر تهوع و وجود بيدليل خود است. اين تصوير حزنانگيز از عشق در آثار مختلف سارتر به ويژه كتاب «كار از كار گذشته است» وجود دارد.
3- رابطه انسان با خدا مهمترين رابطهاي است كه انسان ميتواند تجربه كند. از ديد سارتر خدا آن ديگري است كه مطلق شده و به غايت رسيده است. تفاوت اين رابطه با ديگري، با ديگر رابطهها با ديگري اين است كه در موارد پيشين، اين رابطه دوطرفه بود، اما در اينجا، موجودي هست كه به همه چيز نگاه ميكند، اما هيچ كس نميتواند به او نگاه كند. تفصيل اين بحث را ميتوان در نمايشنامههاي «شيطان و خدا» و «مگس ها» خواند. آزادي از ديد سارتر مسووليتزاست و در نتيجه اضطرابآور است. قيمت آزادي از ديد سارتر بودن در يك فضاي تنها و يك اضطراب بيپايان است، غوطه خوردن در جايي كه نااميدي به همراه دارد. اما انسان مسوول سارتر در نهايت آزادي را انتخاب ميكند. از ديد سارتر آزادي بشر يك طوق لعنتي است كه بر گردنش نهاده شده، اما همين طوق ميتواند منشا علو و شرافت او باشد. براي شرح بحث رابطه انسان با خدا نزد سارتر ميتوان به مقالهام در كتاب «رنج هستي» مراجعه كرد.
پژوهشگر فلسفه
سارتر در فصل سوم هستي و نيستي، مشخصا به موضوع ديگري ميپردازد. از ديد سارتر ديگري باعث ميشود فرد به خودش آيد و زمينهساز احساس شرم شود. شرم (shame) مفهومي كليدي نزد سارتر و ديگر اگزيستانسياليستهاست. سارتر در هستي و نيستي، ميگويد شرم يا غرور من است كه نگاه ديگري را بر من نمايان ميكند، شرم، شرم از كسي است، احساس شرمساري تشخيص اين واقعيت است كه من چيزي هستم كه ديگري به آن نگاه و در خصوص آن قضاوت ميكند.
داستان تهوع با تمركز بر شخصيت روكانتن به عنوان (ضد) قهرمان داستان، مواجهه تلخ آدمي را با عالم اشيا و وجود در خود نشان ميدهد. سارتر ثمره مواجهه بيواسطه انسان با عالم اشيا را پوچي ميداند، زيرا معتقد است در اين جهان ضرورتي نيست و به لحاظ عقلاني امري تبيينناپذير است. انسان در اين جهان ممكن و تبيينناپذير احساس امنيت ندارد، زيرا هر لحظه ممكن است به يك هزارپا بدل شود! بنابراين اين دنيا و هر چه در آن است، موجب آزار و تهوع انسان است و همه چيز زايد و غيرضروري است.