خشونتپرهيزي افسانه يا واقعيت؟
روحالله سپندارند
فرض كنيم از آن دسته افرادي باشيد كه مخالف هر نوع خشونتي در هر وضعيتي هستند، بعد عدهاي را ميبينيد كه با چماق به جان چند آدم بيپناه و ضعيف افتادهاند و آنچنان خشونتي به خرج ميدهند كه به زودي آن آدمهاي بيگناه كشته ميشوند؛
با ذكر اين نكته كه چماقداران به هيچ موعظهاي هم گوش نميدهند، شما دو راه بيشتر نداريد يا در دفاع از آن بيچارگان، به جان چماقداران بيفتيد يا اينكه بر مخالفت با كاربرد هر نوع خشونتي اصرار بورزيد و تنها نظارهگرِ كشته شدنِ آن آدمهاي بيپناه باشيد. در چنين وضعيتي انتخاب شما چه خواهد بود؟ اين وضعيت احتمالا دوگانهاي را تحت عنوان اخلاق اعتقادي و اخلاق مسووليت يادآور ميشود كه ماكس وبر هم درباره آن بحث كرده بود. به زبان ساده، وبر معتقد بود در اخلاق اعتقادي، كنش افراد بيش از آنكه معطوف به اهداف و پيامدها باشد، به اعتقادات فردي تكيه ميكند؛ حال آنكه اخلاق مسووليت بر پيامدهاي آن كنش تمركز دارد؛ در واقع افرادي كه به اخلاق مسووليت پايبند هستند، تاثير بالقوه انتخابها و كنشهاي خود را بر ديگران در نظر ميگيرند و مسووليت پيامدهاي آن را مورد توجه قرار ميدهند. در طول تاريخ، اتكا به هر كدام از اين دو نوع رويكرد، وقتي در ساحت اجتماعي و سياسي قرار گرفته پيامدهاي متفاوتي داشته است؛ چه آنكه بسياري از جريانهاي فكري در مواجهه با وضعيتهاي تاريخي و سياسي سعي كردهاند در دفاع از هر كدام از آن رويكردها توجيهات و استدلالهاي خود را براي كنشورزي ارايه دهند. در اين ميان، قسم عمدهاي از كنشگريهاي معطوف به سياستورزي در جريانهاي چپ و ماركسيستي، به كنشهاي خشونتورز تعبير شده و مخالفان آن، اتهام آرمانخواهي دستنيافتني مبتني بر خشم را به آن نسبت دادهاند. شايد يكي از جذابترين عبارات جريانهاي ليبرال براي چنين اتهامي، همان چيزي است كه از كارل پوپر نقل ميشود كه «هر كس قصد داشته بهشت را به زمين بياورد، تنها جهنم پديد آورده است.» اين عبارت همواره در نكوهش خشونت از زبان ليبرالها تكرار ميشود تا اعلام كنند كه تمسك به هر نوعي از خشونت براي دستيابي به بهشت زميني، امري مذموم است. تا اينجاي كار احتمالا همه چيز پذيرفتني به نظر ميرسد اما جالب آنجاست كه پوپر براي توجيه جنگ اول خليجفارس، ابراز اميدواري كرده بود كه اين عمليات سرآغاز عمليات مشابهي باشد كه بناي تحقق «صلح جهاني» پايدار را دارند. به گفته او «ما نبايد از به راه انداختن جنگ براي صلح در هراس باشيم. در شرايط كنوني گريزي از آن نيست. غمانگيز است اما بايد دست به اين كار بزنيم تا دنيا را نجات دهيم.» پس به نظر ميرسد براي پوپر استفاده از خشونت براي ساختن بهشت، آن زمان كه از سوي جهان غرب و ليبرال انجام شود، چندان هم مذموم نيست. اما شايد بد نباشد برويم سراغ يكي از اسطورههاي خشونتپرهيزي، يعني گاندي كه انگار جايگاه تثبيتشده در تاريخ مبارزات صلحآميز براي خود
به دست آورده است. در تاريخ سركوب جنبشهاي مردمي همواره قضيه اين بوده كه نيروهاي انتظامي، تظاهراتكنندگان را به انجام حركات خشن برانگيختهاند تا بتوانند شتاب سركوب را بيشتر كنند بيآنكه افكار عمومي برانگيخته شود. اما آنچه در راهپيمايي گاندي عليه ماليات نمك اتفاق افتاد، نوعي وارونگي در مواضع است: تظاهراتكنندگان بودند كه نيروهاي انتظامي را به واكنشهاي خشونتبار برانگيختند. اين موضوعي است كه دومنيكو لوسوردو در كتاب «خشونتپرهيزي» كه به فارسي هم ترجمه شده، به آن اشاره ميكند. لوسوردو استدلال ميكند دشوار است كه دستور گاندي درباره آمادگي براي كتك خوردن بدون دفاع كردن را برمبناي دغدغه پرهيز از خونريزي توجيه كنيم. اگر چنين هدفي داشتند بهتر بود به جمعيت گفته ميشد با شروع سركوب پراكنده شوند يا دستكم عقبنشيني كنند. بديهي بود پافشاري بر پسنكشيدن، حملههاي نيروي انتظامي را خشنتر ميكند. اما اين همان نتيجهاي بود كه انتظار ميرفت تا حاكميت استعماري بيآبرو شود. در واقع خشونتپرهيزي گاندي بيشتر ابزاري بود براي توليد خشم اخلاقي. اما لوسوردو در اين كتاب فكتهايي تاريخي از تناقضهاي گاندي، اسطوره خشونتپرهيزي ارايه ميدهد كه كمتر به آن پرداخته شده است. گاندي در جريان جنگ جهاني اول به دنبال سربازگيري براي ارتش بريتانيا بود و تمام وقت خود را براي ثبتنام ۵۰۰ هزار سرباز هندي گذاشت. به شكرانه وعظهاي گاندي اين سربازان، «اجيرشدههاي منفعل نبودند؛ در واقع داوطلب بودند و بسيار هم مشتاق.» جالب آنجاست كه گاندي در سال ۱۹۴۲ نيز در نامهاي به نايبالسلطنه «همكاري كامل در عمليات جنگي» را به دولت لندن پيشنهاد كرد به اين شرط كه بيدرنگ بيانيهاي به سود استقلال هندوستان صادر شود. پس ايمان به خشونتپرهيزي هنوز امكان مشاركت در نبردي مسلحانه را رد نميكرد. البته چنين تناقضهايي در چهرههاي ديگر هم ديده ميشد. لوسوردو در همان كتاب يادآور ميشود كه هانا آرنت در جنبش حقوق مدني در امريكا، از موضع مسووليت وجداني، معتقد بود سياهپوستان امريكايي بايد براي پرهيز از همدستي با خشونت فيزيكي يا اخلاقي نژادپرستان، از فرستادن كودكان خود به مدرسهاي كه پذيراي آنها نبود، خودداري كنند. جالب آنجاست كه آرنت با همدردي به تروريستهاي يهودي مينگريست كه حتي پيش از جنگ جهاني دوم نقشه حمله به نمايندگان رايش سوم را عملي كردند. سپس مقاومت مسلحانه جماعت يهودي را بهشدت ستود. اما، از سوي ديگر، نهتنها از انقلابهاي مردمان استعمارشده بلكه از اقدامات محتاطانه سياهپوستان امريكايي براي دفاع از خود عليه خشونت نژادي و سربازگيري اجباري براي جنگ تروريستي عليه مردم ويتنام وحشتزده ميشد. حال اگر به سوال نخست در اين نوشتار بازگرديم شايد بهتر باشد با رويكردي وبري به وضعيت بنگريم؛ وبر در تشريح اخلاق اعتقادي و اخلاق مسووليت ميگويد براي تصميمگيري اخلاقي، تعادل ميان اين دو چارچوب ضروري است.