محله فخرآباد و خانم فخرالدوله و يداله سحابي
مرجان يشايايي
محلات تهران به خصوص در قسمت مركزي و جنوبي پايتخت هر كدام سرنوشتي دارند و تاريخي را به خود ديدهاند و به فراخور صاحب يا وقايع تاريخي كه از سر گذراندهاند، نامي را پذيرفتهاند. محله فخرآباد يكي از همان محلات است كه به واسطه تدبير بانويي مدير بنا شد، وقايع تاريخي را شاهد بود و هنوز به حيات خود ادامه ميدهد. اشرفالملوك ملقب به «فخرالدوله»، دخترِ نهمِ مظفرالدين شاه قاجار، خواهرزاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرما و دخترخاله محمدخان مصدق السلطنه؛ زني كه رضاشاه در جمله معروف «يك مرد در خاندان قاجار هست و آن خانم فخرالدوله» ناگزير به او احترام گذاشت، باعث و باني محله فخرآباد است. فخرالدوله مادر علي اميني يكي از موثرترين نخستوزيران پهلوي دوم بود، دستي هم در امور خير داشت و هم او كه موسس نخستين موسسه تاكسيراني در تهران بود، محلهاي را در تهران آن زمان بنا كرد كه هنوز از محلات خوب پايتخت كشور ماست. محله فخرآباد در اطراف خيابان فخرآباد، خيابان هدايت و انتهاي جنوبي پل چوبي در خيابان بهارستان قرار دارد. مسجد فخرآباد، از بناهاي اصلي و زيباي محله است و اگر از چند بنر كه به فراخور تقويم يادآور روزي هستند و چند حفاظ آهني بگذريم، هنوز ارزنده و زيباست و اصالت خود را حفظ كرده. عجبا كه معمار آن ماركوف، يك معمار روس مسيحي بوده كه يادگاري چون دبيرستان البرز را هم از خود به جا گذاشت. علاوه بر مسجد، خانه اربابي محله كه امروز خانه مداحان شده، از بناهاي زيباي محله است. ماركوف خانه مسكوني فخرالدوله در كوچه «پارك اتابك» (باغ امينالسلطان) روبهروي مسجد فخرآباد را هم ساخت كه از سوي او به وزارت فرهنگ آن زمان هديه شد. در اسفند ماه سال 1387 اين بنا توسط شهرداري منطقه 12، بازسازي و حريم اطراف آن آزادسازي شد و به عبارتي شكل خانهباغ به خود گرفت تا پذيراي گردشگران باشد، اما از زماني كه در اختيار خانه مداحان قرار گرفت، گردشگري ديگر به آنجا نرفته است. از مسجد كه به جنوب بياييد، از زير يك طاقي عبور ميكنيد و وارد بافتي ميشويد كه روزگاري باغ بزرگ فخرالدوله (باغ امينالدوله) بوده. ميگويند اولين الگوبرداري از پاركهاي فرنگي بوده كه ناصرالدين شاه قاجار فرهنگ آن را با خود از غرب به ايران آورده. از آن باغ مساحت كمي باقي مانده كه سمبل اولين پاركمانند تهران است. چرخي در محله زديم. آراسته و پيراسته و زيبا. با اهالي شروع به صحبت كرديم. هر كدام به فراخور اطلاعات خود از محله توضيحي يا خاطرهاي برايمان ميگفتند تا ذهن كنجكاو ما را پاسخگو باشد. نكته جالب در تمام آن صحبتها ذكر خير از «خانم» بود. اهالي محل طوري از باني آن محله صحبت ميكردند، گويي هنوز سايه آن زن بر سرشان گسترده و سبز است و انگار هنوز او را متولي آنجا ميدانند. «خانم» آنجا را ساخته، «خانم» اين دستور را داده.
در نيمه راه محله ساختمان آجر قرمزي سر نبش بنا شده، چشمنواز و متفاوت از ساير خانههاي آن خيابان. آنقدر متفاوت كه ما را وا داشت تا چند دقيقهاي با آن نماي زيبا چشمانمان را بشوييم. تا اينكه يكي از اهالي محل به اعتراض نزد ما آمد كه اينجا، روبهروي اين خانه چه ميكنيد؟ منظورش را نميفهميديم. چرا اين خانه بايد جايي خاص باشد؟ و جواب به كلي متحيرمان كرد: خانه متعلق به مهندس يداله سحابي بود، از زندانيان سياسي معروف پيش از انقلاب. در همان خانه بوده كه شهيد مرتضي مطهري آخرين شب زندگياش را گذراند و جلوي در آن ترور شد. جاي گلولهها بر در و ديوار خانه را همان عابر معترض كه حالا كمي نرم شده بود، نشانمان داد و من بياختيار اين شعر خيام را زمزمه كردم: «در كارگه كوزهگري رفتم دوش/ ديدم دوهزار كوزه گويا و خموش/ ناگاه يكي كوزه برآورد خروش/ كو كوزهگر و كوزهخر و كوزهفروش» كارشناس ارشد جامعهشناسي