براي كارگران معدن زغالسنگ شرقي-طزره
شانزده تن
محسن آزموده
من صبح روزي به دنيا آمدم كه خورشيد نور نداشت/ بيلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تن زغال نمره ۹ بار زدم/ رييس ريزهام گفت: «ها ماشالاه! خوشم آمد.» / تو شانزده تن بار ميزني و به جايش آنچه داري/ اينكه يك روز پيرتر ميشوي و... (بخشي از شعر مرل تره ويس، به نقل از غربزدگي اثر جلال آلاحمد، به عنوان مقدمه)
سال 1379 رشته معدن در دانشگاه شاهرود كه هنوز «صنعتي» نشده بود، قبول شدم. بعدا فهميدم قبل از اينكه دانشگاه بشود، «مدرسه عالي معدن» بوده و سال 1352 ابتدا توسط بخش خصوصي با يك رشته استخراج زغالسنگ تاسيس شده و دو سال بعد تحت پوشش وزارت صنايع و معادن در ميآيد و بعد از انقلاب مديريتش به وزارت فرهنگ و آموزش عالي واگذار ميشود. اصل تاسيس مدرسه معدن در اين شهر به ذخيرههاي انبوه زغالسنگ در البرز شرقي مربوط ميشود. بزرگترين شركت شاهرود شركت زغالسنگ البرز شرقي است كه بيش از پنجاه سال پيش در شاهرود تاسيس شده و به استخراج و بهرهبرداري از منابع غني زغالسنگ در جبهههاي مختلف ميپردازد.
طفره نروم. من آن زمان هيچ چيز از معدن نميدانستم، راستش را بخواهيد، حتي نميدانستم شاهرود كجاست. تصورم از معدن به كارتونها و فيلمهاي سينمايي و رمانها و شنيدهها باز ميگشت. از قضا در همان روزهاي منتهي به اعلام نتايج، فيلم «چه سرسبز بود دره من» (1944) شاهكار مسلم جان فورد بزرگ، استاد مسلم سينما را ديده بودم. داستان آن فيلم هم در حاشيه يك معدن زغالسنگ و خانوادهاي كه مردانش در آن كار ميكردند، اتفاق ميافتد، در يك خانواده كارگر كه از قضاي نامراد، يكي از پسرانش را در معدن از دست ميدهد.
دانشجوي خوبي نبودم. اصلا معدن و معدنكاري ياد نميگرفتم، علاقهاي هم نداشتم. مهمترين چيزي كه ياد گرفتم، اين بود كه معدن و معدنكاري شغل سختي است، خيلي سخت. سختتر حتي از شغل پدرم كه كارگر فروشگاه مصالح ساختماني است و محكوم به اينكه كيسههاي پنجاه كيلويي سيمان را روي هم بچيند. يك چيز ديگر هم ياد گرفتم، اينكه كار در معدن زغال در كنار سختيها و دشواريها، خيلي هم خطرناك است. معدن زغالسنگ زيرزميني است، يعني استخراج از لايههاي انباشته شده در هزارهها، در انتهاي تونلهاي تنگ و تاريك صورت ميگيرد. در كارگاههايي كه اگر بزرگ باشد، ميتوان از دستگاههاي مكانيزه بهره گرفت و اگر كوچك، ناچار اين كارگر است كه بايد با پيكور و كمپرسور پاي ديواره برود و به جدال با دل كوه مشغول شود. يك مشكل اصلي در استخراج زغالسنگ، متصاعد شدن گاز متان از زغالسنگ و انباشته شدن آن بين لايههاست. اين گاز هم سمي است، هم اشتعالآور. بنابراين رعايت اصول ايمني در معادن زغالسنگ دشوار و حساس است.
تابستان سال 1383 با دوستم احسان براي گذراندن واحد كارآموزي به معدن زغالسنگ طزره رفتيم. طزره منطقهاي كوهستاني در شمالغربي شاهرود و شمالشرقي دامغان است، در دل كوههاي البرز شرقي. كارگرهاي معدن اكثرا اهل دامغان و شاهرود هستند و صبح با صبح، با اتوبوسهاي بنز قديمي، بعد از چهل و پنج دقيقه سر كار ميرسند. ما هم با آنها ميرفتيم. در اولين مواجهه حس كردم چه چشمهاي قشنگي دارند، انگار سرمه كشيده باشند. خيلي زود متوجه شدم كه سرمه نيست، مانده دوده زغال است كه در طول كار روزانه تمام صورت را سياه ميكند و بعد از شستوشو، دور چشمها و كنار ناخن انگشتان باقي ميماند. ديگر آنكه سن و سال كارگران معمولا خيلي كمتر از چيزي بود كه به نظر ميرسيد، اكثرا سرپرست خانواده با چند سر عائله. ما كمتر از سه ماه به آنجا رفتيم، به عنوان دانشجو و مشاهدهگر. تا فرصت پيش ميآمد، با كارگرها صحبت ميكردم، جوانهايي زحمتكش، باهوش با اندامهاي ورزيده و چشماني درخشان و دستهايي قوي.
بيست سال پيش هنوز بخش خصوصي اينقدر اختيار كارگاهها و بخشهاي معدن را در دست نگرفته بود. بعدا شنيدم كه بيشتر بخشها برونسپاري شده. همان زمان هم ميگفتند معدن ضررده است و خرج خودش را در نميآورد و بايد خصوصيسازي شود. مشكل بخش خصوصي اما آن است كه نظارت دقيق بر آن صورت نميگيرد و اصول ايمني چنانكه بايد، رعايت نميشود. پيمانكار خصوصي معمولا براي كمتر كردن هزينه از ايمني و امكانات براي كارگرها ميزند. در نتيجه هر سال خبرهايي ميآيد، از انفجار در معدن يا ريزش ديواره يا مسموم و مصدوم شدن يا از دنيا رفتن كارگرها. حالا هم كه خبر دردناك انفجار در معدن طزره بر اثر تجمع و انباشت گاز و جانباختن اندوهبار 6 كارگر. حيف از آن همه جواني، زيبايي، اميد، چشمان سرمه كشيده زيبا و اندامهاي ورزيده و دستهاي قوي.
«تو شانزده تن بار ميزني و آنچه به جايش داري/ اينكه يك روز پيرتري و تا خرخره در قرض فرورفتهتر/ آهاي پطرس مقدس! ما را به مرگ مخوان/ ما نميتوانيم بياييم./ ما روحمان را به انبار كمپاني سپردهايم...» (همان شعر)