در سوگ محمد محمدعلي
چراغي روشن بر راه تاريك ما
فرهاد كشوري
نويسندهها دو دستهاند. نويسندههاي تك واحدي يا نويسنده براي خود و نويسنده كثرتگرا. مراعات ديگري از شاخصههاي رفتاري نويسندههاي كثرتگراست. اين گروه از نويسندگان انسانگرايند. محمد محمدعلي از اين دسته است. اگر سير زندگي و آثار و مشغلههاي ادبي تعداد اندكي از نويسندگان معاصر، چون محمدعلي را پيگيري كنيم به بخشي از ادبيات داستاني چند دهه گذشته ميرسيم. انگار اينها هركدام گوشهاي از تاريخ داستاننويسي ما را با خود دارند. او ميدانست عرصه ادبيات و فرهنگ جاي كار است و همين باعث ميشد در كانون نويسندگان فعال باشد. دستاندركار چند جنگ ادبي بشود. كتاب گفتوگو با احمد شاملو، محمود دولتآبادي و اخوانثالث را دربياورد. چند سالي دبير داستان مجله آدينه و در نشر سه ويژهنامه شعر و داستان آدينه، دبير داستان باشد و با مجلهها و جنگهاي ادبي همكاري كند. آثار ارزنده و شاخصي چون رمانهاي «نقش پنهان» (1370)، «باورهاي خيس يك مرده» (1376)، «برهنه در باد» (1379)، «جهان زندگان» (1394) و مجموعه داستانهاي «بازنشستگي» (1366)، «چشم دوم» (1373) «دريغ از روبرو» (1378) و... آخرين اثرش «خطابههاي راه راه، داستان ناتمام» را بنويسد. سراغ اساطير برود و حاصل كارش «آدم و حوا» (1382)، «جمشيد و جمك» (1383) و «مشي و مشيانه» (1386) باشد. مقاله او به نام فراخوان فرزانگان در مجله تكاپو در سال 1373يكي از عوامل بحث و نظر درباره كانون نويسندگان و نوشتن نامه معروف 134 نفر شد. در بيشتر عرصههاي ادبي چند دهه گذشته حضور داشت. او يكي از مسافرهاي اتوبوس نويسندگان به ارمنستان بود. محمدعلي نويسندهاي شاخص، شريف و مهربان و به دور از حب و بغضهاي جمعي از اهل قلم بود كه پاي بلندي براي گذاشتن جلو پاي ديگران داشتند. او پلي ميشد براي عبور نويسندههاي جوانتر، بيآنكه بپرسد اهل كدام شهر و مال كدام ديارند. در ارتباط با نويسندگان تازهكار، رابطه دوستي را به جاي شيوه مريد مراد بازي مينشاند. در دو دوره نمايشگاه كتاب، چند ساعتي را كه در كنارش بودم، مهرباني و رفتار خودمانياش را فراموش نميكنم. داستان «استخر» من به همت محمد محمدعلي در گردون شماره 2 (1369) چاپ شد. او باعث شد نشر ققنوس رمان كوتاه «شب طولاني موسا» را چاپ كند. محمدعلي اين مهر را نسبت به همه داشت. اين حرفش يادم نرفته كه گفت: «عدهاي ميگويند چرا به شهرستانيها كمك ميكني.» آنها معترض او بودند، چون رقيب نميخواستند. كاسبهايي بودند كه نميخواستند به قول بازاريها دست زياد بشود. اما محمدعلي راه خودش را كه ميدانست درست است، ميرفت و حرفشان را از اين گوش ميشنيد و از آن گوش بيرون ميكرد. عدهاي از انسانها انگار وجودشان چراغي است در تاريكي اين روزگار كجمدار تا مسير ديگران را روشن كنند. محمدعلي يكي از اين چراغهاست. منش او، آثارش و كارهايش همچنان راه ما را روشن خواهد كرد. يادش گرامي باد.