نيره خادمي
افسانه حساميفرد، كوهنورد و اولين زني است كه از ايران به سلطان كوههاي جهان، قله «كي۲» صعود كرده و خوشبختانه از كوهستان قاتل نيز جان سالم به در برده. سال گذشته به عنوان چهارمين زن ايراني به اورست رفت و به دو قله ۸ هزار متري ديگر صعود كرد و امسال نيز به دنبال تكميل پروژه جهاني باشگاه ۸ هزاريها، سه قله ديگر را فتح كرده است. پزشكي خوانده و هماكنون پزشك تيمهاي ورزشي و مدرس پزشكي كوهستان و مربي كوهپيمايي است و ميگويد كه در آن سالها، پدرش نقش ويژهاي در اين تصميم داشته است. او در گفتوگو با «اعتماد» از نگرش و انگيزهها و مشكلاتش در كوهنوردي ميگويد و معتقد است كه در بعد اجتماعي در برابر زنان كوهنورد، مقاومتي وجود دارد و از آنجايي كه برنامههاي صعود، نخستين اولويت زندگياش است به آنها نميپردازد اما زخمها در لابهلاي حرفهايش سر باز ميكنند. مثلا همان قسمتي كه صحبت به پيدا كردن اسپانسر براي زنان كوهنورد ميرسد آن را فاجعه ميخواند: «خيلي سخت است. من براي صعود اورستم ۶ ماه به دنبال اسپانسر گشتم و به قدري كه پيدا كردن اسپانسر در حوزه ورزش بانوان ناراحتكننده و ضعيف است، نميتوانم درباره آن حرف بزنم.» اينكه به عنوان زن كوهنورد هيچگاه مورد خشونت قرار نگرفته را خوششانسي خود مينامد و ميگويد: «خصوصا خانمهايي كه وارد اين حوزه ميشوند، مورد آسيب قرار ميگيرند.» در طبيعت و كوه هيچگاه از حيوانات به اندازه انسانها نترسيده و معتقد است؛ تنها موجودي كه ميتواند مغرضانه به انسان آسيب برساند، آدم است درنهايت اما به زنان توصيه ميكند كه فعل نتوانستن را تغيير دهند، به دنبال علايق خود بروند و به آن برسند.
بهطور كلي زندگي يك كوهنورد با زندگي بقيه آدمها چه تفاوتي دارد؟
آدمها از همه اقشار و شغلهاي مختلف، ممكن است به كوهنوردي بپردازند كه در سطحي ورزش و در سطح ديگري تفريح است و خيليها دوستش دارند. آدمها از طريق كوهنوردي با طبيعت ارتباط برقرار ميكنند و حال دل خود را خوب ميكنند؛ در سطح پايين و معمول هيچ تفاوتي وجود ندارد. فرد، زندگي عادي روزانه دارد و نهايتا آخر هفته و تعطيلات برنامه كوه دارد، ميرود و بر ميگردد. ولي وقتي كوهنوردي به شكل جدي و صعودهاي بلند در ميآيد، عملا شايد تفاوتهايي در زندگي فرد ايجاد كند. در اين صورت، سطح تمرينها و فعاليتهاي بدني روزانه شما بايد خيلي بيشتر شود. حس و حال و هوايي كه در ذهن و روان فرد به وجود ميآورد، همچنين وابستگي كه به طبيعت ايجاد ميكند يا رفتن به كوه و ارتفاع و مواجهه با چالشهايي كه در كوه هست، ذرهاي زندگي را تكان ميدهد و متفاوت ميكند. انگار هميشه ذهن ما متوجه اين است كه چه زماني برنامه داريم؟ كجا بايد برويم؟ چطور برنامهريزي كنيم؟ چقدر تمرين داشته باشيم كه بتوانيم به اين هدف و صعودي كه ميخواهيم، برسيم؟ اين موضوع زندگي عادي را مختل نميكند بلكه آن را متفاوت ميكند.
فكر ميكنم در اين صورت يك روحيه جنگجويانه در فرد شكل ميگيرد.
جنگجويانه بار منفي دارد. اين كلمه را من از شما بگيرم و مقداري با بار مثبت بگويم. كوهنوردي، روحيه مواجهه با چالش و فراز و نشيب را به شما ميدهد؛ يعني در زندگي عادي، احساس خستگي، پوچي، رخوت و بيفايدگي ميكنيد. نميتوانيد يك زندگي روال كه مثلا صبح، سركار بروم و غروب با دوستانم به كافيشاپ بروم، قراري داشته باشم و شب بيايم خانه بخوابم، داشته باشيد. اين ديگر براي من قابل پذيرش نيست و دلم آن چالش مواجهه با خطر، سرما، ارتفاع، برف، يخ و صاعقه را ميخواهد. همه اينها هست؛ نميخواهم خود را به خطر بيندازم اما ميخواهم آنها را ببينم و از آنها بگذرم و به آنها فايق شوم.
اگر بخواهيم به كودكي و نوجواني برگرديم، چه نشانهاي وجود دارد كه شما را به كوهستان و كوهنوردي و حتي به برف و سرما وصل ميكند؟
خانواده ما هميشه با طبيعت در ارتباط بود و اين ذهنيت ارتباط با طبيعت از همان زمان كودكي در من شكل گرفته بود ولي من كلا بچه آرامي نبودم. پدرم ميگفت، بيرون ميرفتي، نميدانستيم كه با مارمولك يا قورباغه در دستت برميگردي يا چيز ديگر. ميگفت؛ چون مقداري جسارت بيشتري نسبت به بقيه بچهها داشتي، كمي كه از جلوي چشم ما دور ميشدي، مدام نگران بوديم كه در حال انجام چه كاري هستي. از همان بچگي اين روحيه در ذهن من وجود داشت. بزرگتر كه شدم ذهنم پختهتر و پرداخته شد و مسير و سمت و سوي كوهنوردي پيدا كرد و الان آنجا هستم. در كودكي و نوجواني رشتههاي مختلف ورزشي را تجربه كردم به غير از ورزشهاي رزمي كه البته آن را هم پدرم نميگذاشت. تقريبا، بقيه ورزشها را تجربه كردم اما كوهنوردي چيز ديگري بود.
درباره كوهنوردي و اهميت طبيعت در زندگي خانوادگي؛ آيا تصويري از زمان كودكي شما وجود دارد؟
اگر چيزي را بخواهم بگويم كه يك جرقه برايم باشد ميتوانم از كوه رفتن بگويم يا اينكه حتي مثلا در كوه گير كردم.
چه شد؟
پدرم آمد و كمكم كرد. وقتي جايي ميرفتيم كه درخت بود، هيچوقت پايين درخت نبودم؛ بالاي درخت بودم و اين هميشه چالشي براي خانواده و براي من بود. بالاي درخت لذت ميبردم، حالم خوب بود و آن را دوست داشتيم. برادرم هم همينطور بود. شايد روي درخت، آن بالا بودن را دوست داشتم و اينكه مثلا كاري كه در حالت عادي كسي آن را انجام نداده است را من ميتوانم انجام دهم. خودم را به چالش ميكشاندم و هميشه دوست داشتم نفر بالاتر باشم. هميشه به اين مسائل فكر ميكنم و از فكر كردن به آن لذت ميبرم.
دوران مدرسه چطور ميگذشت؟
ورزش ميكردم و نقاشي ميكشيدم و بدون هيچ دوره آموزشي، رنگ روغن كار ميكردم. خطاط خيلي خوبي بودم و الان هم هستم، منتها بسياري هم درسخوان بودم. هيچوقت در تمام طول تحصيلم شاگرد دوم نبودم و هميشه اول بودم. پدرم راهنماي خيلي خوبي براي اين بود كه من را به سمت و سويي سوق دهد. تقريبا اواخر دوره راهنمايي راجع به ادامه تحصيل با من صحبت كرد و گفت؛ نقاشي، ورزش، خطاطي و هنر خوب است، اما اينها هيچكدام نميتواند آنطور كه بايد در آينده، به تو امنيت بدهد. اول درست را بخوان و تحصيلاتت را انجام بده و بعد برو سمت خطاطي، نقاشي و ورزش و هر كاري كه دلت ميخواهد را انجام بده. بنابراين در ۴ سال آخر دوره تحصيل بر درس فوكوس كرده بودم و رشته پزشكي هم قبول شدم. بعد از اينكه دانشگاه رشته پزشكي قبول شدم، گرايشم به ورزش بهشدت زياد شد. بسياري از رشتههاي ورزشي را در ۷ سالي كه پزشكي ميخواندم، تجربه كردم و سطح آن را در حد خيلي عالي بالا بردم. سواركاري يا مثلا شنا را خيلي دوست داشتم و به آن پرداختم و بعد به راه كوهنوردي افتادم.
اين تمايل و حركت به سوي ورزش به خاطر نگاه رشته پزشكي است كه زندگي سالم را به آدم نشان ميدهد يا نه از چيزي كه در كودكي در زندگي شما بوده، شكل گرفته است؟
كلا قبل از اينكه پزشك شوم، به ورزش علاقه داشتم و حتي قبل از دوره دانشگاه وقتي براي كنكور درس ميخواندم، صبح زود اول در خانه يك ساعت ورزش ميكردم، چون خانه ما بزرگ بود و ميتوانستيم در آن بدويم. بعد از آن درس را شروع ميكردم، بنابراين ورزش هميشه با من بود.
بين پزشكي و كوهنوردي كداميك براي شما بيشتر ارجحيت دارد؟
اين دو براي من گره خورده است و هيچكدام از هم جدا نيست. الان هم در مطب فعاليت پزشكي دارم و هم حين كوهنوردي به عنوان پزشك كوهستان فعاليت ميكنم. مدرس فدراسيون صعودهاي ورزشي هستم و پزشكي كوهستان هم درس ميدهم. كوهستان، محيطي پر خطر و دور از خدمات درماني و بهداشتي است و بدون استثنا هر وقت كه در كوه بودم، كساني در آنجا به شكلي نياز به كمك پيدا كردند. اين حس لذت است و در واقع تلاقي كوهنوردي و پزشكي با هم.
درباره صعود آخرتان هم بگوييد.
من بيشتر از يك ماه است از پاكستان برگشتم. در پاكستان ۵ قله ۸ هزار متري وجود دارد. پروژه صعودهاي من يك پروژه جهاني به نام باشگاه ۸ هزاريهاست كه شامل صعود ۱۴ قله بالاي ۸ هزار متر در دنيا ميشود؛ اگر كسي اين ۱۴ تا را صعود كند، وارد باشگاه ۸ هزارمتري ميشود. من تا به حال ۹ قله ۸ هزار متري را صعود كردم و فقط ۵ قله ديگر مانده است. پارسال كي ۲ و برودپيك را در پاكستان صعود كردم. سه تا قله ديگر در آنجا براي صعود مانده بود كه امسال رفتم و صعود كردم و بيش از يك ماه پيش برگشتم.
و اينكه تا به حال پيش آمده است كه در صعودهايتان شرايطي پيش بيايد و فكر كنيد كه اتفاق ترسناكي برايتان ميافتد و ديگر نميتوانيد برگرديد؟
براي من تا به حال حادثهاي اتفاق نيفتاده است اما براي همراهانم چرا، پيش آمده است. بهار امسال در راه برگشت از قله آناپورنا سه حادثه در تيمي كه همراه آنها بودم، داشتيم. البته ما تيمي حركت نميكنيم، اما به هر حال در بيس كمپ همه جزو يك تيم بوديم. از آن تيم، يك نفر فوت كرد، يك نفر آسيب بسيار جدي ديد كه هنوز هم كاملا ريكاوري نشده و شكر خدا يك نفر هم سلامت پيدا شد. حادثه هميشه در كوهنوردي وجود دارد و خدا را شكر ميكنم كه هنوز براي من حادثه جدي پيش نيامده است.
به اين فكر كردهايد كه اگر حادثهاي در سطحي بزرگ برايتان پيش بيايد، چه كاري انجام ميدهيد؟ البته شما پزشك هستيد و هميشه در اين زمينه يك پله جلوتر هستيد.
اگر كسي به احتمال وقوع چنين حادثهاي فكر نكند، اشتباه كرده است و يك قدم عقب است. خيليها ميگويند؛ اصلا به آن فكر نميكنم چون جذب دارد و منفي ميشود. اتفاقا اين حالت نيست و بايد به اين فكر كنيد كه اگر در موقعيت آن قرار گرفتيد، چه واكنشي نشان دهيد. واكنشها به حادثه بسته به سطح آن، متفاوت خواهد بود؛ اينكه مثلا سقوط يا ازدست دادن انرژي يا گرفتگي عضلاني يا بهمن است. احتمال همه اينها وجود دارد و مواجهه با هر كدام از اينها يك رويكرد و تفكري ميخواهد كه از قبل در ذهن شما نشسته باشد.
پلن شما در اين باره چيست؟
خيلي متفاوت است، نميتوانيم به شكل تئوري درباره آن صحبت كنيم كه مثلا اگر بهمن كه ميآيد چه نوع بهمني است؟ از كدام سمت و با كدام شكل است و چه سرعتي دارد؟ و احتمال اينكه روي آن قرار بگيرم يا زير آن شناور شوم چقدر است و بايد در اين صورت چه كنم. كسي كه كوهستان و ارتفاعهاي بلند را تجربه نكرده است و ميتواند به صورت تئوري درباره آن صحبت كند اما اين مسائل در عمل دنياي ديگري است.
دقيقا و دنياي ترسناكي است.
به نظر من دنياي جذابي است اما از نظر ديگران ترسناك است.
هيچوقت رفتن به قله براي شما ترسناك نبوده. حالا شايد نبايد اسم آن را ترسناك گذاشت اما مثلا اين چالش هيچوقت براي شما سخت نبوده؟
هيچوقت بازدارنده نبوده است، منتها در يكي، دو تا از صعودهايم خيلي به اين موضوع فكر كردم كه خطر آن از صعودهاي ۸ هزار معمول، چند پله بالاتر است؛ صعودهاي نانگاپاربات، كي۲ و آناپورنا. آناپورنا به عنوان مرگبارترين قله جهان شناخته ميشود از بس كه بهمن ميآيد و شرايط متفاوتي دارد. اولينباري كه ميخواستند قله نانگاپاربات را صعود كنند، حدود ۳۴ نفر را به كام مرگ برد تا اجازه صعود داد و اسم آن كوهستان قاتل است. من هم وقتي به آنجا ميرفتم و پستي درباره آن گذاشتم، مادرم تماس گرفت و گفت؛ اينكه نوشتي كوهستان قاتل يعني چه؟ گفتم؛ هيچي مادر، اين اسم محلي آن است؛ به آن توجه نكن. اما محيط بسيار پرخطري است.
خانواده چه حس و فكري درباره كوهنوردي شما داشتند؟
اولا يك تقدير و تشكر و تعظيم كنم در برابر خانوادهاي كه تا من بروم و برگردم؛ استرسهاي زيادي را تحمل ميكنند. درست است كه به قول شما مقداري جديتر كار ميكنم و تجربه بيشتري در اين كار پيدا كردم و با اعتماد بيشتري به من نگاه ميكنند، ولي هر بار كه ميروم و بر ميگردم برخي از دوستان نزديكم و خانوادهام ميدانند چه كار ميكنم، در طول اين مدت در استرس هستند. اين اتفاق خصوصا در كوههايي كه در آن دسترسي به اينترنت و وسيله ارتباطي ندارم و گاهي يك تا حتي سه هفته از من بيخبر هستند و اين بار رواني زيادي براي آنها دارد اما در مجموع هميشه حمايتم كردند.
اين دور بودن از فضاي خبري و خانواده، چه حالي براي شما رقم ميزند؟
بسيار لذتبخش است. در اين شرايط خلسه، سكوت و آرامشي كه تجربه ميكنيد و رنگ سفيدي كه روزها و روزها به آن نگاه ميكنيد، براي بعضيها اصلا تحملپذير نيست؛ ميآيند و در آن شرايط چند روز هم نميتواند دوري از خانواده و نبود وسيله ارتباطي را تحمل كنند و برميگردند. مستندسازي بعد از 6-5 روز در بيس كمپ كلافه شده بود كه نميتواند با خانواده در ارتباط باشد و ميگفت اينجا هيچ چيزي نيست، شما چطور آن را تحمل ميكنيد اما آن محيط و شرايط براي من لذتبخش است و فرصت خيلي خوبي براي عميق فكر كردن و شايد حتي يكسري رسيدنها به انسان ميدهد.
وقتي در بجنورد به عنوان يك زن وارد اين حوزه شديد، چه نگاهي به كوهنورد زن وجود داشت و چه سختيها و مشكلاتي داشتيد؟
وقتي وارد اين حوزه شدم در بجنورد نبودم در مشهد بودم؛ اين جريان براي بيش از ۲۰ سال پيش است. آن زمان مقداري نگاه محدود بود و اينكه يك خانم و دختر جوان...
البته خيلي بيشتر از يك مقدار خانم حسامي فرد.
منظورم سالهاي ۷۶ تا ۷۸ است كه نگاهها از همه طرف محدود و سختگيرانه بود. ترس داشتند كه وارد محيط خشني ميشويد كه در كلام مردانه و پرتلاطم است اما همان زمان هم كوهنوردهاي خانمي بودند كه خيلي جدي كار ميكردند و به من نوجوان و جوان، انگيزه ميدادند كه وارد اين حوزه شده بودم. كمكم اين تفكر در خانواده و مجموعه دور و اطراف من نشست كه وقتي به كوه ميرود، مراقب است و مهارتهاي لازم را هم كسب ميكند كه بتواند در اين شرايط از خود مراقب كند و مشكلي برايش ايجاد نشود. واقعيت اين است كه هميشه آن نگاه مضطرب همراهشان است، حتي در صعودهاي ايران كه وقتي ميخواهم براي صعود دماوند بروم باز هم مادر يا پدرم - شايد پدرم كمتر- نگران هستند و اين نگراني تا زمان بازگشتم همراهشان هست.
در طول ۲۰ سال كوهنوردي آيا تا به حال به عنوان يك زن مورد خشونت قرار گرفتهايد؟
خوششانسياي كه آوردم و دقيقا اسم اين را شانس ميگذارم كه تا به حال چنين اتفاقي برايم نيفتاده است، چون ديديد و شنيديد كه خيلي وقتها اين اتفاق ميافتد خصوصا خانمهايي كه وارد اين حوزه ميشوند، مورد آسيب قرار ميگيرند ولي براي من هيچوقت چنين اتفاقي نيفتاده است.
و تا به حال شده در شرايط سختي قرار بگيريد و پشيمان شويد كه اصلا اين چه كاري بود كه من انجام دادم؟
به اينكه چه كاري بود، كردم نرسيدم اما در شرايط سختي قرار گرفتم كه با خودم گفتم؛ عجب چالشي براي خودم درست كردم. در صعود قله كي2، يكي دو بار به نقطهاي رسيدم كه گفتم؛ چه جايي است؟ زنده بمانم و برگردم. فقط به اينجا رسيده بودم.
كي۲ چه تفاوتي با بقيه قلهها دارد؟
اسمش سلطان كوهها و دومين قله بلند دنيا است اما به نظر خيليها، سختترين قله است. بسيار فني است و درگيري برف و يخ و سنگ در آن وجود دارد. صعودهاي عمودي آن خيلي بيشتر از قلل ديگر است كه چالش آن را مقداري بيشتر ميكند گرچه براي من نانگاپاربات سختتر بود. هر قلهاي در شرايط آب و هوايي خاص، در آمادگي فردي و ذهني و روحي خاص و تغذيه خاص كوهنورد، ممكن است شرايط متفاوتي براي صعود پيدا كند. شايد من به كيتو بروم و شرايط ديگري را تجربه كنم يا كس ديگري كه رفته است، برايش سختتر يا آسانتر به نظر آمده باشد اما براي من قله نانگاپاربات شرايط سختتر و متفاوتي داشت.
چه شرايطي؟
هم هوا ياري نكرد و از نظر فني هم فنيتر از كيتو بود.
فنيتر يعني چطور؟
نانگاپاربات يك ديواره بسيار سنگي و عمودي دارد به عنوان ديواره كين شوفر كه سخت و سنگين است. البته من تمرينات خيلي زيادي براي صعود اين ديواره انجام دادم كه خيلي خوب آن را رد كردم اما به هر حال محيط، چالشي است و نسبت به قلههاي ديگر، شيب بسيار تندي دارد. حتي كمپهايي كه ميزديم، روي شيب خيلي تندي بود و عملا حتي براي بيرون رفتن از چادر و حتي چند قدم جابهجا شدن بايد از طناب حمايت استفاده ميكرديم وگرنه تا پايين ميرفتيم. صعود آن براي من چالشيتر بود.
قله براي شما مهمتر است يا مسيري كه طي ميكنيد تا به قله برسيد؟
شعار ندهم. بگذاريد واقعيتها را بگويم.
آفرين.
يك بستني خيلي خوشمزه چند رنگ ميوهاي را درنظر بگيريد كه بالاي آن هم يك توتفرنگي گذاشته شده است. نميتوانم بگويم از خوردن اين اسكوپها لذت نميبرم. تمام آن براي من لذتبخش است اما آن توتفرنگي چيز ديگري است.
در مسير به چه چيزي فكر ميكنيد؟
نميتوانم اين را جواب بدهم چون در طول صعود در دنياي متفاوتي هستم. واقعا رها؛ ياد گرفتهام به چيزي كه برايم بار منفي داشته باشد فكر نكنم. در افكار، خواستهها و آرزوهاي خودم شناور ميشوم. البته نميتوانيم در آن حين موسيقي با صداي بلند گوش كنيم ولي گاهي اوقات آهنگهايي گوش ميدهم و فكر ميكنم.
مثلا چه آهنگهايي را گوش ميدهيد؟
در صعودهاي مختلف آهنگها برايم مختص آن برنامه ميشود. در صعود اورست آهنگ آقاي همايون شجريان، در صعود كي ۲ آهنگ آقاي شهرام ناظري و در نانگاپاربات قطعه جستوجو از استاد مشكاتيان همراهم بود. سعي ميكنم در هر كدام از صعودها، آهنگي مخصوص آن صعود همراهم باشد؛ گرچه آهنگهاي ديگري هم گوش ميكنم ولي براي صعودهايم يك آهنگ ويژه انتخاب ميكنم.
و خيلي هم ايراني هستيد.
خيلي ايراني هستم.
بيشتر دوست داريد به تنهايي صعود كنيد يا همراه گروه باشيد؟
حرفهاي نيست كه اين را بگويم اما صعود تنهايي را دوست دارم؛ گرچه كوهنوردي ورزشي است كه در جمع معنا پيدا ميكند اما حاضر نيستم سكوت و خلوت صعودهايم را با همراهي كس ديگري عوض كنم.
همراهي به نوعي شايد صعود را سختتر ميكند.
سختتر كه يكسري از تعهدات جديد و محدوديتهاي جديد برايت ايجاد ميكند گرچه مزاياي زيادي هم ممكن است داشته باشد، منتها در صعودهاي ۸ هزاري سبك صعودهاي انفرادي را انتخاب كردهام. صعود انفرادي به همراه يك راهنما كه ايراني نيست و اهل نپال است.
كوهنوردي چه آوردهاي براي شما داشته است؟
كسي راز مرا داند كه از اين رو به آن رويم بگرداند. كوه من را از اين رو به آن رو گردانيده است. در نگرش، سبك زندگي دايره دوستان و ارتباطاتم و در همهچيز من تغيير ايجاد كرده است. اينكه خوب است يا بد؟ نگاه بعضي اين است كه خيلي خوب نيست ولي براي من خيلي بود.
زن بودن چه چالشهايي را براي كوهنورد ايجاد ميكند؟
يكسري مزايا و معايب دارد؛ شايد قسمت عمده معايب آن مربوط به آن بعد اجتماعي است كه ما در ايران داريم. گاردي نسبت به اين سبك زندگي، شرايط، صعود و اين انتخاب حتي وجود دارد كه من به آن نميپردازم، چون اولويت من خودم و برنامهام است اما از نظر صعودها خانمي كه در ارتفاع قرار ميگيرد، يكسري چالشهايي دارد كه يك آقا ندارند. يك آقا چالشهاي هورموني كه براي خانمها در ارتفاع ايجاد ميشود و صعود را تحتالشعاع قرار ميدهد را نميتواند درك و حتي به آن فكر كند.
اهل فيلم و سينما هستيد؟ البته در سينماي جهان فيلمهاي زيادي درباره صعودها و چالشهاي آن وجود دارد كه خيلي هم ترسناك هستند.
جذاب البته. فيلمهاي زيادي مخصوصا در حوزه سنگنوردي ديدهام، منتها بيشتر اهل كتاب هستم تا اينكه بخواهم بگويم اولويتم فيلم است.
چه كتابي مثلا رمان يا...؟
هم رمان و هم كتابهايي كه در حوزه كوهستان هست را مطالعه ميكنم. از كتابهاي خيلي قشنگي كه اين اواخر براي بار دوم آن را خواندم؛ كتاب نانگاپاربات است. جذاب است و چون خودم آن را تجربه كردم انگار تكتك جملات آن را لمس ميكنم. داستان اين كتاب داستان تلاشهاي اولين دفعات صعود به نانگاپاربات است. رمان نيست ولي واقعيتهايي است كه در اين باره زيبا نوشته شده.
در طبيعت قرار گرفتن انسان را در مواجهه با حياتوحش قرار ميدهد و شما هم كه در كودكي اين روحيه را داشتهايد كه مثلا با قورباغه يا مارمولك برگرديد. آيا تا به حال با حيوانات وحشي مواجه شدهايد؟
بله مواجه شدم. علمكوه سبلان ايران خرس دارد و خيلي از محيطهايي كه ما در آن حضور داريم حيوانات وحشي، گرگ و سگهايي وجود دارد كه حتي ممكن است حمله كنند. واقعيت اين است كه هيچوقت حيوان من را نترساندهاند و هميشه ترسم از آدم است. وقتي كوه ميروم اصلا نگران آمدن خرس يا مار نيستم اما تمام ترس و وحشتم اين است كه آدمي نباشد و مدام اطرافم را نگاه ميكنم.
چرا؟
به نظرم تنها موجودي كه ميتواند آسيبرسان باشد، آدم است و مغرضانه آسيبرسان است. حيوان، مغرضانه آسيب نميرساند و بايد وارد حريم آن شويد و آزارش دهيد تا به شما آسيب برساند.
و تا به حال مورد آزار قرار گرفتيد؟
نه نگرفتهام ولي خيلي شنيدهام.
وقتي در مواجهه با خرس قرار گرفتيد چه كرديد؟
كاري با من نداشت كه كاري با او داشته باشم.
خانم حسامي فرد شما اين همه راه؛ حدود ۸ هزار متر قله را راه ميرويد و دوباره برميگرديد؟
اين سوال خيليهاست، اما اگر يك بار حس قله به روح و روان آدم بنشيند؛ حسي كه ما كوهنوردها آن بالا تجربه كردهايم را تجربه كند، اين سوال را نميپرسد. كسي كه اين سوال را ميپرسد، نميتواند درك كند كه من چه ميگويم چون حس آن را تجربه نكرده است.
ميل صعود كردن در شما از كجا سرچشمه گرفته است؟
كلا آدم ايدهآلگرايي هستم. هيچوقت دوم نبودم و هميشه سعي ميكردم اول باشم. البته الان در روانپزشكي و روانشناسي ميگويند كه اين خوب نيست اما براي من كه خيلي خوب بوده است. حس اينكه برسم و براي خودم هدفگذاري كنم و در راستاي هدفم برنامهريزي و تلاش كنم و به آن برسم. من اين حس را ميخواهم، نه اينكه حتما اول بودن مهم باشد. اول بودن زماني شكل ميگيرد كه در ذهن من براي آن برنامهريزي انجام شده باشد. رسيدن به آن برنامهريزي كه خودم از لحاظ ذهني انجام دادهام، حس لذت، اعتماد به نفس، خواستن و توانستن و غرور است و به تو حس خوبي ميدهد.
اغلب هنرمندان وقتي هنرشان را ارايه ميدهند؛ مثلا كنسرت برگزار ميكنند، يك حس غمگيني دارند و برخي حتي ميگويند كه تهي ميشوند چون كاري كه برايش تلاش كردهاند را ارايه دادهاند. اين براي شما چطور است؟ بعد از صعود يك قله و بازگشت از آن چه حسي داريد؟
الان برنامهاي كه دارم مستمر است. اگر يك قله را بروم حسم اين است كه ۵ تاي ديگر هم هنوز هست. شايد اين خلأ را احساس نكنم، اما بعد از صعود اورستم كه آن موقع حامي مالي هم نداشتم، (حسي را تجربه كردم). هزينه صعودهاي بلند، زياد است و عملا براي من اين ذهنيت ايجاد شد كه حداقل يك سال ديگر نميتوانم يك قله ۸ هزاري بروم. آنجا اين خلأ را احساس كردم كه حالم خوب نيست. تمام روح، روان و ثانيههاي من از لحظات سفيدي كه در اورست تجربه كرده بودم، پر شده بود و مدام به آن فكر ميكردم. بعد از اينكه از اورست برگشتم يك شركت دارويي براي ادامه پروژه و ساير صعودهايم از من حمايت كردند. از آقاي يافتيان صاحب شركت دارويي هم تشكر ميكنم و اميدوارم تا پايان، كنار من باشند.
و اينكه احتمالا پيدا كردن اسپانسر در حوزه ورزش بايد براي خانمها سختتر باشد.
فاجعه است. خيلي سخت است من براي صعود اورستم ۶ ماه دنبال اسپانسر گشتم. به قدري پيدا كردن اسپانسر در حوزه ورزش بانوان ناراحتكننده و ضعيف است كه نميتوانم درباره آن حرف بزنم.
چون شما همزمان پزشك هستيد، ميخواهم درباره صعود كودكان كه هر از گاهي اخبار آن منتشر ميشود، صحبت كنيد. آيا صعود از نظر پزشكي براي كودك مشكلي ايجاد نميكند؟
اگر كودكي را زير سن ۱3- ۱2 سالگي تعريف كنيم، حضور آنان در ارتفاع بالاي ۳ هزار و ۵۰۰ ممنوع است و كودك اجازه ندارد وارد اين حوزه شود. اگر پدر و مادر او را همراه خود ميبرند، اشتباهي بزرگ و ندانمكاري است كه كم هم نيست. سلولهاي بدن كودك كه در حال رشد و تكثير و زايش است، ممكن است بر اثر كمبود اكسيژن در ارتفاع آسيب ببيند اين آسيب را نه من پزشك ميتوانم ببينم و نه پدر و مادر ميتوانند مشاهده كنند. پس اينكه بگويند؛ كودك تحت نظر پزشك است، اشتباه است. پزشك چطور ميتواند سلولها و صفحه رشد و سلولهاي مغزي كودك را چك كند كه ببيند آسيب ديده يا نديده و تا ۵ سال ديگر عوارض آن براي بچه ظاهر شود. ما اجازه نداريم بچهها را به ارتفاع بالا ببريم، اما در مورد نوجوانان شرايط متفاوت است و با نظارت بيشتر شايد بتوان آن را انجام داد؛ اينكه مثلا حواسمان باشد كه قدم به قدم وارد ارتفاع شويم و آهسته آنها را در مواجهه قرار دهيم تا ببينيم واكنش آنها چيست. بچهها در معرض آسيبهاي بسيار زيادي در ارتفاع هستند و علايم هيپوترمي سرما و ارتفاع را نميتوانند تشخيص دهند و به زبان بياورند. ممكن است پدر و مادر وقتي متوجه شوند كه عوارض حاد ايجاد شده است؛ حالا يا عوارض حاد در همان برنامه يا در دراز مدت كه سالها بعد گريبانگير بچهها ميشود.
آيا مدالهايي كه از آن در كوهنوردي صحبت ميشود به ورزشكار داده ميشود يا فقط اسمي عنوان ميشود.
ورزش كوهنوردي سكو ندارد و اينطور نيست كه بالاي سكو برويد و مدال بگيريد منتها در معادلسازي وزارت ورزش و جوانان صعود به ۸ هزارمتريها براي خانمها معادل مدال طلاي جهان است يا صعود به ۷ هزارمتري معادل مدال آسيايي است. اين مدال معادل در يك شرايطي فيزيكي هم داده ميشود.
پس شما ۹ مدال طلا داريد. آن را دريافت كرديد؟
نه. شايد در آينده شرايط طوري شود كه بتوانم آن را دريافت كنم ولي فعلا آن را دريافت نكردم.
خيلي ممنون از شما. موضوع ديگري در حيطه كوهنوردي نيست كه بخواهيد درباره آن صحبت كنيد مثلا تجربياتي كه در اين زمينه داشتيد.
در حوزه كوهنوردي نه ولي در مورد خانمها ميخواهم صحبت كنم. خانمها خيلي فكر ميكنند يكسري محيطها و شرايط برايشان قابل دسترس نيست و سخت است و نميتوانند. ميخواهم خانمها اين فعل را به «ميتوانم» تغيير دهند. مثلا يك نفر ميگويد؛ خيلي دوست دارم اين كار را انجام دهم و من در جواب ميپرسم: براي اين دوست داشتن چه كار كردي؟ اين خواستن و هدف يعني اينكه من از تفريح، تلويزيون نگاه كردن و خيلي چيزهايم ميگذرم و تمام تلاشم و برنامهريزي ماهانه و سالانهام را طوري انجام ميدهم كه به آن هدف برسم. امكانپذير است و ميتوانيم و ميشود اگر در راستاي آن تلاش كنيم. بخواهيد و دنبال آن برويد، به آن ميرسيد.
هيچوقت حيوان من را نترسانده و هميشه ترسم از آدم است. وقتي كوه ميروم اصلا نگران آمدن خرس يا مار نيستم اما تمام ترس و وحشتم اين است كه آدمي نباشد و مدام اطرافم را نگاه ميكنم.
حرفهاي نيست كه اين را بگويم اما صعود تنهايي را دوست دارم؛ گرچه كوهنوردي ورزشي است كه در جمع معنا پيدا ميكند اما حاضر نيستم سكوت و خلوت صعودهايم را با همراهي كس ديگري عوض كنم.
در يكي، دو تا از صعودهايم خيلي به اين موضوع فكر كردم كه خطر آن از صعودهاي ۸ هزار معمول، چند پله بالاتر است؛ صعودهاي نانگا پاربات، كي۲ و آناپورنا. آناپورنا به عنوان مرگبارترين قله جهان شناخته ميشود از بس كه بهمن ميآيد و شرايط متفاوتي دارد. اولينباري كه ميخواستند قله نانگاپاربات را صعود كنند، حدود ۳۴ نفر را به كام مرگ برد تا اجازه صعود داد و اسم آن كوهستان قاتل است.