تنيده در ياد ايام
كيكاوس پورايوبي
كيكاوس پورايوبي
نسلهايي كه اواخر دهه ۵۰ و ۶۰ را تجربه كردهاند و سنشان حد فاصل نسل كهنسال و جوانان امروز واقع شده، در دنياي زيباي موسيقي سنتي و اصيل، اوج كاري استاد شجريان را با همكاري، آهنگسازي و همنوازي اساتيدي مانند لطفي، موسوي، مشكاتيان، فرهنگفر، عليزاده و...، با كنسرتهايي همچون بر آستان جانان، بيداد، مركبخواني، ماهور و غيره ديده و شنيدهاند، راقم اين قلم ناچيز، هويدا ميگويد و فاش ميسازد كه نه با فن موسيقي و پيچيدگيهاي آن آشنايي دارد و نه دستگاهي از آن را آموخته است يا مكتب خاصي از آن را در آموزشگاه و شورستاني فرا گرفته است. فقط يك رابطه عاطفي و احساسي با آن صداي خيالي در پندار و ذهنم ايجاد شده كه نه تنها عقلم را تسخير كرده، بلكه روح و جانم را به اسارت كشيده و هر قدر از عمرم سپري ميشود اين رابطه بيشتر و بيشتر ميشود، چراكه «رشتهاي بر گردنم افكنده دوست/ ميكشد هر جا كه خاطرخواه اوست».
در حافظه بلندمدتم تعدادي اشعار زيبا و فاخر از سعدي، حافظ، مولانا، خيام، عطار و... بايگاني شده است و ملكه ذهنم شده كه به درستي ميتوانم آنها را بخوانم و به معنا و محتواي آنها پي ببرم. آشنايي با اين ادبيات كهن و زلال ايراني حاصل آن نجواهاي عاشقانهاي است كه در روزگار نوجواني با صداي شجريان زمزمه ميكردم. ياد ايامي بخير كه دبيري داشتيم از جنس آيينه، صاف و بيغل و غش، ادبيات انگليسي خوانده بود. به خاطر عشق وطن چندين ماه در جبهههاي جنگ درخشيده بود، نميدانم اكنون چه روزگاري دارد، هر جا هست خدايا به سلامت دارش، پس از پايان كلاس با شور عاشقانهاي، ميدانست كه اندك ذوقي دارم و مقداري طنين صدا، با وجد همكلاسيها، ما را ميبرد به دنياي خيالي، انگار همه نيمكتهاي چوبي كلاس چنگ، عود و تار ميشدند و قلمها زخمههاي تار. شيشههاي پنجرههاي در و ديوار، تالاري بود كه جلوگاه روح عرفان و خورشيد معنويت در آن موج ميزد. جز اين تجربه يك ضبط صوت قديمي بود با چند نوار كاست كه اكثرا بين دوستان دست به دست ميشد تا شبي هم مهمان خانه ما باشد. در گوشهاي خلوت ساعتها مينشستم و با گوش جان غزلهاي زيبا را با صداي استاد شجريان تكرار ميكردم جالب آنكه در دبيرستان رشته ادبيات فارسي ميخواندم و فاش ميگويم حتي يك غزل در طول آن دوران نتوانستم حفظ كنم، اما طنين صداي شجريان بود كه باعث ميشد غزلها را با گوش جان بشنوم و به خاطر بسپارم. اين مرز و بوم با فرهنگ و تمدن كهنش قطعا انسانهاي توانمند زيادي داشته و دارد و خواهد داشت كه يكي از آنها استاد محمدرضا شجريان است كه با هنرش بسياري را با ادبيات پارسي مانوستر كرد. شجريان عزيز اشعار زيباي پارسي را به وضوح و معنادار هجي كرد و دلنشين خواند كه بسياري با صداي او به زيبايي و فاخر بودن آن پي برديم، درست گفت سايه كه «اگر حافظ امروز زنده بود سر تا پاي شجريان را ميبوسيد».
شجريان بسيار زود از جمع ما رفت و به قافله باد صبا پيوست، حداقل يك دهه، شايد هم بيشتر او در موسيقي كار داشت، اما چه ميشود گفت، حكمت خداوند چنين بود حتي بدرقهاش در زمان نامساعدي بود. قطعا دو نقطه از خاك پاك ميهن ميتوانست بهترين سرا براي آرامگاه او باشد، او كه علاوه بر موسيقي در مانوس كردن مردم با ادبيات باشد، نقش مهمي داشت يا بايد مهمان سعدي و حافظ بزرگ در شيراز ميشد يا در طوس زادگاه خودش و مهمان فردوسي كبير. يادش گرامي و زادروزش مبارك و روحش شاد.