• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۹ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5591 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۹ مهر

نيلوفر؛ من اينجا انتظار تو را مي‌كشم

غزل حضرتي

اينستاگرام را كه بالا پايين مي‌كنم، عكس‌هاي نيلوفر مي‌آيد جلوي چشمم. عكس‌هاي كوهش با لباس كوهنوردي، عكس‌هاي كافه‌گردي‌اش با شال‌هاي رنگي‌، عكس‌هاي در جمع دوستان و خانواده‌اش كه خندانند همگي. همه اين پست‌ها و استوري‌ها مي‌گويند يك‌سال گذشت. يك‌سال از بازداشت نيلوفر در خانه‌اش گذشت. يك‌سال از راهي اوين شدن و لباس زنداني تن كردنش گذشت. ديگر كمتر كسي است كه اخبار يك‌سال اخير ايران را دنبال كند و نيلوفر را نشناسد. همه به اسم آن دو دختر خبرنگار دربند مي‌شناسند الهه و نيلوفر را. حتي خانم ميانسالي كه در مسيرم دست نگه مي‌دارد تا جايي برسانمش هم، وقتي سر صحبت را باز مي‌كند و از شغلم مي‌پرسد، ناخودآگاه مي‌گويد شما خبرنگاري، پس حتما نيلوفر و الهه را مي‌شناسي!
بله يك‌سال گذشت، يك‌سال سخت بر همه ما، يك‌سال سخت بر خانواده زندانياني كه به عناوين مختلف راهي زندان شدند، يك‌سال سخت بر خانواده‌هايي كه عزيز از دست دادند. بر كساني بيشتر سخت گذشت و بر كساني كمتر. بر من كمتر سخت گذشت، چون عزيزي از دست ندادم، چون خانواده‌ام راهي زندان نشدند. بر خانواده نيلوفر و الهه و ديگر بازداشتي‌هاي سال گذشته بيشتر سخت گذشت، بر مادر و پدراني كه فرزند از دست دادند آنقدر سخت گذشته كه هيچ كس شايد نتواند بفهمد چه بر آنها گذشته است. 
من اما مي‌خواهم از نيلوفر حرف بزنم، چون او را مي‌شناسم، او براي پسرم خاله نيلوفر بوده، او برايم رفيقي بوده كه هميشه حواسش به همه بود و هست. او را به مهرباني مي‌شناسم، نه اينكه چون در بند است اينها را بگويم، نيلوفر رفيقي است كه در رفاقت كم نمي‌گذارد، جاهايي به ياد آدم است كه آدم خودش هم به ياد خودش نيست. يادم است وقتي به خاطر بچه‌داري و كرونا خانه‌نشين شده بودم، پيام‌هايي برايم مي‌فرستاد كه كسي نتوانسته بود مثل او خودم را برايم يادآوري كند و بگويد كه حواسم به تو هست، خودت را فراموش نكني، نكند مادر شدن باعث شود يادت برود چقدر وجودت ارزشمند است و خودت را يادت برود. يادم است هر وقت مي‌خواست حالي از احوالم بپرسد، اول مي‌گفت خودت خوبي، روبه‌راهي، اوضاعت خوب پيش مي‌رود. بعد از همسر و فرزندم مي‌پرسيد. اين براي تازه‌مادري كه هيچ كس از حال او به شكل اختصاصي نمي‌پرسد و همه او را با هويت جديدش مي‌خواهند، خيلي مهم است. نيلوفر حواسش به همه اينها بود.
حالا بيش از يك‌سال است كه اين آدم پشت ميله‌هاي زندان است. روزنامه‌نگاري كه از وقتي اجتماعي‌نويس شد، او را دنبال كردم و ديدم او بلد است چطور روزنامه‌نگاري كند. او بلد است درست بنويسد و درست ببيند. مردم براي او به معني واقعي كلمه اهميت داشتند و دارند. نيلوفر حامدي، خبرنگار با وجداني كه داشت پله‌هاي حرفه‌اش را خوب و به اندازه بالا مي‌رفت، به ناحق دربند شد. براي او هيچ اتهام مستندي اعلام نكردند. هر چه گفتند فعلا در حد حرف بوده است. سند و مدركي كه قول انتشارش را داده‌اند، هنوز منتشر نشده و بعيد است بشود. او مانند ديگر كساني كه در سال‌هاي گذشته به ناحق به بند كشيده شدند، در گوشه سلولش، دارد زندگي مي‌كند. نمي‌دانم اسمش زندگي است يا چه، او اما راهش را براي داشتن استانداردهاي زندگي‌اش پيدا مي‌كند. او سرشار از شور زيستن است، او هم شايد مانند ديگر آدم‌ها، افسرده شود كه حق دارد. اما نيلوفري كه من مي‌شناسم، راه نجاتش را از ميان ميله‌هاي سرد زندان هم پيدا مي‌كند. اينكه ورزش مي‌كند، در بند هم به محيط‌زيست اهميت مي‌دهد، كتاب مي‌خواند، با دستانش خلق مي‌كند و حتما كلي سوژه در اين يك‌سال گوشه ذهنش جمع كرده تا به وقت آزادي بنويسدشان، نشان از شور زندگي در اين دختر 30 ساله دارد. چيزي تا تولد 31 سالگي‌اش نمانده و من الان، آرزويم آزادي اوست تا شمع 31 سالگي‌اش را در خانه‌اش فوت كند. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون