مناقشه با انقلاب خواهان
جعفر گلابي
در اعتراضات سال گذشته فضاي رسانهاي را چنان آشفته كردند كه امكان تحليل آزادانه و واقعگرايانه موضوع فراهم نبود و آنان كه متوجه اطراف و عمق مسائل بودند تنها ميتوانستند اشارهوار به ماجرا بپردازند. درحال حاضر هم تنگناي گفتن و نوشتن وجود دارد ولي حداقل آن است كه كسي نميتواند اتهام تحريك يا تضعيف معترضان را وارد كند. البته تحليل همه ابعاد موضوع مجال مفصل طلب ميكند، اما اجمالا ميتوان به برخي از زواياي آن پرداخت. حاكميت از يك نظر اعتراضات را سطحي دانست و لذا در رفتارهاي خود تغييري نشان نداد و از طرفي امكان گسترده شدن تجمعها را ميداد، بنابراين با آن مدارا نشد. به نظر ميرسد آن اعتراضات و اعتراضات مشابه ناشي از نارضايتيهاي مختلف است و سطحي دانستن آنها نوعي چشمپوشي از واقعيتها و علتهاست. با تسامح و بردباري امكان مديريت تجمعها وجود داشت و سوءاستفاده عوامل بيگانه را به حداقل ميرساند. اما نكته بسيار مهم آن بود كه برخي احساس انقلاب كردند و تند رفتند و تحليل تند كردند. خارجنشينان برانداز كه ايران برايشان مهم نيست ابعاد ماجرا را ميدانستند و اتفاقا خواستار انقلاب نبوده و نيستند. اگر همه اسباب يك انقلاب مهيا بود احتمالا آنها سعي ميكردند جلويش را بگيرند يا آن را به انحراف مبتلا كنند، چون اساسا خواستار نقشآفريني تعيينكننده و مستقل مردم نيستند، خواستنيترين وضعيت براي آنها شورشهاي بدون تئوري و هدف مشخص و رهبر و آينده است تا امكان حداكثر سوءاستفاده را داشته باشند كه متاسفانه بعضا چنين امكاني را پيدا ميكنند! اما به جز اين دسته از به اصطلاح اپوزيسيون، بودند كساني در داخل و خارج كه اعتراضات را صادقانه آغاز انقلاب دانستند و هنوز هم برخي بر اين باورند! همه احتجاجها و بحثها با اين گروه است كه بعضا هزينه هم ميدهند و بر واقعيتهاي موجود و تئوريهاي انقلاب چشم فرو ميبندند. تاكنون حتي يك مقاله يا گفتار علمي و غيرهيجاني از اين گروه منتشر نشده است كه مقدمات و اسباب لازم و كافي انقلاب را دانسته باشند و وجود آنها را نشان دهند! در واقع آنها بيش از آنكه به بودنيها تكيه كنند به خواستنيهاي خود تمسك ميكنند! اگر نارضايتي وجود دارد اين تنها يك زمينه است و انواع لوازم ضروري ديگر يك انقلاب مفقودند. فرض كنيم مدعي همه علل و اسباب يك انقلاب از قبيل رهبر فرهمند و حضور تودههاي ميليوني و ضعف مفرط حكومت و فقدان انگيزه در پايگاهش در مردم را نشان دهد، بلافاصله اين سوال پيش ميآيد كه آيا اگر انقلاب به اختيار كسي باشد اساسا گزينه مناسبي براي كشور است؟ بهترين و محكمترين نقيض ادعاي طالبان انقلاب جديد، خود انقلاب سال 57 است. اگر انقلاب خوب است كه ما يكي از بهترين، مردميترين و كمتلفاتترين انقلابها را داشتهايم.
انقلابي كه با راهپيماييها اوج گرفت و فقط در دو روز آخر مردم سلاح برگرفتند و واقعا چاره ديگري هم نبود. انقلابي كه همه گروهها ازمذهبي گرفته تا كمونيست، از شخصيتهاي بزرگ ديني تا چهرههاي برجسته ملي و روشنفكران و نويسندگان بر آن اتفاق نظر داشتند. اكنون كه هيچيك ازاين لوازم ضروري وجود ندارند كاملا مشخص است كه در ميدان با چه اوضاع خطرناك و غيرقابل كنترلي روبهرو خواهيم شد و بدتر از همه بيگانگان تا چه حد از آن سود خواهند برد و كيان كشور را با خلل جدي روبهرو ميكنند. حالا و هميشه هر انقلابي صورت بگيرد يا به پيروزي ميرسد و تلاش ميكند نظم جديدي را شكل دهد و اختلافها و سهمطلبيها و درگيريها آغاز ميشود يا شكست ميخورد و كشوري مخروبه تحويل ميدهد. در غيبت رهبر يا رهبران مقبول در هر دو صورت زيانهاي انساني و خسارتهاي مالي غيرقابل محاسبهاند. مگر كساني پيدا شوند و سبكسرانه ادعاي مقبوليت مردمي داشته باشند و در عمل حتي يك وكالت بيهزينه از طرف مردم را نتوانند كسب كنند. انقلابها عوارض گسترده خود را دارند و اتفاقا انقلاب سال 57 نسبت به انقلابهاي مشابه از هر نظر عوارض منفي كمتري داشت. اتفاقا مخالفان انقلاب سال 57 منطقا بايد بيش از ديگران مخالف انقلاب كردن باشند. كدام خردمند تصور ميكند كه سيل را با سيل و بهمن را با بهمن و آتش را با آتش بايد مهار كرد؟ به عبارت ديگر اگر روزي ناچار به انقلاب شدهايم و حوادثش را با گوشت و استخوان لمس كردهايم بايد تمام تلاش خود را معطوف كنيم كه مجددا به چنين جراحي مجبور نشويم. يعني دلسوزان واقعي كشور كه منتقد حاكميت هم هستند تا آنجا كه دستشان است از انقلاب احتراز ميكنند. خرد و تعهد به مردم حكم ميكند انقلاب مجدد كه ناشدني است ناخواستني هم باشد. هر انقلابي كه به گواه مستندات محكم و واقعيتهاي مسلم ناشدني باشد و اسباب ولوازم موجده را نداشته باشد اگر واقعا آغاز شود شكل و محتواي شورش بزرگ با تلفات و خسارتهاي غير قابل تصور را به خود ميگيرد كه همه در آن ميبازند و بيشتر از طرفهاي سياسي اين مردمند كه هزينه سنگينش را ميپردازند. اگر متعهد به امنيت و رفاه وآسايش مردم هستيم، همه تلاش خود را معطوف ميكنيم كه كژيها و ناراستيها و ناكارآمديها را ازطريق مسالمتآميز برطرف كنيم و حل معضلات ديرپا و تاريخي را يكشبه نخواهيم. كاملا روشن است كه در اجتناب از تلاطمهاي اجتماعي مسووليت اصلي متوجه حكومت است كه رضايت اكثريت مردم را جلب كند. به نظر ميرسد دير يا زود سير حوادث و منطق منتقدان و قضاوت و فشار افكار عمومي و نفوذ و سيطره واقعيتها حكومت را به ضرورت تغييرات ميرساند و بهترين و ماندنيترين و عميقترين و كمهزينهترين اصلاحات از اين طريق ممكن و شدني است. آنان كه براي رسيدن به مطلوب تعجيل ميكنند هم نتيجهگيري را به تعويق مياندازند و مردم هم دچار هزينههاي سنگين ميشوند.