پنج دلاور در كمين ژاله
سحر ناسوتي
نمايش پديدهاي زنده است كه هر شب مقابل چشم تماشاگران جان ميگيرد و در پايان هر اجرا، جانش را موقتا از دست ميدهد. نمايش به مثابه انساني زنده داراي اندامي است كه از متن، كارگرداني و به ويژه بازيگران آن تشكيل شده است. به همين اعتبار اين ارگان نيازمند هماهنگي و يكدستي ميان اين اعضاست تا بتواند عنصري يكپارچه و سالم را به تماشاگران ارايه دهد. در پارهاي از نمايشها فقدان اين هماهنگي و يكدستي، از نمايش شخصيتي بيمار و ضعيف ميسازد اما گاهي نيز تماشاگر، شاهد شخصيتي بامزه، شوخطبع و پرانرژي است كه به مثابه استندآپ كمدينها از تماشاي آن لذت ميبرد و در عين حال هر قطعهاش تفكربرانگيز و قابل تامل است.
كمين ژاله، نوشته و كار حامد مكملي، نمايشي كه اين شبها در تماشاخانه سنگلج اجرا ميرود، از اين دست شخصيتهاي شوخ و سرگرمكننده است كه در اتمسفر كمدياش، همراه با خنداندن تماشاگران، آنها را به فكر فرو ميبرد و با نشانه گرفتن يكي از معضلات اساسي جوامع بشري، يعني جنگ، مفهوم انسان و انسانيت را غنا بخشيده و بازتعريف ميكند.
كمين ژاله داستان فرار چهار نيروي ارتش با بازي حامد مكملي، امير اميديراد، حسن ياوري و ايرمحمد خوشنواز است كه در ميانه ميدان مين گريختهاند و سر از جايي درآوردهاند كه مقر سرگروهباني به نام عباس با بازي درخشان مرتضي نجفي است. تقابل اين چهار جوان و سرگروهبان موقعيتي كمدي ميآفريند. سرگروهبان است كه از يك پل محافظت ميكند؛ پلي كه خود آن را ژاله نام نهاده و مدعي است عبور نيروهاي دشمن از آن موجب از دست رفتن شهري ميشود كه راه ورودش تنها همين پل است. كليت كمين ژاله بر مبناي همين خط ساده داستاني شكل گرفته است و در پايان، اين گروه، براي نجات پل دست به كار شده و ميخواهند غفلت چند لحظه به خواب رفتن خود را جبران كرده و با دشمناني كه به پل نزديك شدهاند، بجنگند.
طرحواره و پلات نمايشنامه كمين ژاله، به مثابه بسياري آثار نمايشي ايراني، فاقد افتوخيزهاي دراماتيك به گونهاي است كه در يك ساختار كلاسيك و ارسطويي مشاهده ميشود اما به جاي آن، نمايشنامه داراي لحظات نابي است كه از طريق طراحي شخصيتها شكلگرفته و در عين حال تمپوي مناسب كارگرداني به همراه بازي درست و يكدست بازيگران، اثري را خلق كرده است كه يك ساعت و نيم تماشاگر را روي صندليهايش نشانده و موجب خنده و حتي قهقهه آنها ميشود.
در واقع يكدستي متن، بازيها و اجرا فرصت خسته شدن به تماشاگر را نميدهد. چهار نفر متشكل از سرباز و نيروي داوطلب كه هر يك به دليل و منظوري به جنگ آمدهاند، هر يك به منطقهاي از ايران تعلق داشته و متعاقبا لهجه شيرين هر منطقه را به خوبي ادا ميكنند، هركدام از آنها داستان و پيشينهاي دارند كه به صورت انشاهايي كه براي معلم غايب در صحنه، با صداي پيام نوروزي ميخوانند، در طول نمايش روايت ميشوند؛ انشاهايي كه سربازان و حتي سرگروهبان را به كودكاني معصوم بدل ميكند كه وارد بازي جنگ شدهاند.
كمين ژاله نمايشي بدون ادعاست كه در وراي زبان ساده و كمدي خود حرفهاي مهمي ميزند. به عنوان مثال بحث بر سر پهلواني كشتيگيران در مناطق مختلف ايران، به گونهاي تمام مردم ايرانزمين را به قهرماناني بدل ميكند كه براي دفاع از سرزمين خود به جنگ آمدهاند. انتخاب هر يك از شخصيتها از يك منطقه ايران و آدرسهاي غلطي كه سرگروهبان از محل اعزام آنها داده و به خراسان، زاهدان، سمنان، كهگلويهوبويراحمد و... ميكند، نشان از همهگير بودن جنگ و درگير بودن تمامي مردم ايران و در يك كلام اتحاد ايرانيان براي دفاع از سرزمينشان دارد.
از سوي ديگر، نمايش ارجاعات بيروني زيادي دارد: ارجاعاتي از داستانهاي آشناي جنگ ايران و عراق. به عنوان مثال ميتوان به اسير كردن عراقيها توسط آفتابه اشاره كرد كه در اينجا سرگروهبان نيروي خودي را با آنها گرفتار ميكند. گرفتن پلاك سربازها هنگام پيشروي در يك عمليات شناسايي موضوع ديگري است كه ارجاع به واقعيت تلخ جنگ دارد و موجب توليد انبوهي از شهداي مفقود شده است. علاوه بر اين كشتي گرفتن با يك دست ارجاع به بازي جهان پهلوان تختي با حريف امريكايياش داشته و معرفت و مرام كشتيگيران پهلوان ايراني را يادآور ميشود. از سوي ديگر اين پنج نفر ميتوانند يادآور پنج انگشت يك دست باشند كه در پايان با اتحادشان، به مثابه يك مشت براي مبارزه با دشمن عمل ميكنند.
نكته ديگر چندوجهي بودن متن است: فضاي نمايشنامه به گونهاي است كه ميتوان حدس زد اين افراد همگي مردهاند و ژاله، پل صراط است. در اين صورت سرگروهبان نگهبان دروازه ورود به بهشت يا دوزخ است، كسي كه به دليل تنها بودن ناگزير است با چشم باز بخوابد و به همين دليل به تدريج همهچيز را از ياد ميبرد. يا اينكه ممكن است سرگروهبان مرده باشد و آن جوانان با روح يك شهيد سروكار داشته باشند يا برعكس، خودشان مرده باشند و راه فراري از آنجا نداشته باشند. اين تاويلپذيري در متن و اجرا، يكي از ويژگيهاي برجسته و جذاب در اثر است.
نمايش با شوخيهايي كه كنايه جنسي دارند، اما در متن به خوبي جا گرفتهاند، بارها و بارها مخاطب را به خنده مياندازد. در بسياري از نمايشها با چنين كناياتي مواجهيم اما هميشه خطر به هجو كشيده شدن و رفتن به سمت تئاتر آزاد وجود دارد. بعضی از جملات كه در سراسر متن پخش شدهاند، چون در بستر جنگ گفته ميشوند و در جاي درستي در متن قرار گرفتهاند، مانع از اين ميشوند كه شوخيهايي از اين دست، سخيف به نظر بيايد و تنها هدفش خنداندن تماشاگر باشد. به عنوان مثال نام خانوادگي گيوي كه شخصيت سركش آن را نگذاشته، نه تنها فرصت شوخي با اين كلمه را به نويسنده ميدهد، بلكه نشان از هوشمندي و قلم تواناي حامد مكملي دارد و نويد حضور نويسندهاي موفق در عرصه تئاتر ايران را ميدهد. نويسندهاي كه با رعايت بيشتر اصول دراماتيك و گرهافكنيهاي منطقي در آثارش، ميتواند به يكي از نمايشنامهنويسان مطرح ايران، به ويژه در حوزه كمدي بدل شود و نقيصه كمبود متون دراماتيك در ايران را بهبود بخشد.
از ويژگيهاي خوب متن كه بگذريم، بايد به خلق صحنههاي زيبا و تابلوهاي بينظير نمايش اشاره كنيم كه در هماهنگي كامل با متن، يك اندام سالم را به مثابه يك تن، به روي صحنه ميآورند؛ تني كه در آن همه اعضا به خوبي حركت ميكنند و دست يا پا، ساز جداگانهاي نميزند. اين امر در تركيب بازيها، طراحي كارگرداني، تمپوي نمايش و زيباييشناسي اثر با متن به خوبي جلوه ميكند. موسيقي نمايش كه با صداي بام بام انساني طراحي شده، بر وجه انسانگرايي نمايش و مذمت جنگ تاكيد ميكند.
مقوله زيباييشناسي در نورپردازي و صحنهپردازي، در يك صحنه ساده با دكور مناسب، به خوبي رعايت شده است. نورپردازي به ويژه در صحنه پاياني نمايش، زماني كه پنج شخصيت عزم دفاع از پل ژاله را ميكنند، به صورت درخشاني خودنمايي ميكند و يادآور پايانبندي فيلمهاي ابرقهرماني است كه در آن شخصيتها در پايان قرار است با اراده آهنين يكتنه رودرروي دشمن بايستند و نبردي جانانه را رقم بزنند.
و در نهايت ميتوانيم هدفي بيش از يك نمايش كمدي براي نمايش كمين ژاله متصور بشويم: حضور شخصيتهاي ساده، به مثابه كودكاني با آرزوهاي كوچك و بزرگ مانند قهرماني، رسيدن به معشوق، رفتن به خارج و موفق شدن و نامگذاري براي فرزند هستند. انسانهايي ساده و معمولي كه اسير بازي بزرگان شدهاند. نمايش كمين ژاله با به سخره گرفتن جنگ و مقوله آدمكشي كه بارها در طول نمايش نقد ميشود، به لحاظ انتخاب زبان طنز براي يك موضوع بينهايت تراژدي، بيشباهت به كمدي سياه زيرزمين اثر امير كاستاريستا نيست كه وراي خندهاي كه بر لبان مخاطب مينشاند، تلخي جنگ و بازيهاي سياسي را آشكار ميكند.