مجارستان، مصر اسپوتنيك، دو پاييز از جنگ سرد
مرتضي ميرحسيني
بيشتر از يك دهه از شروع جنگ سرد ميگذشت. نشانههايي از تمايل دو طرف به كاهش تنشها و حركت گام به گام به سمت «همزيستي مسالمتآميز» ديده ميشد و برخيها در گوشه و كنار جهان، از احتمال پايان دشمنيها و برقراري «صلح سرد» صحبت ميكردند. اما بعد، پاييز 1956 از راه رسيد و همه پيشبينيها و گمانهزنيها را از اعتبار انداخت.
پاييز پرحادثهاي كه با سركوب خونين انقلاب مجارستان شروع شد و با جنگ ميان اسراييل و مصر به پايان رسيد. در هر دو اتفاق، امريكاييها هاج و واج به تماشا ايستادند و رقابت را به رقيب واگذار كردند. در مجارستان، نيروهاي شوروي مبارزان مجار را قتلعام كردند و انقلاب اين كشور را در خون فروشستند. امريكاييها برخلاف شعارها و وعدههايشان، قدم از قدم برنداشتند و ماجراي مجارستان را مثل ناظري منفعل دنبال كردند. اين انفعال برايشان بسيار گران تمام شد.
به قول بريتا بجورنلوند «جهان دريافت كه ايالاتمتحده به كشورهايي كه براي رهايي از سلطه شوروي مبارزه ميكنند كمك نخواهد كرد... پخش برنامههاي راديو اروپاي آزاد اين باور را (در ناراضيان مجارستان) ايجاد كرده بود كه ايالاتمتحده به كمك آنها خواهد آمد. اما زماني كه اين ناراضيان هيچ حمايت ملموسي از ايالاتمتحده دريافت نكردند، سياست آزادسازي چيزي جز يك عبارت توخالي جلوه نكرد.»
در چشم بسياري از مردم اروپاي شرقي -و نيز نقاط ديگر جهان- امريكا به كشوري تبديل شد كه حرف ميزند و به حرفهايش عمل نميكند. وعدههاي زيبا ميدهد، اما به وقت نياز از اجراي وعدهها شانه خالي ميكند. بعد نوبت به ديگري در كانال سوئز رسيد. فرانسويها و انگليسيها -بياعتنا به سياستهاي امريكا در جهان عرب- پشت اسراييل ايستادند و در جنگي تجاوزكارانه با مصريها درگير شدند. براي امريكا «دشوار بود باور كند كه متحدان نزديكش بدون رضايت امريكا به چنين حملهاي دست زده باشند. به هر حال، ايالاتمتحده نفوذ زيادي در اين منطقه داشت. شركتهاي امريكايي در صنعت نفت اعراب سرمايهگذاري كلاني داشتند و (رييسجمهور) آيزنهاور نميخواست روابطش با اعراب گسسته شود. اما دولت امريكا به سبب نفوذ شديد جامعه يهوديان در ايالاتمتحده، در ضمن نميخواست اسراييل را خشمگين سازد. ايالاتمتحده كه در اين مخمصه گير كرده بود، بريتانياييها و متحدينشان را به عقبنشيني ترغيب كرد. متحدين تن در دادند، اما روابطشان با ايالاتمتحده بهشدت آسيب ديد.» اما شوروي به حمايت از مصر رفت، در دل اعراب نفوذ كرد و به احترام و اعتبار بسياري در جهان عرب دست يافت. حتي بعدتر سرمايهگذار چند پروژه بزرگ در مصر شد. اين دو ضربه، براي امريكاييها كه مدعي برتري بر شوروي بودند، بسيار سنگين بود.
پس به هدف اثبات اين برتري ادعايي، از تلاش براي كاهش تنش با شوروي دست كشيدند و روي ترميم وجهه خودشان متمركز شدند. گويا تصميم گرفته بودند به هر قيمتي -ولو اقدام نظامي- از تكرار حوادثي مثل حوادث مجارستان و مصر جلوگيري كنند و راه رخنه شوروي در خاورميانه را ببندند (پذيرفته بودند كه اروپاي شرقي از دستشان رفته است). اما جنگ سرد و رقابت ميان دو ابرقدرت، به خاورميانه محدود نماند و سال بعد با خبر پرتاب ماهواره اسپوتنيك به فضا (چهارم اكتبر 1957) به مسير ديگري، متفاوت با مسيرهاي
گذشته افتاد.
اسپوتنيك، نخستين ماهواره جهان بود و امريكاييها اصلا انتظار چنين موفقيتي را براي رقيبشان نداشتند. ميدانستند شوروي برنامه فضايي گستردهاي دارد، اما از جزييات اين برنامه و چگونگي اجراي مراحل آن بيخبر بودند. «پرتاب اسپوتنيك براي امريكا يك شوك شديد بود. ناگهان فناوري شوروي در عرصهاي كه برتري امريكا در آن مسلم فرض ميشد پيشي
گرفته بود.
اسپوتنيك وزن و اعتبار علم در امريكا را زير سوال برد و نوعي احساس سردرگمي ملي به وجود آورد. آيزنهاور در سال 1958 سازمان ملي هوا و فضانوردي (ناسا) را برپا كرد و اين سازمان به سرعت شروع به كار روي گزينههاي پرواز سفينه فضايي سرنشيندار كرد، با اين هدف كه پيش از شورويها انساني را به كره ماه بفرستد. جنبههاي نظامي اسپوتنيك حتي هشداردهندهتر بود. اين پيشرفت تنها چند ماه پس از آن رخ داده بود كه شورويها اعلام كرده بودند كه نخستين موشك بالستيك قارهپيماي جهان را آزمايش كردهاند. اينك اسپوتنيك توانايي پرتاب اين موشكها را دور از خاك شوروي به آنها ميداد. اين موشكها، با حمل كلاهكهاي هستهاي، ميتوانستند به راحتي به هدفهاي امريكايي برسند. امريكاييها نه تنها در توسعه فناوري موشكي عقب بودند، بلكه در برابر حمله هستهاي نيز آسيبپذير بودند.» خلاصه اينكه پرتاب اسپوتنيك، مانند ماجراي مجارستان و مصر، به رقابت دو ابرقدرت براي برتري بر ديگري دامن زد و شتاب مسابقه تسليحاتي ميان آنان را بيشتر كرد.