• ۱۴۰۳ دوشنبه ۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5594 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۱۳ مهر

همچون گندم ميان دو سنگ آسياب

مهرداد احمدي‌شيخاني

رسم من در نوشتن اين‌گونه است كه هميشه مقدمه‌اي مي‌نويسم و بعد وارد موضوع مي‌شوم و حتي گاهي اين مقدمه‌ها، حجم اصلي يادداشت‌هاي مرا به خود اختصاص مي‌دهد و اعتراف مي‌كنم كه بسياري از اوقات، موضوع يادداشت‌هايم بهانه‌اي است تا آن مقدمه‌ها را بنويسم، مقدمه‌هايي كه اغلب خاطراتي از گذشته و گاهي اشاره به ضرب‌المثل‌هايي است كه نشانه تجربيات مشترك در فرهنگ ما ايرانيان است. بارها به دلايل انتخاب اين شيوه نوشتن فكر كرده‌ام و دلايلي چند نيز برايش يافته‌ام. يكي از دلايل اين است كه شايد در ناخودآگاهم اين سعي هست كه به خود بگويم آنچه واقع شده چيز تازه‌اي نيست و قبلا هم براي جامعه ما چنين مواردي رخ داده و تجربه شده تا مگر بتوانم با يادآوري آن خاطره و اشاره به اين يا آن ضرب‌المثل، خود را تسكين دهم كه آرام باش و آشفته نشو؛ اتفاقي كه افتاده، چيز تازه‌اي نيست، فقط تكرار است و تكرار و صبور باش. اما گاهي اتفاقي رخ مي‌دهد كه هر كاري مي‌كنم، نمي‌توانم با ارجاع به خاطره‌اي يا مثلي خود را تسكين دهم. نه اينكه اين رخداد قبلا روي نداده باشد يا براي اولين‌بار باشد كه جامعه با چنين ماجرايي روبه‌رو شده باشد، نه؛ اين هم يك اتفاق تكراري است و سابقه هم داشته و سابقه‌اش نه تنها كم نبوده كه شايد بارها تكرار شده، ولي رخداد دوباره‌اش چنان مرا آشفته و پريشان مي‌كند كه نمي‌توانم با يادآوري مثل يا خاطره‌اي خود را آرام كنم و به خود بگويم: «هي! چيزي نيست؛ صبور باش.» نه؛ گاهي نمي‌توانم خود را آرام كنم. دست خودم نيست. نمي‌توانم.
خبر اين بود: «دختري دبستاني را به دليل آنكه به ناخن‌هايش لاك زده بود، براي سه روز از مدرسه اخراج مي‌كنند و دختر از ترس پدر، خود را از بلندي پرت كرده و خودكشي مي‌كند.» باقي خبر را پيگيري نكردم. مي‌ترسيدم كه ادامه خبر اين باشد كه خودكشي دخترك موفق بوده و او ديگر زنده نباشد. بسيار از شنيدن اين خبر پريشان شده بودم، به خصوص وقتي به ياد مي‌آورم كه چند روز قبل، وزير آموزش و پرورش گفته بود كه 20 هزار مدير مدارس را تغيير داده‌اند. سرم گيح مي‌رود. حالم بد است. حالا كه اين يادداشت را مي‌نويسم ساعاتي از نيمه‌شب گذشته و تا صبح چيزي نمانده. يك ماهي بود كه كمتر مي‌نوشتم. بيمار بودم و همچنان بيمارم و پزشكان توصيه كردند كه در اين وضعي كه هستم كمتر بنويسم. پيگير اخبار نباشم. مي‌گويند وقتي نمي‌تواني چيزي را تغيير دهي، وقتي آنچه مي‌نويسي تاثيري ندارد، چه فايده كه بنويسي؟ با خود مي‌گويم راست مي‌گويند، مي‌نويسي كه چه بشود؟ اما مگر مي‌توانم ننويسم؟ 20 هزار مدير مدرسه را عوض كرده‌اند و دختركي معصوم را چون لاك زده از مدرسه اخراجش مي‌كنند و او هم خود را مي‌كشد. فقط اين نيست. در گروهي تلگرامي، يكي از افراد شناخته شده خارج از كشور نوشته بود: «دخالت نظامي ايران در سوريه كشوري را ويران كرد، اقلا پانصد هزار كشته برجاي گذاشت و يازده ميليون جمعيت اين كشور را در داخل و خارج آواره كرد.» وقتي از او پرسيدم كه دلايل و مستنداتت براي اين اتهام چيست، نه تنها هيچ دليلي ارايه نداد كه عده‌اي از اعضاي آن گروه چنان بر من تاختند كه باورم نشد خواستن مستندات مي‌تواند عده‌اي را اينقدر برآشفته كند و آخر هم مرا متهم به بيماري رواني كردند و گفتند بايد به روانكاو مراجعه كني. چرا؟ آيا فقط براي اينكه نخواستم يك اتهام به اين بزرگي را بدون ديدن مستندات بپذيرم؟ يعني واقعا كارمان به آن درجه از نفرت رسيده كه هر اتهامي را به ايران، بدون ديدن و شنيدن دلايل مستند بايد باور كنيم؟ بعد همانجا مي‌گويند ايران از ماه‌هاي اول وارد سوريه شده است. براي‌شان گاه‌شمار سايت خبري «يورو نيوز» را گذاشتم كه گفته اتفاقات سوريه از 15 مارس 2011 شروع و ايران در 30 آوريل 2013 وارد ماجرا مي‌شود و مي‌گويم حتي غربي‌ها هم چنين نمي‌گويند كه شما به عنوان يك ايراني مي‌گوييد.
نمي‌دانم چه بگويم. احساس آن گندمي را دارم كه بين دو سنگ آسيا گير كرده. يك سو دختركاني بي‌پناه كه به خاطر لاك ناخن اخراج مي‌شوند و يك طرف عده‌اي كه به اسم ايران، حتي از غربي‌ها هم براي متهم كردن كشور خود، سبقت مي‌گيرند و براي يك پرسش ساده كه مستندات‌تان براي اين اتهامات چيست، مي‌گويند به روانپزشك مراجعه كن. شايد راست مي‌گويند. شايد عقلانيت در اين است كه يا به آن ‌سو بروي كه براي لاك ناخن يك دخترك، او را از مدرسه اخراج مي‌كنند يا به اين سو كه بدون ‌ارايه هيچ دليل مستند، ايران را عامل كشتار اعلام مي‌كنند. آخر كدام عاقلي گندم ميان دو سنگ آسياي نفرت مي‌شود و اين وسط مي‌ماند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون