• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5595 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۱۵ مهر

پايان انور سادات، روايت حسنين هيكل

مرتضي ميرحسيني

بازجويي از كساني كه در قتل انور سادات دست داشتند، از همان روز ترور شروع شد. خالد اسلامبولي و عبدالسلام عبدالعال و يكي ديگر از همدستان‌شان را كه در جريان درگيري‌ زخمي شده بودند همانجا دستگير كردند و حسين عباس محمد هم كه جايگاه رياست‌جمهوري را به رگبار بسته و سپس از صحنه زدوخورد گريخته بود، دو روز بعد در خانه يكي از دوستانش به دام انداختند.
به قول حسنين هيكل، روزنامه‌نگار سرشناس و نويسنده كتاب «پاييز خشم»، مصري‌ها براي نخستين‌بار در تاريخ‌شان، فرعوني را كشته بودند. تا جايي كه به مردم عادي مربوط مي‌شد، حادثه چنان بزرگ و غيرعادي بود كه بسياري از آنان باورش نمي‌كردند و درباره درستي خبري كه مي‌شنيدند، ترديد داشتند. اما درباره خادمان فرعون، ماجرا متفاوت بود. آنان مرگ او را به چشم ديدند و بعد به جست‌وجوي همه كساني رفتند كه مشكوك به مشاركت در اين قتل بودند. البته تقريبا همه‌ چيز مثل روز روشن بود و مردان اصلي ماجرا دستگير شده بودند.
شك و شبهه و سوالي اگر وجود داشت، به نيت و انگيزه قاتلان برمي‌گشت. هيكل مي‌نويسد: بي‌ترديد بازداشتي‌ها با رفتارهاي بدي مواجه شدند و اين بدرفتاري با آنان در گزارش‌هاي پزشكي نيز ثبت شده است: «به زنجير بستند و با شلاق و شيلنگ، آنها را زدند. برخي از آنان، از شكستگي جمجمه و استخوان ساق پا و زانو و ساير نقاط بدن رنج مي‌بردند.» گويا نخستين صحبت خالد با بازجوهايش، در همان بيمارستان نظامي المعادي كه جسد سادات نيز در آنجا نگهداري مي‌شد، انجام شد.
يكي از بازجوها براي فروشكستن روحيه خالد گفت: «رييس‌جمهوري به قتل نرسيده و جراحتش نيز رو به بهبودي است.» خالد - كه از درد بسيار به خودش مي‌پيچيد، با چشماني كه زير مشت و لگد بازجوها ورم كرده و به ‌زحمت باز مي‌شد - به بازجو خيره شد و گفت: «تو نمي‌تواني فريبم بدهي. سي‌وچهار گلوله در بدنش خالي كردم. براي فريب دادن من، برو چيز ديگري پيدا كن.» ابتدا بازجوها و بعد قضات دادگاه، هر چه در توان داشتند به كار بستند تا خالد و همراهانش را به زانو بيندازند. اما ناكام شدند.
نه خالد چيزي براي پنهان كردن داشت و نه همراهانش از بيان صريح باورهاي‌شان طفره مي‌رفتند. از خالد پرسيدند: «آيا مي‌پذيري كه رييس‌جمهور را كشتي و گناهكار هستي؟» و او پاسخ داد: «بله، او را كشتم ولي گناهكار نيستم. هر چه كردم، در راه وطن و در راه دين بود.» عباس محمد نيز گفت: «حتي قبل از اينكه از من بخواهند در قتل سادات با آنان همكاري كنم، كاملا متقاعد شده بودم كه اين مرد بايد كشته شود. از خداوند مي‌خواستم شرف شركت در مجبور كردن طاغوت به پرداخت بهاي جنايات خود را به من عطا فرمايد.» آنان آنقدر به خودشان مطمئن بودند و به درستي كارشان ايمان داشتند كه از انتخاب وكيل مدافع چشم پوشيدند و گفتند: «خداوند، خود از مومنان دفاع مي‌كند.» اكثريت مصري‌ها بعد از عبور از ساعات شك و ناباوري و پذيرش اين واقعيت كه فرعون زمان‌شان كشته شده است، با قاتلان سادات احساس همدلي مي‌كردند و برخي آشكار و برخي در نهان، كار آنان را مي‌‌ستودند. حتي بسياري از كساني كه جهان‌بيني و باورهاي خالد را قبول نداشتند نيز كشتن سادات را - كه حكومتش نوعي غارتگري سازمان‌يافته بود - براي مصر ضروري مي‌ديدند.
هيكل مي‌نويسد: تراژدي حقيقي زندگي و مرگ سادات در اين بود كه زياد حركت مي‌كرد، اما به جلو پيش نمي‌رفت. او براي درك حقايق تاريخ و جغرافياي مصر چندان كوششي نكرد و درباره آنچه به اقتصاد و جامعه و فرهنگ كشورش برمي‌گشت، قضاوت‌هاي بسيار نادرست و كج‌ومعوجي داشت. ضعف‌ها و انحرافاتش را مي‌شد - حداقل براي مدتي - پشت دوربين‌ها و ميكروفن‌ها پنهان كرد، اما تراژدي اين دنيا - دنياي دوربين‌ها و ميكروفن‌ها - براي او و آدم‌هاي مانند او كه عاشق چنين ابزارهايي هستند، اين است كه به محض ناپديد شدن هنرپيشه اصلي از روي صحنه نمايش، همه‌ چيزهاي ديگر نيز همراه او ناپديد مي‌شوند. صحنه را جمع مي‌كنند و تماشاگران نيز محل اجراي نمايش را ترك مي‌كنند.
هيكل مي‌افزايد: درست‌ترين تفسيري كه بعد از ترور سادات شنيدم، اين بود كه «او مُرد، وقتي كه مُرد.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون