تكرارِ تاريخ؛ از آلمان تا ايران
هاله مشتاقينيا
نمايش «انسان، اسب؛ پنجاه، پنجاه» پس از سيوهفت اجراي موفق در تالار مولوي، اجراي مجدد خود را اينبار در تماشاخانه شهرزاد بهروي صحنه برده است. در شبهاي اجرا، تماشاگراني كه موفق به تهيه و خواندن نمايشنامه«كلهگردها و كلهتيزها» اثر برتولت برشت نشده بودند، اين پرسش را مطرح ميكردند كه «كدام بخش از اين نمايشنامه مربوط به برشت است و كدام نه؟» بهمناسبت اجراي دوباره به كارگرداني مرتضي اسماعيلكاشي، بهتر ديدم به عنوان يكي از نويسندگان نمايشنامه، در قالب اين يادداشت، خلاصهوار به آن بپردازم.
ايده در نمايشنامه «زاك و زيك» يا همان «كله گردها و كلهتيزها» (ترجمه انگليسي) اين است: چه ميشود اگر حكومت كه به دليل جنگهاي داخلي و خارجي، در حال فروپاشي است، براي حفظِ قدرت، مردم را به دو دسته خودي و غير خودي (زاك و زيك) تقسيم كند؟
در متنِ برشت، اين تقسيمبندي در قالبِ شخصيتهايمتعدد و داستانهاي فرعي مختلف در روايتي خطي آمده كه ما تنها در لايه اوليه متنِ خودمان، يك خطِ اصلي را برگزيديم و ساير شخصيتها و خطوط ديگر داستاني را حذف، موقعيتهايي دراماتيك را انتخاب يا اضافه كرديم و در ساختاري مدرن، ديالوگهايي از نو نوشتيم.
اين لايه اوليه كه از متن برشت آمده، اين است: نانا كالاس، دختري كه به دليل فقر در عشرتكدهاي كار ميكند، از اربابِ خود، امانوئل دوگوتسمان كه با او رابطه دارد، ميخواهد كه پدرش، كالاسِ رعيت را از بهره مالكانه معاف كند. و چون ارباب نميپذيرد، در شرايطي كه حكومت با دو دسته كردن اجتماع، كلهگردها را در برابر كلهتيزها قرار داده و برتر ميداند، ناناي كلهگرد توانسته اربابِ خودش را به زندان كشانده و دادگاه حكم اعدام براي دوگوتسمانِ كله تيز صادر كند.
اما دو لايه ديگر كه حاصلِ حضور در تمرينات در كاريكارگاهي، تعامل با كارگردان و تحقيقاتِ مفصل است و به اين لايه اوليه برشت اضافه كردهايم:
نمايشِ ما فراخواندنِ ارواحي است كه ازآوريل ۱۹۴۴ پا به دنياي اكنون ميگذارند، و اين تكرارِ تاريخ است. ارواحِ بازيگراني كه در اردوگاهِ مرگِ بوخن والد، زير شكنجه كشته شدند و تنها دو بازيگر از آن جهنم توانستند فرار كنند، هرتا و برونو.
و به اين ترتيب دو لايه ديگر شكل گرفت: لايه دوم ما همان اردوگاه مرگ است در سال ۱۹۴۴ كه گروه بازيگري با فعاليتهاي ضدِ فاشيستي به آن جا آورده شدند تا زيرنظر زندانبان، افسرِ شكنجهگر نازي، با نمايشي كه تمرين ميكردند، شكنجه شوند. اين نمايشي كه براي زنده ماندن، زير شكنجه، بايد بازي ميكردند و ادامه ميدادند تا زنده بمانند، خود رنجي مضاعف است.
لايه سوم، زمان اكنون است. دو بازمانده كه حالا پير و فرتوت شدهاند، واردِ همان اردوگاه ميشوند كه تبديل به موزهاي شده است. و با ديدنِ اشياء به جا مانده از گروه، ارواح از گذشته پيش ميآيند و نمايش چون كابوسي براي آن دو اجرا ميشود. روايتِ ما كابوسِ اين دو بازيگر است كه در آن زمان نقشِ اسبها را داشتند. بديهي است كه چنين محتواي لايه در لايه، روايتِ خطي در ساختار را برنميتابد.
بردن نمايش در لايه دوم به زمانِ فاشيسم، آلمان نازي موجب شد تا بتوانيم استفاده دراماتيك از مختصاتِ تاريخي آن زمان داشته باشيم مانندِ وجودِ اتاقهاي گاز، اردوگاههاي مرگ و... و تعميمِ آن به هر حكومتِ فاشيستي... و به اين ترتيب منحصر به متنِ برشت نشديم. متن برشت با آنكه به زمان و مكانِ خاصي اشاره نميكند، نشانگرِ فئوداليسم، نظام ارباب - رعيتي است، اما ما تلاش كرديم از آن فراتر رفته و با مستنداتِ جنگ هايجهاني و ... آن را به عصر امروز تعميم دهيم.
در اين راستا، شخصيتهاي هرتا و برونو دو راوي اكنون، زندانبان همان افسرِ نازي شكنجهگر، بازيگرانِ نقشهاي نمايشِ برشت كه حالا زندانيانِ متن ما هستند در زندان- موزه، در جهانِ نمايشي ما شكل گرفتهاند.
در اين ميان براي خلقِ شخصيتهايي چون مارزولي يرو يا بازيگرانِ گروه نمايش از اسناد تاريخي بهره گرفته شد. مثلا مارزولي ير، شخصيتي حقيقي است كه هنگام فرار از اردوگاه، در آتش شعلهافكنها خاكستر شد.
اما ايده اصلي ما كه زنداني در يك نمايش است كه آن نمايش خودش در يك زندان اجرا ميشود، مستلزم پرداختِ شخصيتي جديد بود كه همان افسر نازي، كارگردان است كه با خودِ تئاتر، بازيگرانِ تئاتر را شكنجه ميدهد كه بر اساس نياز درام به آن رسيديم. آن چه دو راوي هرتا و برونو از اردوگاه مرگ روايت ميكنند نيز بر اساس مستنداتِ آن زمان است: كتابهاي خودزندگينگاري بازماندگان، عكسها، مصاحبهها، فيلمهاي مستند و... كه آميزهاي از اين وقايع و تخيل ما در پردازشِ داستان است.
اين متن حاصلِ تعامل با آقاي مرتضي اسماعيل كاشي، كارگردانِ مولفي است كه با طراحي و كارگرداني خود، كلام را به اين شيوه بياني جديد رساند.
نمايشنامهنويس