• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5603 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۴ مهر

دايره خونينِ مينا

جواد طوسي

 ساعت يك و نيم نيمه شب با صداي زنگ تلفن از خواب پريدم. مسعود كيميايي در حالي كه گريه امانش نمي‌داد، گفت خبر داري داريوش مهرجويي و همسرش به قتل رسيدند؟ نمي‌خواستم اين خبر هولناك را باور كنم و مي‌دانستم كه چقدر او همكارِ هم‌نسلش را دوست داشت و برايش احترام فراوان قايل بود. ديگر خودم هم از شنيدنِ پياپي اين همه اخبار تلخ و فاجعه‌بار، حسابي قاطي كردم. شدم عين آدم‌هاي گيج و منگي كه در اين خرابِستان، هيچ پاسخ روشني براي سوال‌هايم و اين حجم انبوه مصيبت ندارم. واقعا مگر ظرفيت آدم چقدر است؟ مگر مي‌شود در برابر بمباران اين رخدادها كه صبح تا شب مي‌شنوي و مي‌بيني، بي‌تفاوت باشي؟ تازه من به لحاظ سابقه كار قضايي‌ام و رسيدگي به پرونده‌هاي كيفري و بعضا جنايي در مقاطعي از دوران خدمتم، آدمي نسبتا سنگدل شده‌ام. ولي مگر مي‌توان در برابر قتل فجيعِ فيلمساز تاريخ‌سازي با پشتوانه عميق فرهنگي داريوش مهرجويي و همسر گرامي‌اش كه از جايي به بعد وفادارانه در كنارش بود، هيچ احساس و واكنشي نداشت؟ ديشب تا صبح نخوابيدم و در پريشان‌حالي‌هايم به اين فكر مي‌كردم كه اگر بازپرس قتل اين پرونده بودم و سرِ صحنه حاضر مي‌شدم تا از محل وقوع قتل و وضعيت ظاهري مقتولين و آثار علايم موجود در صحنه صورتجلسه‌اي تنظيم كنم، چه حس و حالي داشتم؟ در كنار وظيفه شغلي و انجام مراحل قانوني كار، با مشاهده بدن خونين و چاك‌چاك شده داريوش مهرجويي چقدر مي‌توانستم بر خود مسلط باشم و خاطرات گذشته عذابم ندهد؟ ديدن فيلم «گاو» در سينما كاپري ميدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلي) زماني كه يك نوجوان ۱۴ ساله بودم، ديدن «آقاي هالو» در سينما مولن‌روژ جاده قديم شميران، ديدن «پستچي» در سينما كاپري، روزشماري براي رفع توقيف هرچه زودتر فيلم «دايره مينا» و مشاهده آن در اكران سينماها، حضورم در پشت صحنه «اجاره‌نشين‌ها» براي نوشتن گزارشي در مجله «فيلم» و اوقات خوشي كه آن روز در كنار مهرجويي و عواملش گذرانيدم، گفت‌وگويي كه در كنار دوست از دست رفته‌ام همايون خسروي دهكردي با مهرجويي و همسرش و خانم‌ها گلاب آدينه و ليلا حاتمي براي مجله «سينما و ادبيات» در خانه استيجاري مهرجويي در انتهاي خيابان پاسداران انجام داديم، گفت‌وگويي كه به اتفاق علي معلم عزيز با داريوش مهرجويي به بهانه نمايش فيلم «بماني» در دفتر دنياي تصوير صورت گرفت و... عكس يادگاري‌اي كه من و پرويز جاهد در كنار داريوش مهرجويي و همسرش خانم وحيده محمدي‌فر در پرديس سينمايي چهارسو بعد از جلسه نقد و بررسي فيلم «دايره مينا» گرفتيم.
 آيا در آن اوضاع و احوال در شرايطي كه اين خاطرات پراكنده را مرور مي‌كردم، مي‌توانستم با ذهني متمركر خودم را محدود و مقيد به كار تخصصي‌ام كنم، يا ناخودآگاه قطره‌هاي اشك روي صورتجلسه «صحنه جرم» سرازير مي‌شد؟
از طرفي، دارم به اين فكر مي‌كنم كه داريوش مهرجويي همواره در اغلب آثارش نگاهي فلسفي و روانكاوانه به موجوديت انسان و واهمه‌هاي بي‌نام و نشانش داشت. گاه دنياي جنون‌آميز آدم‌هاي منتخبش را در كانون فاجعه به نمايش مي‌گذاشت، گاه به آسيب‌شناسي فردي آدم‌ها و طبقات اجتماعي مي‌پرداخت و عقده‌ها و حماقت‌ها و بلاهت‌هاي بشر را با لحني آميخته با طنز و هجو و نگاهي كنايه‌آميز و بي‌رحمانه در معرض ديد ما مي‌گذاشت. حالا خود او و همسرش قربانيانِ ذهن بيمار و جنون‌آميز فرد يا افرادي شده‌اند كه در اين جامعه به هم ريخته و پُر اعوجاج ديگر نمي‌توان اين افراد را «انسان» و «قاتل اهلي» دانست. واقعا ما به دختر جوان هنرمندي با اين پشتوانه غني كه دلش مي‌خواست در كنار پدرومادرش يك زندگي آرام و طبيعي داشته باشد، چه پاسخي داريم؟ 
 مي‌ماند حسرتي بر دل كه چه آسان سرمايه‌هاي ملّي و فرهنگي اين سرزمين به باد فنا مي‌روند و آب از آب تكان نمي‌خورد و به سرعت «سوژه‌هاي داغ» ديگر مي‌آيند و اين اخبار تكان‌دهنده را روانه بايگاني تاريخ مي‌كنند.
 بله، روزگار ترسناكي است نازنين كه جاي ابيات و اشعار خوشبينانه‌اي چون «تا شقايق هست زندگي بايد كرد» و «مرگ پايان كبوتر نيست» را هرچه بيشتر تنگ‌‌تر مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون