روشنفكران بر سر پيچ اول راه انقلاب!
مهردادحجتي
واقعيت اين است تقريبا همه روشنفكران سرشناس از «اشغال سفارت امريكا» حمايت كردند! مهمترين آنها كه در كانون نويسندگان ايران عضويت داشتند در دو بيانيه جداگانه از آن رويداد حمايت كردند. بيانيه نخست، با امضاي محمود اعتمادزاده (بهآذين)، هوشنگ ابتهاج، سياوش كسرايي، فريدون تنكابني و محمدتقي برومند منتشر شده بود كه بلافاصله با استقبال چهرههايي روبرو شده بود. چهرههايي همچون: جمال ميرصادقي، محمدقاضي، جلال سرفراز، ناصر موذن، هانيبال الخاص، ناصر ايراني، بهزاد فراهاني، ركنالدين خسروي، احسان طبري، بهاءالدين خرمشاهي، نازي عظيما، اميرحسين آريانپور، پرويزمسجدي و كاظم هژيرآزاد... البته بلافاصله پس از انتشار، گروه كثيري خواهان اضافه شدن نامشان در اين بيانيه شده بودند كه طي روزهاي بعد در جرايد نامشان منتشر شد. اما بيانيه دوم با امضاي دكتر باقر پرهام، دكتر غلامحسين ساعدي، احمد شاملو، دكتر اسماعيل خوئي، محسن يلفاني منتشر شده بود. گروهي ديگر از اعضاي بلندپايه كانون نويسندگان كه چندان تمايلي به همراهي با گروه نخست نداشتند، آنها به «تودهاي بودن» گروه نخست معترض و راه خود را از آنها جدا كرده بودند. ضمن اينكه بيانيه اول، خطاب به آيتالله خميني نوشته شده بود و بيانيه دوم خطاب به دانشجويان خط امام. مشي گروه دوم به چريكهاي فدايي نزديك بود و گروه نخست به حزب توده، هرچند هر دو گروه سالها با باور «چپ» شعر و داستان منتشر كرده بودند و تا پيش از بهمن ۵۷ چندان نشانهاي از چنين اختلاف عميقي بروز نكرده بود و بعدها فريدون تنكابني ريشه اين اختلاف را به «ده شب» معروف گره زده بود و از اختلافي كه در همان شبها نطفه بسته بود، سخن به ميان آورده بود. در پيام نخست خطاب به آيتالله خميني آمده بود: «حضور عالي آيتالله العظمي امام خميني (ره) رهبر آزموده و رهشناس انقلاب اسلامي ايران در تاييد سياست استوار ضد امپرياليستي آن بزرگوار، ايران كه با اشغال لانه فتنهانگيزي و جاسوسي سفارت امريكا از سوي جوانان عزيز و ارجمند دانشجوي ما ميرود تا به اوج قله امروزي برسد. در همگامي با قشرهاي انبوه، زحمتكش و محروم ايران كه انقلاب اجتماعي، استقرار عدل و برابري و نيل به حد آبرومندي از رفاه در سايه كار شريف و بارور را دنباله طبيعي و ضروري انقلاب سياسي ميدانند و به اميد اينكه خلق قهرمان ايران با مجاهدات جانبازانه خود موفق گردد تا استقلال سياسي، اقتصادي، مالي، نظامي و فرهنگي كشور را به نحو اكمل تحقق بخشد و در سايه دين چنين استقلال واقعي حقوق و آزاديهاي مدني و اجتماعي را براي همه افراد مردم و شركت عمليشان را در اداره امور ملي و محلي، به دور از هرگونه تبعيض تامين كنند. ما امضاكنندگان زير، اعضاي كانون نويسندگان ايران كه به فعاليت دوره اخير اين كانون معترض بوده و هستيم اعلام ميداريم كه سقف مبارزه ما همان سقف واحد انقلاب به رهبري امام است و از اين پس نيز، همچنان كه در گذشته، نيروهاي انديشه و قلم و بيان هر يك از ما وقت خدمت به خلق و انقلاب خلقي و اسلامي ايران خواهد بود. با سلام و درود گرم انقلابي. محمود اعتمادزاده (بهآذين)، سياوش كسرايي، اميرهوشنگ ابتهاج (سايه)، فريدون تنكابني، محمدتقي برومند. (۱۵آبان۱۳۵۸)
اين بيانيه به شكل تلگرام به محل اقامت آيتالله خميني در قم ارسال شده بود. با آنكه در آن نامي از حزب توده برده نشده بود اما امضاكنندگان اصلي همه از اعضاي حزب بودند كه به نظر در ادامه سياستهاي اين حزب در حمايت از سياستهاي رهبر پر نفوذ انقلاب آن را نوشته بودند. بيانيهاي كه بعدها با انتقادهاي بسياري از سوي گروههاي سياسي مخالف روبرو شده بود. اين بيانيه در روزهاي بعد توسط چهرههاي فرهنگي و هنري بسياري امضا و در روزنامهها بازنشر شد. پنج نويسنده بيانيه كه همه از اعضاي ارشد كانون نويسندگان بودند، مورد اعتراض ديگر اعضاي پر نفوذ كانون قرار گرفتند و مدتي بعد از كانون اخراج شدند! شناختهشدهترين چهرههايي كه تصميم به اخراج آن پنج نويسنده گرفته بودند، احمد شاملو و غلامحسين ساعدي بودند. افرادي با افكاري سازشناپذير كه سر آشتي با رهبران انقلاب نداشتند. آنها از همان ابتدا با چپيهاي حزب توده، مرزبندي خود را آشكار كرده بودند. حمايتهاي مداوم ارگان رسمي حزب توده - «مردم»- از آيتالله خميني و همچنين دادگاههاي انقلاب، اين چهرهها را از آنها كاملا دور كرده بود و حالا كار رسما به جدايي كشيده بود. احمد شاملو در برابر هوشنگ ابتهاج ايستاده بود! «روزگارغريبي» بود. روزگاري پر نوسان و پر هياهو كه مدام آبستن حادثه بود. گروه دوم اما در بيانيهاي خطاب به دانشجويان مسلمان پيرو خط امام نوشته بود: «دانشجويان عزيز جاي بسي شادماني است كه جوهر اصلي انقلاب ايران يعني مبارزه بيامان با امپرياليسم جهاني بهويژه امپرياليسم امريكا، يك بار ديگر به همت شما فرزندان رشيد ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظهاي كه امپرياليسم امريكا شاه فراري را در دامان خود پناه داده است نشان داده كه دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادي و استقلال ميهن عزيز است و پرچم جهاد ضد امپرياليستي را قهرمانانه به دوش ميكشد. هيات دبيران كانون نويسندگان ايران به نمايندگي از جانب كليه اعضاي اين كانون وظيفه خود ميداند كه در اين لحظات حساس به روح ضد امپرياليستي مبارزه مقدس شما درود بفرستد و آرزو كند كه ميهن ما در پرتو همبستگي و يكپارچگي همه نيروهاي مترقي و ضد امپرياليست از سلطه جهانخواران بينالمللي رهايي يابد و آزادي و دموكراسي مبتني بر حاكميت توده ما كه سنگ بناي شكوفايي انديشه و تفكر و اعتلاي فرهنگ جامعه است در پرتو رهايي كامل ملت ما از سلطه امپرياليسم خونخوار هرچه زودتر در سرزمين ما تحقق پيدا كند. ما از صميم قلب اميدواريم همچنان كه مبارزه عليه دستگاه ديكتاتوري شاه مخلوع به قيام يكپارچه خلق و سرنگوني رژيم پليد شاهنشاهي منجر شد، اينبار نيز قاطعيت موضع ضد امپرياليستي شما به يك مبارزه بيوقفه و آگاهانه در همه سطوح عليه امپرياليسم بينجامد.» اين بيانيه با امضاي دكتر باقر پرهام، دكتر غلامحسين ساعدي، احمد شاملو، دكتر اسماعيل خوئي و محسن يلفاني منتشر شده بود. همان «پنج سوار سرنوشت» كه قرار بود سرنوشت كانون نويسندگان را پس از آن تصفيه، در دست بگيرند! آنها هم البته بعدها مورد اعتراض ديگران قرار گرفتند چنان كه بعدها فريدون تنكابني گفته بود؛ بيشتر كساني كه از تلگرام آن پنج عضو اخراجي به آيتالله خميني حمايت كرده بودند، در اعتراض به «روش خودسرانه و سلطهجويانه» هيات دبيران كانون - يعني شاملو و ساعدي و آن سه تن ديگر - دستهجمعي از كانون كنارهگيري كرده بودند.
اما تنها حمايت روشنفكران از «اشغال سفارت امريكا» نبود كه عجيب بود! مخالفت رييس دولت وقت با آن حركت انقلابي دانشجويان، به مراتب عجيبتر بود! چون چندي بعد هم، همه آن روشنفكران امضاكننده آن دو بيانيه و هم اعضاي دولت موقت، همه در شمار مغضوبان درآمدند و هر يك به سرنوشت عجيبي گرفتار شدند. به نظر اتفاق عجيبي بود؛ مخالفت «مهندس مهدي بازرگان» با اقدام دانشجويان خط امام! عجيب از اين رو كه او مورد اعتمادترين فرد در ميان همه رجل سياسي براي تشكيل دولت در حساسترين برهه تاريخ، در چشم آيتالله خميني بود. او مورد توافق همه گروههاي انقلابي نزديك به رهبران انقلاب بود. كسي كه كارنامه مبارزاتي داشت و سالهايي را در زندان شاه گذرانده بود. در دولت مصدق، مسووليت نفت جنوب را برعهده داشت و به رهبر ملي نزديك بود و همه مبارزان بزرگ او را از نزديك ميشناختند. از جمله آيتالله سيدمحمود طالقاني كه بسيار به او نزديك بود. او نيز در شمار كساني بود كه پس از كودتاي ۲۸ مرداد بارها از سوي رژيم آزار ديده بود. او در ۱۵ خرداد۴۲ از آيتالله خميني حمايت و تمامي سال ۵۷ را براي پيروزي انقلاب تلاش كرده بود. حالا اما در برابر اشغال سفارت، موضعي برخلاف موضع آيتالله خميني گرفته بود. او نگران بر هم خوردن اوضاع و از دست رفتن دستاوردهاي اصلي انقلاب و به انحراف كشيده شدن انقلاب بود. به همين خاطر هم بلافاصله در اعتراض به آن، استعفا داده بود. اتفاق مهمي بود. نخستين گروه از ياران سرشناس انقلاب، صف خود را از صف ديگران جدا كرده بود. مهندس بازرگان، معتقد به برقراري نظم و استقرار قانون بود. او در مقام رييس نخستين دولت انقلاب، نياز به اقتدار براي برقراري نظم داشت. او بارها همه گروهها و احزاب را پس از پيروزي، به آرامش و خويشتنداري دعوت كرده بود و از همه براي اقدامات قانوني مهلت خواسته بود. چيزي كه البته با آن شور و هيجان انقلابي سازگار نبود. همه در آن روزها، بيقرار و هيجانزده بودند. هيچكس قرار در خانه نشستن نداشت. هيچكس براي اقدامات سنجيده «گام به گام» تحمل نداشت! همه اقدام «قاطعانه» و «انقلابي» طلب ميكردند و اين با روحيه بازرگان، البته همخواني نداشت. دانشجويان خط امام هم، همه انقلابيهاي دو آتشهاي بودند كه قصد شعلهورتر كردن آتش انقلاب داشتند. شعلهور كردن احساسات «ضدامپرياليستي» كه بتوان جهان را هم متوجه اين نقطه از كره خاك كرد! چنانكه اين اتفاق رخ داد. دولت موقت انقلاب پيش از يكسالگي، به دست خود انقلابيون مسلمان و البته با حمايت روشنفكران چپ ماركسيست از هم فرو پاشيد و رهبر كاريزماتيك و پرنفوذ انقلاب، تمامقد از اقدام دانشجويان حمايت كرد. او در جملهاي تاريخي آن حركت را «انقلابي بزرگتر از انقلاب اول» ناميده بود. كشور هم از همان تاريخ - ۱۳ آبان ۱۳۵۸ - وارد دالاني از وقايع غيرقابل بازگشت و مهم شده بود. وقايعي كه سرنوشت كشور را براي هميشه تغيير ميداد و انقلاب را به مسيري تازه ميبرد. سرنوشت همه آنها كه از آن اقدام انقلابي حمايت كردند اما بيشباهت به سرنوشت همه آنها كه با آن اقدام - اشغال سفارت - مخالفت كردند چندان بيشباهت نبود. هر دو گروه مغضوب شدند. گروهي منزوي و گروهي مهاجرت كردند. كانون نويسندگان مدتي پس از انقلاب به محاق رفت و تا سالها اجازه فعاليت پيدا نكرد. احمدشاملو پس از چند تلاش براي انتشار نشريه، از هرگونه فعاليت آشكار بازماند. غلامحسين ساعدي به فرانسه كوچ كرد. بهآذين به همراه بسياري از سران حزب توده دستگير و محاكمه شد. احسان طبري نيز همچون بهآذين روزگاري را در زندان گذراند. هوشنگ ابتهاج پس از اخراج از كانون، از همه فعاليتها منع شد و راه غربت در پيش گرفت و در «كلن» منزل كرد. محسن يلفاني و اسماعيل خويي نيز هريك راه غربت در پيش گرفتند و جلاي وطن كردند. سياوش كسرايي - سراينده ترانه «والا پيامدار» با صداي فرهاد كه به «محمد» شهره شد - راهي مسكو و سپس وین شد و همانجا در غربت و سرما مرد. مهندس بازرگان، حزبش - نهضت آزادي ايران- غيرقانوني اعلام و از هرگونه فعاليت سياسي منع شد. ابراهيم يزدي وزير خارجه فعال و نزديك او هم براي هميشه طرد شد. اما دانشجويان مسلمان پيرو خط امام هريك سرنوشت ديگري يافتند. آنها ابتدا - همچون سلبريتيهاي روزگار - بسيار محبوب و سرشناس شدند. دانشجويان پيشتر گمنام كه به ناگاه بسيار سرنوشتساز شدند. آنها سالها بعد هم در پيچ ديگر تاريخ به ملاقات مردم آمدند. در «دوم خرداد ۱۳۷۶» كه اينبار نيز سرنوشت تازهاي رقم زدند! عجيب نيست؟!