به مناسبت 16 نوامبر روز جهاني فلسفه
عصر محنت فلسفيدن
محسن آزموده
در حالي به روز جهاني (پنجشنبه25 آبان) فلسفه نزديك ميشويم كه اوضاع و احوال اين رشته علوم انساني در جامعه ما و بهطور خاص در دانشگاهها چندان خوش نيست. سالهاي پيش دستكم به اين مناسبت نشستها و جلسات و همايشهاي گوناگوني برگزار ميشد. تا قبل از سال 2010 (1389) يعني سالهاي آغازين دوره دوم رياستجمهوري محمود احمدينژاد كه قرار شد كنگره جهاني فلسفه در ايران برگزار شود و ماجراهايي پيش آمد و جنجالهايي به پا شد، نهادها و موسسات دانشگاهي و رسمي هم به اين مناسبت مراسمي داشتند. امسال از اين خبرها نيست يا دستكم تا حالا خبري نشده، جز يكي، دو نشست كه در آن «اعيان ثابته» فلسفه قرار است تكرار مكررات كنند. از اينها گذشته، اوضاع و احوال رشته فلسفه در دانشگاهها هم خوب نيست. در يكسال گذشته، شماري از استادان مطرح و شناخته شده فلسفه در دانشگاهها، بازنشسته يا اخراج يا از كار كنار گذاشته شدند و قراردادهاي كاريشان تمديد نشد يا آنقدر به ايشان فشار آمد كه خودشان عطاي دانشگاه را به لقايش بخشيدند. اساتيدي مثل احسان شريعتي، موسي اكرمي، حسين مصباحيان، امير مازيار، مسعود عليا و ... براي برخي رشتهها و زيرشاخههاي فلسفه هم محدوديتهايي ايجاد شد، مثل رشته فلسفه علم دانشگاه اميركبير.
اوضاع فلسفه در بيرون از دانشگاه هم تعريف چنداني ندارد. ده-پانزده سال پيش، زماني كه دانشجوي فلسفه بودم، فلسفه اگرچه در دانشگاه رونق خاصي نداشت و بسيار راكد و خستهكننده بود، اما دستكم فضاي بيرون از آكادمي، بسيار پرتكاپو بود، مجلات فكري زياد بود، روشنفكران اهل فلسفه حضوري پررنگ در عرصه عمومي داشتند، كتابهاي زيادي با موضوع خاص فلسفه، تاليف و ترجمه ميشد و خلاصه فلسفه خيلي طرفدار داشت و اسم فيلسوفان و مكاتب فلسفي ورد زبان نه فقط روشنفكران كه سياستمداران بود. الان با وجود افزايش چشمگير فارغالتحصيلان و متخصصان فلسفه، اگرچه تاليف و ترجمه آثار جدي و تخصصي فلسفي همچنان مثل سابق است و اي بسا از برخي جهات آثار مهمتري با دقت بيشتري نوشته و ترجمه ميشود، اما ديگر آن شور و هيجان سابق در مورد فلسفه وجود ندارد و ديگر نميتوان آن طلب پيشين براي فلسفه را در ميان نسلهاي جوانتر بازجست.
مقايسه اين وضعيت با دهههاي اول پس از انقلاب عبرتآموز است. فلسفه در ايران سابقهاي طولاني دارد و تقريبا جاي شك و ترديد نيست كه ما يك سنت فلسفي خاصي داشتيم كه به اسمهاي مختلفي آن را مينامند، مثل فلسفه اسلامي يا فلسفه ايراني- اسلامي يا فلسفه نزد مسلمانان يا حكمت اسلامي يا ... چهرهها و جريانها و آثار مشخصي هم در اين سنت هست. چهرههايي چون فارابي و ابنسينا و خواجه نصيرالدين طوسي و شيخ شهابالدين سهروردي (شيخ اشراق) و صدرالمتالهين (ملاصدرا) و حاج ملاهادي سبزواري و علامه سيد محمدحسين طباطبايي، جريانها يا مكاتب يا نحلههايي مثل فلسفه مشاء و حكمت اشراق و حكمت متعاليه و آثار شاخصي مثل الهيات شفا و حكمت الاشراق و اسفار اربعه و نهايت الحكمه. وجود همين سنت فلسفي در مدارس و حوزههاي سنتي و توجه و علاقه برخي از مهمترين بنيانگذاران نظام سياسي سبب شد كه اوضاع فلسفه و حكمت بعد از انقلاب بهبود يابد. حتي بسياري از چهرههاي جوان نزديك به نظام تحت تاثير علامه طباطبايي و شاگردش آيتالله مطهري، به فلسفه گرايش پيدا كردند. به خصوص كه در آن سالها، به واسطه حضور پررنگ انديشه و جريانهاي چپگرا، جنگ ايدئولوژيك در همه جاي دنيا داغ بود و عموم دغدغهمنداني كه وارد سياست و فرهنگ ميشدند، تصور ميكردند كه در وهله نخست بايد به فكر مباني و مبادي فكري و فلسفي بود و اگر اين مباني روشن شود، باقي مسائل روبنايي است و به راحتي ميتوان مشكل را حل كرد.
در دهه 1370 كه فضاي فكري و فرهنگي كشور تا حدودي باز شد، اين توجه به فلسفه با روي آوردن به ترجمه جاني مضاعف گرفت. ضمن آنكه تاليف و ترجمه در حوزه نسبتا انتزاعي و پيچيده فلسفه، خطر چنداني نداشت و بسياري از كساني كه ميخواستند كار فرهنگي كنند، به كار فلسفي روي ميآوردند. ايشان بعضا مدعي بودند كه اصلا بايد به فلسفه پرداخت و تا زماني كه بنيادهاي فلسفي درست نشود، هيچ كار ديگري نميتوان كرد. عده ديگري كه پيامدهاي كنشهاي سياسي و انقلاب را ديده بودند، فكر ميكردند علت اصلي راه طي شده آن است كه ما مباني و مبادي فلسفي درست و حسابي نداشتيم و بايد به اصول بازگشت. در ميان طرفداران نگاه رسمي و مخالفان تجدد و غرب هم اين ديدگاه رواج داشت كه براي مبارزه با غرب بايد فلسفه آنها را دانست و تا زماني كه فلسفه آنها را ندانيم، نميتوانيم با ايشان مواجههاي درست و حسابي داشته باشيم و هميشه مقهور و مرعوب آنها هستيم.
در دهههاي 1370 و 1380 مجموع اين ديدگاهها و شرايط سبب شده بود كه فلسفه در ميان اهل فكر و فرهنگ جايگاه و مرتبهاي والا داشته باشد و همگان با نگاهي احترام آميز به فيلسوفان و اهل فلسفه نگاه كنند. هر ساله شمار زيادي از فارغالتحصيلان رشتههاي فني- مهندسي و پزشكي براي تحصيلات تكميلي به رشته فلسفه ميآمدند و در ساير رشتههاي علوم انساني نيز فلسفه ارج و قرب بالايي داشت. اين نگاه البته هنوز هم در ميان برخي فارغالتحصيلان و اساتيد آن سالها وجود دارد. در بازار تاليف و ترجمه و نشر كتاب هم فلسفه بسيار پرمخاطب بود و در نشريات فرهنگي همواره مباحث فلسفي جايگاه ويژهاي داشتند. در ميان روشنفكران به اهل فلسفه و آنها كه به مباحث فلسفي ميپرداختند، توجه خاص ميشد و عكس بزرگ ايشان روي جلد نشريات و در صفحه اول روزنامهها منتشر ميشد. در موسسات آموزشي و فرهنگي خصوصي براي استادان شناخته شده فلسفه و چهرههايي كه در دانشگاه جايي نداشتند، كلاسها و نشستها و دورههاي گوناگون برگزار ميشد و اتفاقا اين جلسات با استقبال گسترده مخاطبان نسل جوان مواجه ميشد.
وضعيت بالا تقريبا تا ميانه دهه 1380 ويژگي بارز فضاي فكري و فرهنگي ما بود. اما از اواخر اين دهه كه عصر اصلاحات رو به افول گذاشت، توجه به مباحث پيچيده فلسفي هم كمرنگ شد. از سوي ديگر نگاه رسمي هم به كليت علوم انساني و بهطور خاص فلسفه بدبين شد. ديگر فلسفه آن دانش عقلي و استدلالگرايي نبود كه بايد رواج يابد و اساس و بنيادها را قوام ببخشد. نگاه عموم جوانان و ميانسالها هم به اين رشته تغيير كرد. تصورشان اين شد كه بحثهاي فلسفي، بيهوده و پوچ است و فايدهاي از آن حاصل نميشود. ضمن آنكه با افزايش قابل توجه فارغالتحصيلان فلسفه، مباحث فلسفي هم تخصصي شد و موضوعات فلسفي، از مباحث عمومي فرهنگي فاصله گرفت. بسياري از دغدغهمندان به اين نتيجه رسيدند كه بهتر است در علوم انساني به جاي مباحث انتزاعي فلسفي، به موضوعاتي انضماميتر مثل اقتصاد و تاريخ روي آورند و جدالهاي بيپايان فلسفي را به فيلسوفان «شكم سير» و «برج عاجنشين» واگذارند.
از ميانه دهه 1390 در كنار آثار تخصصي فلسفي، شمار اهل فلسفهاي كه به آثار «عامهپسند» و «ساده شده» فلسفي روي آوردند، بيشتر شد. اين آثار عمدتا به مباحثي چون معناي زندگي و زندگي روزمره و احساسات و عواطف انساني و زندگي خوب و ... اختصاص دارند و كمتر به مباحث سياسي و اجتماعي ميپردازند. به سخن ديگر ميتوان گفت در اين دهه بيش از پيش از فلسفه سياستزدايي شد و ديگر اهل فلسفه كاري به سياست نداشتند، همچنانكه علاقهمندان به كار سياسي و اجتماعي هم ديگر اميدشان از فلسفه قطع شد. از نظر ايشان اهل فلسفه آدمهايي محافظهكار و كليگو هستند كه يا اصولا كاري به حوزه سياست و اجتماع ندارند يا با نگاهي از بالا به بقيه نگاه ميكنند يا فقط به مباحثي انتزاعي مشغولند و از قضا مدعياند كه اين مباحث انتزاعي، از هر كاري مهمتر است و هر كس هم با ايشان مخالفت كند، او را به بيسوادي و ناداني و نفهميدن متهم ميكنند.
آنطور كه در آغاز نوشتيم، وضعيت فلسفه در يكسال اخير از اين هم بدتر شده است. فشارها به اهالي فلسفه در دانشگاه زياد شده، ضمن آنكه دانشگاه در رشته فلسفه بهرغم تغيير و تحولات فراوان و اساسي در دانشگاههاي جهان، كماكان بر همان سياق رخوتآميز و تاريخ فلسفهاي و سياست زدوده و شبه اسكولاستيك خود حركت ميكند. فلسفه دانشگاهي ديگر رغبتي در جوانان برنميانگيزد. فضاي بيرون از دانشگاه نيز از جنب و جوش افتاده و ديگر مثل گذشته از آن اقبال نميشود. در اين ميان بازار كتابها و كلاسهاي فلسفه براي زندگي روزمره كه آموزههايي رواقيگون را ترويج ميكنند، داغ است و گروههايي هم به كارهاي «خيلي تخصصي» مشغولند. برخي معتقدند اين وضعيت هيچ اشكالي ندارد و اتفاقا فلسفه از اول هم اشتباهي بزرگ شده بود و از آن انتظار بيش از حد ميرفت. اما براي ما ميانسالاني كه در جواني فكر ميكرديم، قرار است با فلسفه عالمي ديگر بسازيم و از نو آدمي، تحمل اين وضعيت كمي دشوار شده است، عصر محنت فلسفه مدتهاست كه آغاز شده.