• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5628 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۲۳ آبان

زادروز «نيما يوشيج» كنارِ خاطرات خشكيده

بر بساطي كه بساطي نيست!

اميد مافي

با هيكلي قيقاج، شكسته و اُريب از دورها آمد و يك‌تنه برابر چكامه‌هاي بُنجُل ايستاد و از نيش خوردن و تازيانه ديدن هرگز نهراسيد. او كه مزد شجاعتش را با ناميرايي سبكش گرفت و به مردي بي‌تكرار بدل شد. چه مردي كه فروتنانه به ما آموخت، قلب‌هاي‌مان را بر سر دست‌هاي‌مان نگه داريم و با نيمايي‌هاي‌مان زندگي كنيم.
حالا روح يوشيج در آبان سرد اين حوالي ميلادِ جانِ بي‌جانش را جشن مي‌گيرد. او كه در نيمروز باراني يوش چُرت جهان را پاره كرد تا طرحي نو براي شعر دراندازد و مانيفست انديشه‌هايش را ابدي كند، شصت و چهار سال بيشتر نداشت كه عطر پونه و ريحان را با بوي سدر و كافور تاخت زد و از زمين رفت. مردي كه تا بود، عاشقانه به واژه‌ها بوسه زد و با رُنسانس در اتمسفر صامت و ساكن شعر، غبار را از كلام تكاند و با «افسانه» سنگ بناي شعر نو را گذاشت. كارمند شريف اداره ماليه كه در برابر زخم زبان و استهزاي منتقدان كم نياورد و تا آخرين دم، دمِ آخر به فرسودگي و شوربختي شعر فارسي پايان داد و از شهر شب و شهر صبح تا مانلي و توكا در قفس، آب در خوابگه مورچگان ريخت و با تاني، تصوير تازه‌اي از شعر را به دنياي پيرامون خويش عرضه كرد.
نيما به دنبال تحفه‌اي خارج از قالب‌هاي كليشه‌اي مي‌گشت و در عرق‌ريزان روحِ وحشي خويش، قواعد كهنه را هاشور زد. اين‌گونه شد كه در بي‌نظمي و آنارشيسمِ كلمات، به نظمي ستايشگر دست يافت و چارچوب عروضي و وزنِ شعر را به عناصري نخ‌نما بدل كرد تا معمار شعر نو لقب بگيرد و واژه‌هاي آهنگين را از برج عاج به ميانِ دلخستگاني بياورد كه به ايجاد پنجره‌اي جديد رو به جهان مي‌انديشيدند. 
شاعري كه در دانشگاه سن لويي، فرانسه را همچون زبان مادري از بر شد و به دگرديسي كلمات دل خوش كرد، پس از دو بار سرخوردگي در عشق، هماوازِ عاليه خانم مدير مدرسه آن سوي آمل شد و تا لحظه مرگ، لحظه‌اي از بارانِ خاستگاهش غافل نشد و پريشاني افكارش را در ييلاقِ آن سوي طبرستان به اندوه سبزِ جنگل‌ها سپرد.
 شعرهاي نيمايي كه ارمغان او براي ادبياتِ ايران بودند، به‌طور متناوب به احساسات و تجربيات رمانتيك مي‌پرداختند و عشق، فراق و دلتنگي را در فراخناي خيال فرياد مي‌زدند. يوشيج با تمام مصايب بالاخره توانست پاي شعر نو را به ادبيات پارسي باز كند و به دنبال وي چهره‌هاي نام‌آوري چون سهراب، اخوان، فروغ و شاملو در نضج گرفتن ميراث نيما از جان و روح مايه گذاشتند. 
اما در آغاز يك زمستان كه سرما پوست دست‌ها را مي‌كند، علي اسفندياري ملقب به نيما يوشيج ادامه سرگرداني‌هاي خود را در غم آشيانِ دنيا به بيماري ذات الريه پيوند زد و سرفه‌هاي بي‌پايانش در ظلماتِ خانه‌اش در محله دزاشيب شميران، منتج به خاموشي‌اش در ساعت دو نيمه شب شد تا ابديتِ كلمات و رنگ‌ها و ريحان‌ها را در جاي ديگري وراي زمين جست‌وجو كند و نديمِ مرگي شود كه بر صندلي لهستاني اتاق خوابش يله داده بود و هوس در چشمان عدم پذيرش موج مي‌زد. ساعتي بعد آل احمد چك و چانه نيماي مغموم را رو به قبله بست و تمام. 
انگار يوشيج مي‌دانست آن‌كه غربال به دست دارد از عقب كاروان خواهد آمد و به قضاوتِ سال‌هاي خزاني‌اش مي‌نشيند. پيرمردي از كرانه جنوبي خزر كه اين گونه سرود: 
بر بساطي كه بساطي نيست/در درون كومه تاريك من كه ذره‌اي با آن نشاطي نيست/ 
و جدار دنده‌هاي نِي به ديوار اطاقم دارد از خُشكيش مي‌تركد/ چون دلِ ياران كه در هجران ياران/ قاصد روزان ابري داروگ! كي مي‌رسد باران...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون