به مناسبت چهلمين روز درگذشت مهرجويي و همسرش
قاتلين هنوز در ميان ما هستند
عماد زردكوهي
هامون در سكانس به ياد ماندني كه در كاخ دادگستري رقم ميخورد، رو به متصدي شعبه ميگويد: (آقاي رييس! اين خانم، اين آقا، فك و فاميلاشون دست به دست همديگه دادن كه منو نابود كنن. پاسبان گذاشته سر محل كه منو دستگير كنه. انگار من جنايت كردم!) بعدتر شبي كه مهشيد در اثيريترين حالت خود ظاهر ميشود، پاسباني را ميبينيم كه جلو درب خانه كشيك ميدهد تا اگر سر و كله هامون پيدا شد او را دستگير كند؛ در حالي كه اگر مهشيد قصد دستگيري هامون را داشت در دادگاه اين كار را ميكرد. مهشيد حتي وقتي هامون را در ساختمان نيمهكاره روبرو ميبيند در نگاه اول از پاسبان كمك نميخواهد، بلكه خطاب به هامون ميگويد: حميد!؟ تو اينجا چي كار ميكني!؟ آيا پاسباني كه تمام مدت، حتي وقتي مهشيد در خانه نيست، در محل حاضر و جالبتر از آن براي اجراي حكمي كه هنوز صادر نشده (و در صورت صدور جزو محكوميتهاي مالي است كه اثري جز توقيف اموال يا نهايتا جلب نخواهد داشت) حق تير نيز داشته باشد، چيزي جز ساخته ذهن خسته و مشوش هامون نيست؟ اين روزها مدام به اين فكر ميكنم اي كاش يك آقاي رحيمي نامي (پاسبان بيعرضهاي كه به جاي دستگيري ضارب، آلت جرم را ضبط ميكند) در آن شب مهيب حضور داشت تا بلكه در روزگاري كه حتي مرگ هم خوفناك نيست، قاتلين داريوش مهرجويي و وحيده محمديفر را دچار ترديد يا دستكم اندكي ارعاب ميكرد. تا حداقل به شكلي سمبليك هم كه شده، به آنان كه سمبل سينماي روشنفكري ايران را هدف قرار داده بودند، بفهماند كه اگر شبي در غيابش توانستند بيايند و تهديدكي هم بكنند، اما در حكومت قانون هيچگاه توان اجرايي كردن نقشه شوم خود را نخواهند داشت. هراس مهشيد از هامون بجا بود. هامون مهشيد را سهم خود، حقي كه از وي دريغ شده بود و عشقي نافرجام ميدانست. متاسفانه اكثر ما در وجودمان يك هامون داريم. اصلا راز جاودانگي هامون به خاطر وجود رگههايي از شخصيت او در درون تك تك ماست. در تمام اين سالها منتقدين به قدر كافي در مدح رفتارهاي صوفي مسلك هامون قلم زدهاند اما كمتر كسي به رويكرد مالكانه و روحيه سهمخواهانه وي اشاره كرده است. هامون اگر چيزي را ميخواست بايد آن را به دست ميآورد. بهايش برايش مهم نبود. در پي تصاحب بود. مهشيد را به زور ميخواست در حالي كه او خواستار جدايي بود، خواستار همنشيني اجباري با علي عابديني بود حال آنكه علي در عالم واقع هيچوقت در دسترس نبود (در كاشان كه در خانه حضور نداشت و در سكانس تعقيب و گريزي كه به تصادف هامون ختم ميشود نيز از مهلكه ميگريزد)، با رژه بر افكار دكتر سماواتي در پي حقنه كردن افكار خود به او است اما براي دكتر اجابت مزاج اولويت به مراتب بالاتري تا هم صحبتي با هامون دارد. هامون در عين ترحمبرانگيزي بيرحم بود؛ ابتدا با خود و به تدريج با ديگران. خصايصي كه به تعبيري در قاتلين مهرجويي هم مشهود بود. هامون مهشيد را سهم خود ميدانست و چون او خود را از وي دريغ كرده بود مرگ را سزاوارش ميديد؛ همچون قاتلين مهرجويي و همسرش كه چون توسط مرحومين از خانه رانده شده بودند قتل را راهگشا ميدانستند. آنان بر خلاف هامون در هدفگيري دقيق بودند. شايد هم فكر ميكردند همچون انتهاي فيلم معجزهاي برايشان رخ خواهد داد تا فرجامشان تغيير كند، تا پاياني تلخ برايشان رقم نخورد و از غرق شدن رهايي يابند، اما نميدانستند كه حتي هامون هم به اجبار وزارت ارشاد براي جلوگيري از آنچه اشاعه سياهنمايي ميخواندنش نجات يافت؛ والا كيست كه نداند سكانس پاياني فيلم، سكانس پايان زندگي هامون با هجوم به سمت دريا بود البته قرار بود اين نوشتار حقوقي باشد و ابعاد فاجعه را از منظر ماده قانون و اصول و قواعد بررسي كند. اما به راستي چه ميتوان گفت؟ اينكه وفق اظهارات قاتلين جنايت حاصله بر سر يك جاروبرقي و مقدار ناچيزي پول رقم خورده است؟ اگر اين فرضيه صحت داشته باشد، واقعا بايد از نفس قتل بيشتر شوكه شويم يا شيوه ارتكابش يا انگيزه قاتلين؟ چه ميتوان گفت وقتي هنوز در جامعه ما تهديد چه در بستر اجتماعي چه در محاكم قضايي در قياس با جرايم ديگر چندان جدي گرفته نميشود. حال آنكه تهديد جزو جرايمي است كه ميتواند زمينهساز جرايم به مراتب خطرناكتري گردد؛ اتفاقي كه متاسفانه در تراژدي سهمگين مهرجويي و همسرش اتفاق افتاد. به عبارت حقوقي توهين جرمي مطلق است. شخصي كه تهديد ميكند، صرف تهديد ولو اينكه تهديد خود را عملي نكند مجرم محسوب ميگردد؛ چرا كه ترس از جرم دست كمي از وقوع آن ندارد. هر تهديدي را بايد جدي گرفت؛ حتي تهديد از جانب شخصي كه اطمينان خاطر داشته باشيم كه توانايي عملي ساختن آن را ندارد.
يادمان نرود قاتلين هنوز در ميان ما هستند
وكيل دادگستري