• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۶ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5639 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۶ آذر

درباره نمايش «اِسفرودِ بي‌دُم» به كارگرداني فرشيد روشني

نويسنده تا حدودي مرده است

اين نمايش يك بازيگوشي پسامدرن خاورميانه‌اي است براي از جديت انداختن «نظم نمادين» اما توانش براي اين هجوم كافي نيست

محمدحسن خدايي

دوران پسامدرن محصول بحران‌ها است؛ بحران معنا، بحران ارزش‌ها و باورها. سوژه مدرن در غياب امر مطلق، مدام به خود رجوع مي‌دهد و به اصطلاح «خودارجاع» شده است. در اين مغاك دلهره‌آور، جست‌وجوي معنا و ساختن اجتماع انسان‌ها، بيش از پيش با محدوديت‌هاي بشري همچون زبان و زمان همراه شده و با هجوم تمام‌عيار سرمايه‌داري نئوليبرال و گسترش سياست‌هاي هويت‌‌محور، به امري ناممكن بدل شده است. مواجهه با اين وضعيت نيهيليستي، تمناي تاب‌آوري در قبال افول ارزش‌ها و بي‌اعتبارگشتگي باورها، بشريت را به ورطه انفعال و خشونت توامان كشانده است. در مواجهه با اين وضعيت متناقض‌نما، انسان پسامدرن به تجربه آموخته براي خروج از اين چرخه باطل انفعال و خشونت، مي‌توان بازيگوشي كرد و شوخ‌طبعانه ملال‌ زندگي را پس زد و در مقابل هجوم نيروهاي مزاحم و كنترل‌گر اجتماع، شعار «دم را درياب!» داد و خويشتن خويش را در مصرف‌گرايي تمام‌عيار غرق كرد. نمايش «اسفرود بي‌دم» كمابيش بر مدار همين سرخوشي نيست‌انگارانه پسامدرنيستي شكل گرفته و در تلاش است لحظاتي كوتاه اما مفرح و تا حدودي سطحي از زمانه‌اي بسازد كه اغلب مفاهيمش، ديرزماني است بي‌اعتبار شده و جهان را به برهوتي تمسخرآميز و هولناك بدل كرده است. اجرا از همان ابتدا با رندي ادعا مي‌كند ملغمه‌اي است از جفنگ‌‌بودگي و شكوهمندي. به ‌قول ژيژك اتصال «كانت با ساد»؛ پيوند امر مبتذل با امر والا. اين حال‌وهواي بازيگوشانه مي‌خواهد پايان كلان‌روايت‌هايي چون تاريخ، بازنمايي، ماركسيسم، علم، عشق و هنر را اعلام كند. حتي نام نمايش به يك موجود جعلي اشاره دارد به نام «اسفرود بي‌دم» كه گويا تركيب هيبريدي از چندين حيوان مختلف است. اجرا با سوژه‌زدايي از شخصيت‌ها، در پنج اپيزود آدم‌ها را با شانس يا مداخلات مستبدانه نويسنده و كارگردان، بر صحنه پرتاب مي‌كند و اجازه مي‌دهد جملاتي بي‌سروته اما در ظاهر منطقي بر زبان آورده و معنا و با كنش‌‌هايي بي‌معنا، هر زمان كه حضورشان غيرضروري تشخيص داده شده از صحنه اخراج شوند. در اين ميان جنگي پنهان مابين نويسنده و كارگردان در جريان است. هر دو تمناي هژموني دارند و مي‌خواهند همه‌چيز را به انقياد خويش درآورند. رويكردي منفعت‌طلبانه براي رسيدن به موفقيت آن‌هم با شعار ماكياوليستي «هدف وسيله را توجيه مي‌كند.» اين جهان جعلي به مذاق عده‌اي از تماشاگران طبقه‌متوسطي خوش خواهد آمد. چراكه اجرا اين امكان لذت‌بخش را فراهم مي‌كند كه به مثابه قرص آرامبخش، هجوم واقعيت تحمل‌ناپذير اجتماع را ساعتي عقب رانده و وضعيتي ملموس اما جفنگ را به ارمغان آورد. به ديگر سخن «واقعيت» دستكاري مي‌شود تا براي تماشاگران طبقه‌متوسطي اين روزها قابل مصرف شود. 
 اگر اين نكته را پذيرا باشيم كه انتخاب فرم‌هاي هنري از دل ضرورت‌هاي تاريخي بيرون مي‌آيد و به نوعي مربوط است به سياست بازنمايي واقعيت موجود يا تمناي تغيير آن، در «اسفرود بي‌دم» اين انتخاب فرمال چندان در پي تفسير و تغيير واقعيت نيست و مي‌خواهد آن را دفرمه كرده و از ريخت بيندازد. بنابراين مدام خود و ديگران را دست‌ مي‌اندازد با آنها بازيگوشي مي‌كند. حتي با توجه به خصلت خودارجاعي «اسفرود بي‌دم»، اجرا اعتراف مي‌كند كه وام‌دار آثار معروف پيش از خود است. آثاري كه حالا ديگر كلاسيك محسوب شده و ميراث جهاني هستند. از هارولد پينتر گرفته تا بكت و وودي آلن و حتي نمايش «سوراخ» جابر رمضاني. اين اعتراف شايد در نگاه اول نشانه‌اي باشد از عدم اعتماد به نفس گروه اجرايي اما در ناخودآگاه سياسي‌ «اسفرود بي‌دم» نوعي ميل به پدركشي و «به گند كشيدن» ميراث جهاني مشهود است. اگر وودي آلن بازيگوشانه تئوري‌ فيلسوفان پسامدرن را به «ساختارشكني هري» مي‌كشاند چرا «اسفرود بي‌دم» نتواند با شوخي‌هاي وودي آلن شوخي كند. از اين منظر تلاش گروه اجرايي در شدت‌بخشيدن به جفنگ‌بودگي ميراث پسامدرن جهاني قابل ستايش است؛ آن‌هم با توجه به محدوديت‌هاي مميزي در اين‌جا و اكنون ما اما نكته اين‌جاست كه ساختار اپيزوديك نمايش، تجربه به گند كشيدن و از ريخت‌انداختن را تا به انتها پيش نمي‌برد و همچون تلنگري‌ كم‌دامنه و بي‌خطر در قبال اين آثار باقي مي‌ماند. اين قضيه تا حدودي مربوط است به زيباشناسي اثر و همچنين مناسبات توليد تئاتر در ايران امروز. به ديگر سخن «اسفرود بي‌دم» قرار نيست چندان طولاني شود كه مخاطبان طبقه‌متوسطي‌اش را ملال‌زده كند و ناراضي از سالن ۲ پرديس تئاتر شهرزاد به خانه بفرستد. همين ناخنك‌زدن‌هاي گاه‌وبي‌گاه كفايت مي‌كند تا منظر اين فرزند نافرمان در قبال جايگاه نمادين پدر آشكار شود. «اسفرود بي‌دم» يك بازيگوشي پسامدرن خاورميانه‌اي است كه توان اندكي در چنته دارد براي هجوم به نظم نمادين و به گند كشيدنش. حال مي‌توان به مساله فرم پرداخت و چرايي اين انتخاب اپيزوديك را توضيح داد. «اسفرود بي‌دم» به‌مثابه يك خوانش شتاب‌زده از زيباشناسي پرابهام پسامدرنيستي، ميل آن دارد كه مولفه‌هايي چون مركززدايي از روايت، مرگ مولف، جهان وانموده و بحران بازنمايي را در ساختار قطعه‌وار خويش به ‌كار برده و كمابيش در اين ساخت‌وساز هنري، شكست بخورد. از ياد نبريم كه بهترين آثار پسامدرنيستي در ادبيات، تئاتر و سينما، نوعي شكست محسوب مي‌شوند نسبت به آثار مدرنيستي. 
 ساختار اپيزوديك اين نمايش، در پنج موومان چنان تنظيم شده تا استعاره‌اي باشد از يك سمفوني شنيدني و تماشايي. در موومان اول مصائب يك مستندساز با بازي شهروز دل‌افكار را شاهد هستيم در مواجهه با سوژه‌اش. مستند در رابطه با استادي است با اصول و رفتارهاي تبخترآميز. بنابراين در طول فيلمبرداري از استاد، تنش بالا گرفته و كار به برخورد فيزيكي مي‌كشد. مستندساز مي‌داند كه فرصت اندك است و تا ابد نمي‌توان به ساز جناب استاد رقصيد. وقتي پلان A كار نمي‌كند به سراغ پلان B و C رفته و استاد متفرعن را با زور بازو و خشونت به انقياد خويش درمي‌آورد. در اين مسير امكاناتي چون مداخله در تصاوير ضبط شده، استفاده از خشونت و حتي تبديل استاد به يك گوزن راهگشا مي‌نمايد. مسيري كه گويا در نهايت به نتيجه مي‌رسد و تبليغ حامي مالي مستندساز با اجراي استاد ممكن مي‌شود. در موومان دوم كه يادآور نمايشنامه «فاسق» پينتر است، زن و مردي مدام بر سر نسبتي كه با يكديگر دارند دچار چالش و
 بي‌اعتمادي مي‌شوند. 
در اين اپيزود كوتاه، نسبت اين زوج چندين بار عوض شده و از همسر به غريبه و از مهمان به مهاجم تغيير مي‌كند. مساله اين اپيزود هويت‌هاي انكارشده است كه با توسل به خشونت مي‌توان آن را حل‌وفصل كرد. در موومان سوم شاهد يك بازجويي كافكايي هستيم. مستندساز اپيزود اول روي صندلي نشانده شده و در پروسه بازجويي، مابين پليس خوب و پليس بد سرگردان است. همچنان‌كه معلوم نمي‌شود مستندساز چرا دستگير شده، معلوم نمي‌شود چرا دو همكار بازجو اين‌چنين يكديگر را متهم كرده و به جان هم افتاده‌اند. چرخه‌اي از شليك‌كردن‌هاي تكراري بازجوي مرد به سمت بازجوي زن و در ادامه زنده‌شدن‌هاي بي‌پايان بازجوي زن و ادامه يافتن اين سيكل معيوب. مستندساز در مواجهه با اين فرآيند جفنگ و تكراري در نهايت كارش به جنون و اعتراض مي‌كشد و اين روند تكراري را از كار مي‌اندازد. در موومان چهارم تقابل نمايشنامه‌نويس و كارگردان به امري كميك و ابزورد بدل مي‌شود. نمايشنامه‌نويس در اين موومان، نويسنده‌اي را خلق كرده كه به ته خط رسيده كه حتي اختيار ندارد خود را با شليك گلوله بر سر از بين ببرد. چرا كه درون قصه‌اي زندگي مي‌كند كه نمايشنامه‌نويس مي‌خواهد همچون يك خالق توانا، تقدير شوم نويسنده را تغيير دهد. اين موومان را مي‌توان شوخي با نظريه «مرگ مولف» رولان بارت دانست. اما طنز ماجرا اينجاست كه در تقابل نمايشنامه‌نويس و نويسنده، اين كارگردان است كه در وضعيت مداخله كرده و با مرگ نمايشنامه‌نويس، نويسنده را نجات مي‌دهد. در موومان پنجم راوي نمايش را كه در طول اجرا قبل از هر موومان بر صحنه مي‌آمد و توضيحاتي در رابطه با موضوع نمايش به مخاطبان مي‌داد، مي‌بينيم كه روي صندلي چرخ‌دار نشسته و حادثه عجيبي را كه از سر گذرانده تعريف مي‌كند. راوي با بازي خوب ميثم عبدي، توانسته فضايي گروتسك و هراسناك بسازد. او مدعي است بمبي به كمرش وصل شده و به زودي منفجر خواهد شد. اما تهديدات جناب راوي با ورود آوازخواني كه گويا يك اره برقي در دست دارد و مي‌تواند همه‌چيز و همه‌كس را به دو نيم تقسيم كند پايان مي‌يابد. همخواني تماشاگران با آهنگي كه جناب اره برقي مي‌خواند پايان‌بخش نمايش است.
 «اسفرود بي‌دم» با شوخ‌طبعي، بازيگوشي و طنزي سياه، توانسته فضايي كمابيش جفنگ و فرح‌بخش از زندگي شهري انسان معاصر بسازد. به هر حال ژست اجرا مبتني است بر «از جديت انداختن» همه‌چيز و همه‌كس و در اين مسير بيش از همه اين خود اجرا است كه بايد از جديت انداخته‌شده باشد. ضيافتي كه پويا سعيدي در جايگاه نمايشنامه‌نويس و فرشيد روشني در مقام كارگردان برپا كرده‌اند، خوش‌رنگ‌ولعاب است اما چندان توانايي زيروزبر كردن سليقه مخاطبان خويش را ندارد. يك دورهمي كه قرار است خود را دست بيندازيم و از عقل سليم زندگي شهري فاصله بگيريم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون