• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5647 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۵ آذر

بازار مكاره آرزوفروشي و رويابافي

روح‌الله سپندارند

در زمانه‌اي زندگي مي‌كنيم كه پرسش‌هاي عميقا فلسفي و مفاهيم هستي‌شناختي درباره زندگي، جهان، وجود و مقولاتي از اين دست، اساسا ديگر محل بحث نيست و انسان‌ها نه به دنبال تفسير جهان و نه تغيير آن، زيستني خوش‌باشانه و سكرآور را مي‌طلبند. پرسش‌هاي هستي‌شناختي هم اگر مطرح شود، ديگر نه متافيزيك (به معناي فلسفي آن) به كار انسان امروز مي‌آيد نه ديگر شاخه‌هاي فلسفي، پاسخ موردپسند انسان‌هاي امروزي را مي‌دهد. در خوش‌بينانه‌ترين حالت پاسخ‌هاي حوزه علم و متخصصان علوم جديد مي‌تواند قدرت اقناعي براي پاسخ‌ دادن به اين پرسش‌ها داشته باشد؛ اما اين فقط خوش‌بينانه‌ترين حالت بود؛ واقعيت آن است كه آدم‌هاي امروز اگر چنين دغدغه‌هايي را داشته باشند، صور خيالي شبه‌علم‌ها و عرفان‌هاي نوظهور و متافيزيك‌هاي قلابي و كلاهبرداري‌هاي نوين با كليدواژه‌هاي فيزيك كوانتومي را بيشتر مي‌پسندند. اينكه آيا نفي فلسفه در دو قرن اخير كار را به اينجا رسانده يا نوعي بي‌توجهي فلسفه به زيست امروزي دنياي انسان‌هاي اجتماعي، اين وضعيت را رقم زده، شايد دوگانه‌اي نادرست باشد. البته بعد از فلسفه هگل مي‌بينيم حتي مفاهيم فلسفي نظريات ماركسيستي هم بيشتر مقولاتي اجتماعي و اقتصادي‌اند اما به قول ماركوزه، دستگاه هگل، دلالت‌هاي انقلابي مفاهيم ليبرالي آزادي و برابري را كشف كرد و جامعه مدني را به صورت تاريخ تعارض‌هاي آشتي‌ناپذيري توصيف كرد كه ذاتي اين سامان اجتماعي‌اند. حالا جامعه مدني دويست سال بعد از هگل آيا آن وضعيت آنتاگونيك را دارد؟ شواهد نشان مي‌دهد پاسخ به اين پرسش مثبت است اما چرا اين تعارض‌هاي آشتي‌ناپذير و ديالكتيك منبعث از آن، انگار جامعه را از لحاظ فكري دچار توقف كرده و پويايي نظري آن را گرفته است. در دستگاه نظري كانت احتمالا عقل نظري در برابر اين تعارض‌ها متوقف مي‌شود اما در هگل اين دو (تز و آنتي‌تز) تركيب مي‌شود و مي‌توان به اين روند اميدوار بود. با اين حال شايد مساله بيشتر به نوعي فلسفه عقل‌گرايي مربوط باشد، آن‌هم از نوع فردگرايانه‌اش كه اساسا پاسخي براي شادماني‌طلبي انسان ‌نداشت. اين‌گونه بود كه نفي فلسفه به تثبيت نظريات اجتماعي منجر شد -كه البته دستاوردهاي نظري قابل تاملي داشت- و حال، انگار دوران حكمراني روانشناسي‌هاي زرد و راهكارهاي فست‌فودي شبه‌تكنوكرات‌هايي است كه آرز‌وفروشي و آينده‌فروشي و روياي تحقق شادماني‌ را در سبد خود مي‌چرخانند. عقل مدرن وقتي جايگزين اعتقاد ماورايي و راهكارهاي مذهبي شد، دست‌كم توانست چنگ انداختن‌هاي انسان‌هاي مستاصل به امر آسماني را متوجه امر زميني كند اما، انسان مستاصل وقتي روي زميني ماند كه خود را از دستيابي به تمامي جلوه‌ها و لذت‌هاي دنياي پساسرمايه‌داري و بهره‌مندي از تمام آن نقش و نگارهاي روياگونه ناتوان ديد، ديگر امر آسماني برايش فرو ريخته بود و پاسخ‌هاي ساده اديان به پرسش‌هايش معناي خود را از دست داده بود؛ اينجا بود كه مفاهيم استعلايي نوين و قلابي ظهور كردند و بازار گرمي را براي خود فراهم آوردند. انسان مستاصل زياده‌خواه و حريص به لذت‌جويي‌هايي كه ساختارهاي نابرابر اجتماعي و اقتصادي او را ناكام گذاشته بودند، ديگر رهايي را نه در كنشي جمعي، بلكه در تمسك به همان راهكارهاي قلابي فردگرايانه تعريف كرد. قانون جذب، اعتقاد به كائنات، آيين‌هاي سپاسگزاري، موهومات رستگاري در پنج دقيقه، خودباوري‌هاي كاذب و راهكارهاي موفقيت همان بازار مكاره‌اي است كه مشتريان انبوهي را جذب كرده است. آيا همه اينها در فقدان فلسفه رخ داده است؟ شايد پاسخ درست چيز ديگري باشد، همه اينها در فقدان فلسفي انديشيدن رخ داده است يا حتي پاسخي ساده‌تر، در غياب انديشه. تامل بر جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم تنها به اندام‌هاي بيولوژيك محض نياز ندارد؛ فكر كردن با مغز است و ديدن با چشم و شنيدن با گوش و لمس كردن و سخن گفتن و ديگر اعمال مرتبط با آن، با اعضايي است كه دست‌كم در بخشي از آن همگي‌‌مان مشترك هستيم. تفاوت در آنجاست كه چگونه خود را براي اين انديشيدن ساخته باشيم. مقصود من آن نيست كه چگونه مي‌توان به حقيقت دست يافت كه آن موقع مي‌توان گفت اساسا مگر حقيقتي جز تفسيرهاي‌مان وجود دارد. مي‌خواهم از انديشيدن به جهان حرف بزنم؛ نه جهاني ماورايي، همين جهاني كه آن را درك مي‌كنيم، حس مي‌كنيم، لمس مي‌كنيم، مي‌بينيم، مي‌شنويم. در اين جهان آنچه را براي ما بديهي و پذيرفته است بايد زير سوال برد. گام اول براي انديشيدن به زندگي در همين به پرسش كشيدن است. در ترديد كردن است. ترديد در آنچه امر مسلم مي‌دانيم. اگر از خودمان پرسش كرديم و براي آن پاسخي نيافتيم و به ساده‌ترين پاسخ موجود كه در بازار مكاره عرضه مي‌شود، چنگ انداختيم، يعني از فلسفي انديشيدن دور شده‌ايم. آنكه براي همه پرسش‌هاي شما پاسخي دارد، فريبكار است. گاه پاسخ نداشتن بهتر از پاسخ‌هاي دروغين است، سوال‌هاي بي‌جواب رهايي‌بخش‌تر از پاسخ‌هاي فريبنده است و اين وضعيت جز با فكري آگاه 
به دست نمي‌آيد. آگاهي در مطالعه و مشاهده جهان است. لحظه‌اي دست نگه داريم و از آن ماشين رقابت سرسام‌آور بر سر رسيدن به موفقيت‌هاي القايي و خوش‌باشي‌هاي پر زرق و برق و رويابافي‌هاي هوس‌انگيز پياده شويم و همه ‌چيز را زير سوال ببريم. دشوار است؟ حتما دشوار است اما دشوارتر از آن روند مرگ‌آور فرسايشي بر سر «زندگي خوب» نخواهد بود. آن روندي كه خود زندگي را براي رسيدن به زندگي قرباني مي‌كند؛ با اين تفاوت كه مرگي تدريجي است كه متوجه فرسايش آن نمي‌شويم. به خودمان كه مي‌آييم مي‌بينيم تمام زندگي را قرباني كرده‌ايم تا آخرش به زندگي برسيم.  من همان گام اول را دوباره يادآوري مي‌كنم كه از پرسش كردن و زيرسوال بردن آغاز كنيم، نه از چنگ انداختن به سبد پاسخ‌هايي كه توهم «مي‌دانم» مي‌بخشد. آن جمله‌اي كه از سقراط نقل شده كه «من فقط مي‌دانم كه هيچ نمي‌دانم» پارادوكسي است كه دست‌كم مي‌تواند آدمي را از توهم آگاهي به دور كند. گام دوم و الي آخر همچنان خواندن و مطالعه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون