ميراث خانوادگي سفيدپوستان فقير
محمدحسن خدايي
آثول فوگارد در نمايشنامه «سلام و خداحافظ» به تضادهاي پيدا و پنهان در يك خانواده سفيدپوست آفريقاي جنوبي ميپردازد. خانوادهاي فقير كه در دوران استعمار سفيدپوستان انگليسي بر سرزمين آفريقاي جنوبي، همچون سياهپوستان اين كشور فقير و بيچيز هستند. مساله بر سر تصاحب ميراث خانوادگي است. دختر خانواده كه «هستر اسميت» نام دارد بعد از سالها به خانه بازگشته تا شايد از پول بيمهاي كه فكر ميكند شركت راهآهن در قبال معلوليت پدر پرداخت كرده چيزي به جيب بزند، اما «جاني اسميت» يا همان برادر هستر، دريافت پول از راهآهن را انكار كرده و بازگشت خواهر را موجب آزار پدر و برهم خوردن آرامش خانه ميداند. تضادهاي اخلاقي جاني و هستر، مبتني است بر نوع نگاه آنان به زندگي. هستر كه در دوران نوجواني، داغ ننگ و بدنامي را از جانب پسري كه دوستش داشته متحمل شده، با رفتن از خانه و زندگي در روسپيخانهها، در اين مدت طولاني تلاش كرده انتقام خويش را از نظام مردسالارانه بستاند. زني چون هستر در لحظه زندگي ميكند و به لذتجويي بيش از پاكدامني اهميت ميدهد. بنابراين زندگي پرماجرايي در اين سالها داشته و تجربه زيستهاش به او آموخته كه اعتماد چنداني به ديگران نداشته باشد. اما برخلاف هستر، جاني اسميت به انزواي خانه پناه برده و با ايمان به مسيحيتِ راستكيش و همچنين خدمت به پدري پير و معلول، زندگي زاهدانهاي را در پيش گرفته است. بعد از مدتها جدايي، فرصت ديداري تازه مهيا شده و بار ديگر اين دو نفر امكان يافتهاند خاطرات گذشته را مرور كرده و در رابطه با موقعيت تازه، تصميم بگيرند. آثول فوگارد با خلق يك جهان حاشيهاي، بار ديگر زندگي روزمره در آفريقاي جنوبي تحت استثمار آپارتايد را آشكار كرده و زندگي سفيدپوستان به حاشيهرانده شده را روايت ميكند. اينكه در اين جغرافياي آفريقايي با قوانين انگليسي، همچنان مفهوم عدالت بشري امري است كمياب و دور از دسترس. واقعيت سياسي و اجتماعي آن دوره از آفريقاي جنوبي بر فرادست بودن اقليتي پرنفوذ از سفيدپوستان و فرودستي اكثريت جامعه شكل يافته است. گويا فرودست بودن سياه و سفيد نميشناسد و اكثريت را شامل ميشود. فوگارد كه روزگاري در دانشگاه «كيپ تاون» با جهان آلبر كامو و حقايق ملموسش آشنا شده بود به تجربه اين واقعيت را دريافت كه زندگي انسانها از پيوندهاي خوني و عاطفيشان منفك نيست و گريزي از اين سرنوشت مخاطرهآميز وجود ندارد. از نظر فوگارد انسان مدرن فارغ از جنيست و نژاد و طبقه، همچنان دربند ظلم و سركوب نهادهاي پرقدرت است و براي خروج از اين دايره بسته، سوژههاي انساني ميبايست مبارزه كنند و خلاقانه راههاي گريز را ابداع كنند. شهاب حسينپور بعد از مدتها دور بودن از صحنه تئاتر، با خوانشي تازه از نمايشنامه فوگارد به صحنه بازگشته است. دراماتورژي محمدامير يارمحمدي از تاريخيت متن فوگارد فاصله گرفته و بر بازنمايي تنشها و تضادهاي خانوادگي استوار است. بنابراين به لحاظ تاريخمندي، اجرا چندان وضعيت خود را تعين نميبخشد و بيشتر در پي فضاسازي كمينهگرايانه روابط مبتني بر شخصيتها است. در اين مسير استفاده از نورپردازي موضعي كه در چند خط متمايز به اجرا درآمدهاند، فضايي پرابهام و تنشآلود را برساخته است. همچنين هنرنمايي امير صديقيان به عنوان طراح صدا و موسيقي، توانسته به فضاسازي هراسزده و فاقد اعتماد شخصيتها ياري رساند. اين رويكرد دراماتورژيك، هستر و جاني را از زمينه تاريخيشان منفك كرده اما حضور فردي آنان را در طول اجرا، شدت بخشيده است. گويي از يك چشمانداز مايكروسكوپي به سوي نگاهي متمركز و ميكروسكوپي عزيمت شده باشد. به هر حال براي تماشاگر طبقه متوسطي تالار حافظ، اين اجرا موردپسند بيشتري واقع خواهد شد نسبت به نمايشنامه فوگارد، چراكه طولاني شدن روايت و فيالمثل تماشاي تكگويي مطول جاني در ابتداي نمايش، كمابيش براي اين طبقه اجتماعي ميتواند ملالانگيز باشد. تماشاگر بيحوصله امروزي چندان علاقهمند نيست از سياستهاي دوران آپارتايد آگاه شود. در عوض مواجهه با ديالوگهاي پينكپنگي هستر و جاني، جذابيت بيشتري دارد. بيشك اين رويكرد طبقه متوسطي در روايت ماجرا، به سياستزدايي از نمايشنامه منتهي شده و بيش از آنكه با زمانه فوگارد معاصر باشد با تسليم زيباشناسي زمانه نئوليبرال شده است. از نقاط قوت اجرا بازي خوب بازيگران است. مهدي فرضيه در نقش جاني و هديه آزيدهاك در نقش هستر، در خدمت اجرا هستند و هماهنگي مثالزدني با يكديگر دارند در اجرايي كردن نقشها. مهدي فرضيه سابقه طولاني در صحنه تئاتر كشور دارد و به نسبت هديه آزيدهاك كه براي اولينبار در يك اجراي تئاتري حضور داشته، شناختهشدهتر است. اما در كل هر دو بازيگر توانستهاند با مهارت پا به صحنه گذاشته و فضاي پرتنش فوگارد را رويتپذير كنند. از ياد نبريم كه فوگارد مدام با احضار خاطره و توامان مطالبه پول، فضايي معلق مابين همدلي و بياعتمادي ميسازد. بازيگران نقشهاي هستر و جاني، اين نوسانات تكرارشونده را به خوبي به مخاطبان انتقال داده و تماشايي ظاهر ميشوند. درنهايت ميتوان تلاش شهاب حسينپور را ارج نهاد كه يكي از نمايشنامههاي مهم پسااستعماري قرن بيستم را به صحنه آورده است حتي با دراماتورژي سياستزدايانه از جهان فوگارد. با آنكه اجراي «سلام خداحافظ» در تالار حافظ، با طراحي صحنه به نسبت خوبي همراه شده و مخاطبان را كمابيش راضي به خانه ميفرستد، اما همچنان استقبال تماشاگران آنچنان كه بايد راضيكننده نبوده است. اينكه اين اجرا از نمايشهاي پرفروش و كمدي اين كارگردان متفاوت است و فضايي تلخ اما تماشايي را برميسازد، در اين مكانيسم عرضه و تقاضا موثر است و نميتوان آن را كتمان كرد. اما تالار حافظ سالهاست كه رونق ابتدايي خويش را ندارد و با تمام توان به كار خود ادامه نميدهد. نمايش «سلام خداحافظ» به لحاظ زيباشناسي حركت رو به جلويي براي شهاب حسينپور محسوب ميشود اما شايد از نظر اقتصادي نتواند موفقيت آثار قبلي را تكرار كند. به هر حال با اجرايي به نسبت با كيفيت روبهرو هستيم كه از جهان فوگارد تا حدودي فاصله گرفته تا بيش از اين با ما معاصر باشد. اينكه آيا موفق شده يا نه، پاسخ قطعي ندارد. اما هر چه هست اين را نميتوان كتمان كرد كه مساله فرادستي و فرودستي، بيش از دوران فوگارد بر جهان ما سايه افكنده است.