حرمت کتاب و حرمت نویسنده
شیدا اعتماد
من چند ماه بعد از تولد اولين وبلاگ فارسي، وبلاگنويسي را شروع كردم که میشود بیش از 20 سال پیش. وبلاگ، بستري جذاب براي علاقهمندان به نوشتن بود. آزاد بوديم از دغدغههايمان بنويسيم و نه محدوديت كاراكتر داشتيم و نه موضوع. چند سالي وبلاگ رشد كرد و محبوب شد و به اوج رسيد و بعد به آرامي ستاره اقبالش افول كرد. كسي ديگر در اينترنت دنبال محتواي بلند نميگشت. خبرها كوتاه شد. يادداشتها كوتاه شد و خیلی از وبلاگها، غيرفعال شدند. تا امروز که میشود گفت تقریبا کسی وبلاگ نمیخواند. با بسته شدن فیدخوانهای مهم مثل گوگل ریدر، اندک وبلاگهای باقیمانده به شبکههای اجتماعی محبوب منتقل شدند.
براي من، قالب وبلاگ، هيچ وقت جذابيتش را از دست نداد. وبلاگ چيزي بود كه راه مرا به دنياي نويسندگي باز كرد. مرا نشاند در كارگاه داستان. مرا رساند به نوشتن داستانهاي بلند و کتابهایم. با وجود كتابها و با اينكه در مجلات و روزنامههاي بسياري نوشتهام، هنوز نتوانستهام وبلاگنویسی را ترك كنم.
نوشتن در اینترنت همان قدر كه فرصت بود، تهديد هم محسوب ميشد. با يك كليك متن كپي ميشد و ميشد گذاشتش هر جا. خرده سرقتهای ادبی همیشه بود. با یک مکاتبه با صاحب صفحه معمولا مساله حل میشد. رجوع ميكرديم به تاريخ و آن كسي كه اولين بار متن را منتشر كرده بود، صاحب اثر بود.
امروز اما گرفتار نوع ديگري از سرقت ادبي شدهام. کسی تعدادي از يادداشتهاي مرا مستقيما از كانالم در فضاي مجازي برداشته و گذاشته لابهلاي كتاب خودش و برده كتاب را منتشر كرده. حالا او صاحب نوشتههاي من شده و منم كه بايد ثابت كنم من نويسنده آنها هستم نه او.
اين كتاب كه در وزارت ارشاد تاييد و چاپ شده از نظر ادبي، محتوايي سخيف دارد و با اصول اوليه داستاننويسي و روایت هم غريبه است. ناقص و بد روايت مي شود، زبان گنگي دارد، جايي عاميانه و جايي كتابي نوشته مي شود. یادداشتها، كاملا با نثر كتاب متفاوتند. به اصطلاح ما نويسندهها، توي متن ننشستهاند و حتي حضورشان هم نتوانسته نجاتبخش كتابي باشد كه بسیار ضعیف است.
اما آنچه غمانگيز و قابل تامل است، اين است كه اين كتاب مجوز گرفته و چاپ شده. جدا از سرقت ادبي كه از نوشتههاي من انجام شده، محتواي كتاب چنان بد است كه اصلا نبايد منتشر ميشد. چرا هيچ نهاد بالادستي كيفيت آثاري كه براي مجوز و چاپ ميروند را بررسي نميكند؟ چرا هر چيزي فقط به شرط اينكه خط قرمزها را زيرپا نگذارد و موارد مميزي نداشته باشد، چاپ ميشود؟ چرا در دنيايي كه سرقت ادبي به راحتيِ يك كليك كردن است و ميتوان با يك جستوجوی ساده از آن پيشگيري كرد، چنين اتفاقي رخ ميدهد؟ چه كسي مسوول حفاظت از دادههاي كساني است كه در اينترنت مينويسند؟
براي من و امثال من كه نوشتن عادتي كهنه است چه چارهاي انديشيده شده؟ آيا هركسي محتوايي را به ناشر ارائه میدهد صاحب آن محتواست؟ آيا ناشر مسووليتي در قبال چيزي كه چاپ ميكند، ندارد؟ آيا اين اتفاقات در دنیای دیجیتال قابل پيشگيري نيست ؟ حتما قابل پیشگیری است.
قانونا ميشود از نويسنده كتاب و البته ناشر به خاطر برداشتن يادداشتها شكايت كرد و اين شكايت را به نتيجه رساند. مساله اينجاست كه چرا كار بايد به اينجا بكشد؟ چرا نهاد مرجع، جلوي سرقتهاي ادبي را نمیگیرد؟ چرا نهادي وجود ندارد كه من نويسنده مراجعه كنم و بدون دادگاه و وكيل و قاضي به سادگي و با در داشتن سابقه كانال و وبلاگم، مالكيت يادداشتهايم را تاييد كند؟ چرا من بايد ثابت كنم مالك نوشتههايم هستم و از آن طرف سرقت ادبي به راحتی اتفاق بيفتد و مهمتر از همه چرا ناشرهايي هستند كه به خاطر پول، هر چيزي كه به دستشان ميرسد، منتشر ميكنند و هيچ نهادي كيفيت اين نوشتههاي واقعا سخيف را بررسي نميكند؟ چرا كسي از حرمت كتاب دفاع نميكند؟ آيا هر محتوايي ارزش كتاب شدن دارد؟ ندارد. قطعا ندارد و این حتی از سرقت ادبی هم مهمتر است.
*نام نويسنده، كتاب و ناشر نزد روزنامه محفوظ است.