بازتاب واقعيت
حسن لطفي
تعريف درستي كه فيلم مستند را تفسيرخلاقانه واقعيت ميدانند در باور همه جا ندارد. براي افراد مختلفي كه سراغ تماشا يا ساخت فيلم مستند ميروند، اين تعريف معاني متفاوتي دارد.معانياي كه از دل خواست، هدف و نگاه فيلمسازان و تماشاچيان اين نوع از سينما بيرون ميآيد. يادم نميرود اواخر دهه شصت كه هنوز تبريز صاحب جشنواره فيلم و عكس وحدت بود، با زندهياد منوچهر عسگرينسب گپ و گفتي داشتيم. او كه در كارنامهاش فيلم مستند و سينمايي داستاني كنار هم نشسته بود، براي فيلمسازان جواني كه قصد ساخت فيلم داستاني داشتند، توصيه ساخت فيلم مستند داشت. ميگفت ساخت فيلم مستند شما را با واقعيت و رفتارهاي طبيعي آشنا ميكند. آن وقت اگر بخواهيد داستاني را به تصوير بكشيد حال و هواي فيلم واقعيتر ميشود. حقيقتش را بخواهيد تا آن روز از اين زاويه به فيلم مستند نگاه نكرده بودم. البته منوچهر عسگرينسب نميخواست منزلت فيلم مستند را پايين بياورد و آن را تبديل به گام اول ساخت فيلم داستاني كند. اصلا چنين منظوري نداشت. قصدش پيشنهادي براي طبيعيتر كردن صحنههاي داستاني يا بهتر بگويم نزديكتر كردن فيلم به واقعيت زندگي بود. ويژگياي كه بدون شك همه فيلمها به آن نياز ندارند، اما ضرورت فيلمهاي داستاني اجتماعي و واقعگرا و سينماي مستند است. در اين ميان سينماي مستند بيش از همه نيازمند اين روايت درست و بدون دروغ از واقعيت است. تفسير خلاقانه و هر تعريف ديگري نميتواند حكم به هلاكت واقعيت و قرباني كردنش بدهد. تماشاچي اين نوع از فيلم بايد روي پرده واقعيت را ببيند. منظورم اين نيست كه آدمها نگاه يكساني به واقعيت دارند و بايد داشته باشند. بدون ترديد آدمها هنگام نگاه به وقايع پيشفرضهاي خودشان را در قضاوت درباره آن دخيل ميكنند. با اين حساب فيلمسازي صادقتر است كه پيشفرضها و باورها و تعلق خاطر به فرد يا عقيدهاي را قطعي نكند و فيلم را براي اثبات نظرات شكل گرفته قديمش نسازد. چنين رفتاري سخت و دشوار است. آزادگي ميخواهد. تعصب نميخواهد. نيازمند كنترل آدم تماميتخواهي است كه درون بسياري از ما جا خوش كرده است. سخت است، اما غير ممكن نيست. فيلمهاي خوبي در تاريخ سينماي مستند ميتوان سراغ گرفت كه حكايت از وفاداري سازندگانش به گزارش درست و به دور از تعصب فيلمسازانش دارد.