• ۱۴۰۳ شنبه ۱۰ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5662 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۵ دي

بيا ادامه بديم

محمد خيرآبادي

بعد از يك روز تمام برفي، روي نيمكتي در پياده‌رو دختر كنار پسر نشسته بود. هر دو به جلو نگاه مي‌كردند. پسر دست‌هايش را كرده بود توي جيب‌هايش و هدبند مشكي به سر داشت. دختر دستكش‌هاي زرشكي‌اش را با كيف رودوشي يك‌طرفه‌اش ست كرده بود. روبه‌روي آنها ساختماني بود كه ديوارهايش در سوز سرما يخ بسته بود. مرد و زني توي قاب يكي از پنجره‌هاي ساختمان، جلوي هم ايستاده بودند و دست‌هاي‌شان را به طرف هم تكان مي‌دادند. دهان‌شان باز و بسته مي‌شد. مرد پشت كرد به زن و دست برد به سمت پيشاني. دوباره برگشت طرف زن و اين‌بار دهانش را بيشتر و بيشتر باز كرد. خم شده بود به جلو و از دور برافروختگي چهره‌اش احساس مي‌شد. زن مدتي ايستاد و جواب داد و بعد صورتش را با دست‌هايش پوشاند و نشست. دختر زير چشمي به پسر نگاه كرد. پسر سرش را انداخته بود پايين. هيچ كلامي رد و بدل نشد. بخار نفس‌هاي‌شان به هوا رفت. نگاه دختر برگشت به طرف پنجره. زن تنها نشسته بود. مرد در بالكن را باز كرد و آمد بيرون. سيگار روشن كرد. سرما داشت خودش را توي تن پسر و دختر فرو مي‌كرد. پسر يقه‌اش را داد بالا. دختر زانوهايش را به هم چسباند. خيابان خلوت بود. صداي چرخ‌هاي ماشيني كه در برف‌هاي شل، گير كرده بود و درجا مي‌زد، از دور مي‌آمد.
مرد در بالكن را بست و برگشت پيش زن. نشست روبه‌رويش. دهانش دوباره باز و بسته شد. اين‌بار آرام‌تر. زن رو برگردانده و خيره شده بود به برف‌هاي خيابان. مرد اما تسليم نشد. زن با پشت دست چشم‌هايش را پاك كرد. پسر نگاهي به دختر انداخت. دختر دستمالي از كيفش در آورد و به چشم‌هايش ماليد. روي برف‌هاي پياده‌رو دختربچه‌اي دنبال مادرش مي‌دويد. پسر به او نگاه كرد و لبخند زد. سرما داشت پيشروي مي‌كرد. پسر دست‌هايش را بيرون آورد، ‌ها كرد و به هم‌ ماليد. مرد بلند شد و راه رفت. در قاب پنجره آشپزخانه ظاهر شد. يك ليوان آورد و به دست زن داد. زن آن را سر كشيد. دختر به ردپاهاي روي برف‌ نگاه كرد. پسر دست‌هاي از سرما سرخ شده‌اش را روي نيمكت گذاشت. دختر موبايلش را بيرون آورد و چند ثانيه‌اي با آن مشغول شد. دوباره آن را گذاشت توي كيف. به پنجره نگاه كرد. پرده‌ها كشيده شده بود. دست‌هاي‌شان روي نيمكت به هم نزديك شده بود. بلند شدند و شانه به شانه هم به راه افتادند. برف‌ها با سرعت بيشتري شروع كردند به آب شدن.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون