عليرضا كريمي صارمي
احساس از ازل ريشه در جان انسانها داشته و دارد. از۳۰۰هزار سال پيش كه انسان نئاندرتال آتش را شناخت و آن را حياتبخش دانست و از ۱۰۵هزار سال پيش زماني كه دستانش را با احساس بر ديواره غار استاتواس(1) (Estatuas) در شمال اسپانيا كشيد و با تمام وجود امنيت را در آن حس كرد و تا انقلابي ناآشكار در دوره پارينهسنگي كه آفرينش هنردر اروپا رخ داد، همه نشانگر احساسي قدرتمند در وجود انسان است.
احساس، موضوعي كاملا آشنا و ملموس براي همه ما انسانها است زيرا انسانها و حتي حيوانات، زمينههاي مختلف احساسي را در خود دارند. البته آنچه در روش همگاني با عنوان احساس خوب يا بد از آن تعبير ميشود با آنچه در علم روانشناسي با عنوان احساس از آن ياد ميشود، متفاوت است. احساس در روانشناسي، اثري است از يك محرك داخلي يا خارجي كه از گيرندههاي حسي تا سيستم اعصاب مركزي پيش ميرود و ارزش شناختي خاصي ندارد و اساس آن كاملا فيزيولوژيك (2) است.
ميتوان ادعا كرد، همين احساس است كه باعث تعبير و تفسير انسان و نوع حيوان از محيط درون و بيرون خود ميشود كه نهايت آن به ادراك ميانجامد. همانگونه كه اشاره شد احساس، اثر يك محرك است كه توسط مكانيزمي به اعصاب مركزي انتقال مييابد. (3)
احساس نزد داروين
موضوع عاطفه و تكامل احساسات در انسان و حيوانات، در رساله كلاسيك داروين، در سال ۱۸۷۲ ارايه شد. داروين به دنبال آن بود كه نظريه انتخاب طبيعي خود را فراتر از تكامل ساختارهاي فيزيكي به حوزه ذهن و رفتار بسط دهد و بررسي كند كه چگونه احساسات نيز ممكن است به تكامل رسيده باشد. براي استدلال او، اين واقعيت مهم بود كه برخي از احساسات به يك شكل در مردم سراسر جهان بيان ميشوند، از جمله در مناطق دورافتاده كه مردمان آن تماس كمتري با دنياي بيرون داشتهاند، براي بيان احساسات عاطفي، يادگيري و انتقال فرهنگ خويش با مشكل ارتباطي روبهرو بودهاند. اين نظريه به او نشان داد كه بايد يك مولفه موروثي قوي براي احساسات در افراد وجود داشته باشد. همچنين مشاهدات او بسيار حائزاهميت بود زيرا نشان ميداد كه بروز برخي از احساسات در ميان گونههاي مختلف، به ويژه گونههاي نزديك به هم به شكلي مشابه ابراز شده است كه نشانگر اين واقعيت است كه احساسات از نظر فيلوژنتيكي (4) حفظ ميشوند. (5)
احساس سرچشمه هنر
اما در اين فراز و فرود تاريخي تا به امروز احساسات در زمينههاي مختلف زندگي انسان، زمينهساز تغييراتي شگرف در خط سير زندگاني آدميان بوده است. گاه در رفتارهاي اجتماعي، گاه در قالب شعر و داستان و همچنين در قالب هنرهاي تجسمي، سينما و تئاترو... به گونهاي كه ميتوان احساس را جزو جداييناپذير رفتارهاي اجتماعي، هنر و ادبيات دانست. «زيرا ميتوان گفت كه احساس، مبدا و سرچشمه هنر است، پس هر تغييري كه در آن حاصل ميشود، مسلما آثار مستقيم بر روح محصول خود [هنرمند] يعني اثر هنري باقي خواهد گذاشت (6).»
بايد درنظر داشت كه احساس و احساسگرايي در جانِ وجود فرهنگ، ادب و هنر ايراني نيز تا به امروز طنينانداز بوده است. در لغتنامه دهخدا احساس يا به زبان پارسي سِهش اينگونه معنا شده است: «درك چيزي است با يكي از حواس. اگر احساس با حس ظاهري باشد آن را مشاهدات گويند و اگر با حس باطن باشد وجدانيات.»
شفيعي كدكني ميگويد: «احساس در ادبيات، حالت و اعجابي است كه شاعر يا نويسنده از رويداد حادثهاي در خويش احساس ميكند و از خواننده يا شنونده ميخواهد كه با وي در اين احساس شركت داشته باشد. نكته مهم اين است كه هنرمند، نميتواند احساس و حالت عاطفي را به مخاطب خويش منتقل كند، بيآنكه خود آن حالت را در جان خويش تجربه كرده باشد(7).»
ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنايي (8) در طبع استغناي خويش سروده است:
خدايست در هر عنايي معينم
خدايست در هر بلايي ملاذم
شب و روز غرقه در احساس اويم
كه تاجيست احسان او بر چكادم
احساس و انديشه
اولينبار واژه «احساس» در زبان انگليسي در دهه۱۷۴۰م به صورت چاپي ظاهر شده و از آن پس واژه احساسات شروع به ايفاي نقشي مهم در ادبيات نموده است.
لويي بِرِدوُلد (9) گفته است، «نمايشنامه و داستان كشف كرد كه مهرورزي به بهترين وجه ميتواند قلب را نرم كند و اشكهايي را كه نشانه انسانيت است، جاري كند.»(10)
همانگونه كه اشاره شد يكي از مهمترين اهداف و مقصود هر صاحب قلمي به نوعي ايجاد دگرگوني در انديشه مخاطبانشان است، احساس همواره عنصري مطرح و پراهميت در عرصه ادبيات بوده و همچنان نيز هست. چنانكه كولريج، شاعر و نويسنده انگليسي، معتقد بود: «انديشه ژرف فقط در پرتو احساسي ژرف حاصل ميشود (11).»
اصولا يكي از اهداف پديدآورندگان آثار ادبي، تحتتاثير قرار دادن مخاطب از طريق تحريك احساس اوست. اين نكته بهويژه درباره مكتب رمانتيسم (12) و آناني كه در خلق آثار ادبي از واژگان، عبارات، اصطلاحات و تعبيرات پراحساس يا احساسبرانگيز بهره ميجويند مصداق دارد. (13) اما بسيار مشاهده ميشود كه امروزه گاهي براي تحتتاثير قرار دادن بيشتر مخاطبين شاهد گزافهگويي و افراط در ترسيم احساس هستيم كه ميتوان به آن سانتيمانتاليسم گفت.
سانتيمانتال
استفاده از واژه سانتيمانتال در فرهنگ عامه ايران بدون آگاهي از معناي درست آن به منظور سُخره گرفتن برخي اشخاص، مورد استفاده قرار ميگرفته است. در سالهاي گذشته اين صفت كلامي، به فرنگ رفتهها و تحصيلكردهها داده ميشد و بدون در نظر گرفتن بار معنايي آن كه همانا احساسات افراطي داشتن است آن را به عنوان واژهاي شيك براي پيروان مُد روز... به كار ميبردند. البته بايد توجه داشت كه تعريف واژه سانتيمانتال در فرهنگ معين به معني داراي ظاهري آراسته و رفتاري همراه با ظرافت، داراي روحيهاي ظريف و احساساتي تعريف شده است. شايد اين تعريف باعث برداشتي متفاوت از اين واژه بوده است.
اما مشكل از آنجا آغاز شد كه انسان با غلو كردن در ارايه واژههاي احساسي، به دنبال جلبتوجه و انحراف فكري و احساسي ديگران گام برداشت و احساساتگرايي افراطي را وسيلهاي براي رسيدن به اهداف و حتي مقاصد شوم خود قرار داد. بهطور مثال ميتوان از استراتژي آدولف هيتلر در سخنرانيها و تحريك احساسات طرفدارانش نام برد. او با استفاده از جملاتي احساسي مردم را به وجد ميآورد. بهطور مثال كليد سخنراني هيتلر در ۱۵ مارس ۱۹۲۹درمونيخ اين جملات بوده است: «اگر مردها بخواهند زندگي كنند، مجبورند ديگران را بكشند.» او تاكيد ميكرد «كشتن مردم اگر به نفع بقاي همنوع شما باشد اشكالي ندارد.» «ما همچنين اعتراف ميكنيم كه هر كسي كه جرات كند مانع ما شود او را تكه تكه خواهيم كرد.» «آلمان چكش و دشمنان ما سندان خواهند بود.» او مردم را به اطاعت از فرمان پيشوا ترغيب ميكرد كه مردم نيز بايد به اين اطاعت خود افتخار كنند... (14)
محبوب طبقه متوسط
محمد فروزنده (15) ميگويد «احساساتگري، [سانتيمانتاليسم] در واقع ابراز احساسات و عواطف بيش از حد و اغراقآميز منبعث از مواجهه با يك پديده است. اساسيترين آسيب غلبه اين پديده، سرپوش گذاشتن خودآگاهانه و اغلب ناخودآگاهانه بر وجوه ديگر و غياب عقلانيت لازم در پارادايم علمي است.(16)»
اما با تمام اين مطالب، احساسِ عشق و نفرت نيز جايگاه تمامعياري در جسم و روح ما انسانها دارد. گاهي در تعادلي ناپايدار عاشق ميشويم و گاهي سراسر وجودمان را نفرت فرا ميگيرد و درنهايت در غباري از ابر احساسي آغشته به عوامفريبي در مسير جاده بنبست احساسگرايي افراطي يا سانتيمانتاليسم قرار ميگيريم كه غالبا موجب ناتواني در ارزيابي عقلاني احساسات ميگردد، به گونهاي كه بر اساس آن استدلالي مبالغهآميز صورت ميپذيرد.
احساسگرايي در درجه اول به عنوان يك پديده، در طبقه متوسط جامعه توسعه يافت كه مهرباني و بروز احساس به عنوان يك ويژگي شخصيتي مطلوب در آن به شمار ميرفت. پيدايش سانتيمانتاليسم ادبي از اواسط تا اواخر قرن هجدهم ميلادي در انگلستان بوده و در حدود دهه۱۸۲۰به فرهنگ اروپايي مسلط شده است. يكي از نمايندگان برجسته اين ژانر، جيمز تامسون (17) اسكاتلندي بود كه مجموعهاي از اشعار فصلها را نوشت.
در فرانسه نيز آثار آنتوني پِرِوُست (18) بسيار محبوب بود، خوانندگان مجذوب كتابهايي مانند مانون لسكو (19) و پروفسور انگليسي (20) شدند. اندكي بعد، فيلسوف و متفكر سوييسي ژان ژاك روسو يكي از رمانهاي اصلي احساساتگرايي به نام «ژولي، يا هِلويز جديد» (21) را نوشت. البته ويژگي تمامي اين آثار در احساسي بودن و ارجاع اجباري به اخلاق بود.
نويسندگان سانتيمانتال در آن دوره عمدتا از طبقه متوسط جامعه بودند. آنها با گنجاندن لفاظي مذهبي در نوشتههاي خود، غالبا توسط منتقدان سكولار (22) كه رفتاري مردانه داشتند مورد انتقاد شديد قرار ميگرفتند و باعث ميشد تا به گونهاي تحقيرآميز و اغلب بدون مطالعه آثار نويسندگان زن اواسط قرن نوزدهم، آثار آنها را مورد نقد كوبنده قرار دهند.
دهه زنانه
فرد لوئيس پتي (23) در سال ۱۹۴۰م در كتاب خود اين دوره را به عنوان «دهه پنجاه زنانه» توصيف كرد و از «فاني فرن» (24) به عنوان نويسندهاي كه داراي حزنانگيزترين اخلاق زنانه آن دوره است نام برد.
هربرت راس براون (25) نويسنده امريكايي با مطالعه در مورد دوران پيش از جنگ جهاني، سانتيمانتاليسم را يك «بيماري» ناميد و نويسندگان زن آن دوره را به دليل عدم پرداختن به آنچه براي او مسائل «واقعي» بود، سرزنش ميكرد.
نويسندگان سانتيمانتال آن دوره علاوه بر تلاشهاي خود براي پايان دادن به بردهداري، مسائل جنسيتي را نيز مورد بررسي قرار داده و بيعدالتيهايي مانند قوانين ماليو ناتوانيهاي قانوني و نگرشهاي فرهنگي تحقيركننده به زنان را آشكار كردند. براي مثال، فاني فرن نويسنده امريكايي از استراتژيهاي مرسوم [غلو در بيان ادبي] براي آشكار كردن نابرابريها در وضعيت زنان در نوشتههاي خود استفاده كرد. او با اين واقعيت كه زنان عاقل را ميتوان بدون هيچ دليلي در ديوانهخانهها حبس كرد و درآمد مالي آنها را دراختيار گرفت و فرصتهاي شغلي استثمارگرانه يا ازدواج اجباري را به آنها تحميل كرد به رشته تحرير درآورد. البته چنين نوشتههايي همواره با جلب همدردي خوانندگان زن و تحسين آنها روبهرو ميشد، ولي با اين وجود، باز هم زنان بدون هيچگونه واكنشي از شوهران ظالم خود اطاعت ميكردند. (26)
سانتيمانتاليسم در نقاشي
سانتيمانتاليسم ادبي در نقاشي آن زمان نيز تاثير گذاشت و در پايان دوره روكوكو (27)، به هنرهاي تجسمي رسوخ كرد. هنرمنداني كه در ژانر احساساتگرايي كار ميكردند، از جنبه تاريك طبيعت انساني دوري نموده و حسادت و طمع، خشم و تمايلات جنسي افراطي را از آثار خود بيرون راندند. بهطور مثال ژان باپتيست گروز (28) نقاش شناختهشده فرانسوي هنرمندي با گرايش سانتيمانتاليسم بود كه آثار او مملو از آموزش و افراطگرايي در بيان احساس است. او با اين آرزو كه آثارش بتواند تاثيرات اخلاقي مثبتي در جامعه به جاي بگذارد همراه با آثار هنري خود توضيحاتي را نيز ارايه مينمود. (29)
بايد توجه داشت تصويرسازي سانتيمانتاليسم يا احساساتگرايي با فمينيسم (30)، راه خود را به دنياي هنر باز كرد، زماني كه تصويرسازي به هندسههاي واضح مينيماليستي و زمينههاي رنگي خالص انتزاعي پسا نقاشي نزول كرده بود، به وسيله هنر مفهومي از پاي درآمد. در حالي كه مدت زمان جنبش الگو و دكوراسيون (31) كوتاه بود، اما بازوي سياسي هنر فمينيستي براي بالا بردن آرمان خود در احساساتگرايي ثابتقدم ماند. در اين خصوص، چيزي كه سانتيمانتاليسم اواسط قرن نوزدهم را از دورههاي ديگر متمايز ميكند، اين است كه بهطور كلي به عنوان جنبشي زنانه شناخته ميشود. (32)
در ادامه اين نگرش، موزه جديد هنرهاي معاصر نيويورك در سال ۱۹۴۴م نمايشگاهي تحت عنوان «دختران بد» (33)، را به عنوان سيري بر هنر فمينيستي معاصر برگزار كرد. در اين نمايشگاه، عروسكهاي باربي حلقآويز شده، نوزادان عقبمانده ذهني كه شامل هزاران مواد مصرفي صورتي رنگ بود را در قالب هنر چيدماني(34)، به نمايش گذاشت. مطمئنا، بسياري از هنرمندان در نمايش چيدماني وُمن هاوس (35) يا در نمايشگاه دختران بد، با همذاتپنداري با موضوع اين نمايشگاهها، احساس ميكردند كه انگار در خانه خود هستند.(36)
بنابراين شايد بتوان گفت هنرمندان معاصري كه با احساساتگرايي سر و كار دارند ميراث مستقيم فمينيسم را منعكس ميكنند.
احساسبرانگيز يا الهامبخش
اما جايگاه سانتيمانتاليسم در هنر چيست؟ آيا اغراق در بروز احساسات و ارايه آن در قالب يك اثر هنري نشان از سانتيمانتاليسم در هنر محسوب ميشود؟
دكتر ايلانا سيمونز (37) در اين رابطه سوالي را مطرح ميكند. او ميپرسد: تفاوت بين هنري كه احساس را در شما برميانگيزد و هنري كه به وسيله احساس الهامبخش شماست، چيست؟ او ميگويد به هر حال، تمام هنرها براي برانگيختن يك احساس يا واكنشي به موضوعي احساسي در زندگي ساخته شدهاند. يك هنرمند فيلم خود را ميسازد زيرا به موضوعي فكر ميكند كه براي او ارزش مثبت يا منفي دارد. او ميخواهد كه شما را تحتتاثير احساسات خود قرار دهد. شايد يكي از تعريفهاي هنر احساسي اين باشد كه تجربهاي را كه الهامبخش احساسات است را با بياني ساده ارايه كند.
اما دكتر متيو بويلستون (38)، دانشيار دانشگاه باپتيست هيوستن نظري متفاوت دارد؛ او در ۲۰ اكتبر ۲۰۱۷م در مقالهاي با عنوان «هنر احساسي چيست و چرا براي شما بد است؟» ميگويد: بهطور سنتي، هنر سانتيمانتال هنري است كه بر احساسات، عواطف و غم و اندوه يا دلتنگي، به بهاي از دست دادن عقل يا منطق تاكيد ميكند. او ميگويد هنر سانتيمانتال خودآزارگر است و بازنمايي كامل و واقعي موضوع هنر را از طريق جذابيتهاي اغراقآميز خود به احساسات تحريف ميكند. او در اين مقاله، تعريف سانتيمانتاليسم يا «احساسگرايي» را گستردهتر ميكند تا بسياري از تحريفهاي هنري مرتبط را در بر گيرد. او توضيح ميدهد كه هنر با خداي خالق ما چه ارتباطي دارد و چرا قدرداني از هنر احساساتي براي شما بد است. او اشاره ميكند كه هنر سانتيمانتال به هر اثر هنري اطلاق ميشود كه يكي از عناصر موجود در خود را به قيمت فدا كردن عناصر ديگر منحرف يا بيش از حد روي آن تاكيد ميكند. به عنوان مثال، رمانهايي كه بيش از حد بر طرح داستان بهازاي سبك تاكيد ميكنند، احساساتي هستند و رمانهايي كه بيش از حد به سبك داستاني نيز تاكيد ميكنند، به همان اندازه احساساتي هستند.
او اضافه ميكند اگر فرض كنيم كه خداوند، جهان را به شيوهاي كه يك هنرمند اثر هنري خود را خلق ميكند ساخته است، پس بايد فرض كنيم كه هر عنصري از يك اثر هنري با جنبهاي از خداوند هنرمند و خالق مطابقت دارد. وقتي به موسيقي گوش ميدهيم، ميتوانيم اين را خيلي واضح ببينيم كه برخي از عناصر موسيقي مانند ملودي، هارموني، ريتم، لحن و صدا، اجزاي سازنده هنر موسيقي هستند و در اصل ميتوان گفت آفريده خداوند بوده و نمايانگر جلوهاي از شخصيت خلاق اوست. خداوند ملودي، هارموني، ريتم، لحن، تُن و تمام عناصر ديگر موسيقي را آفريده است. وقتي روي يك عنصر موسيقي به بهاي تمام عناصر ديگر تاكيد ميكنيم، مثلا ميگوييم ريتم، چندين كار منفي انجام ميدهيم يعني كل قطعه موسيقي را تحريف ميكنيم. اگر انسان خدا گونه است، پس وقتي يك اثر هنري ميسازد، به آن بخشهايي از خودش دسترسي پيدا ميكند كه تصويري از خالق هنرمند اوست. در غير اين صورت با تاكيد بر يك عنصر از عناصر تشكيلدهنده يك هنر به بهاي ناديده گرفتن ديگر عناصر آن، سويههايي از هنر آفرينشگر بزرگ را كه با شخصيت او مطابقت دارد محدود نموده و مانع از توسعه آن ميشو، زيرا ما به شكل او ساخته شدهايم، اما متاسفانه اجازه ميدهيم آن خداگونه بودن از طريق استفاده نادرست از احساسات منحرف شود.
سانتيمانتاليسم و زندگي
متيو بويلستون با طرح اين سوال كه: چگونه سانتيمانتاليسم در هنر اين فرآيند زندگي ما را خراب ميكند؟ ميگويد اجازه دهيد مثال متفاوتي ارايه نمايم: عشق. عناصر عشق شامل رابطه جنسي، شفقت، ايثار، صبر، مهرباني، دوستي و وفاداري است، اما محدود به آنها نيست. اگر ما بر رابطه تنانه به قيمت تمام عناصر ديگر عشق تاكيد كنيم، به سرعت متوجه ميشويم كه چرا سانتيمانتاليسم تا اين حد براي خودمان مضر است. در واقع، فرهنگ عامه از قبل عشق را با تقليل آن به يكي از عناصر آن، يعني جنسيت، احساساتي ميكند. هنگامي كه اين بازنمايي احساسي از رابطه تنانه بهطور خاص براي هدفي ناپسند طراحي شده باشد، آن را هرزهنگاري ميناميم. او اضافه ميكند چقدر دلم ميخواهد براي هنر احساسي سخني قدرتمند داشته باشيم. اگر خدا عشق است، هر يك از اين عناصر عشق با عنصري از شخص خدا مطابقت دارد. اگر شما خدا گونه هستيد، با عدم رشد حس صبر، مهرباني، ايثار، دوستي، شفقت و وفاداري در كنار تمايلات خود در ازدواج، هرگز نميتوانيد به عنوان شخصي خدا گونه در عشق رشد كنيد و رشد نخواهيد كرد تا تواناييهاي بالقوه خود را برآورده كنيد. اين مثال با مطالب ذكر شده قبلي متصل است. ريتم از ديرباز با طبيعت ما مرتبط بوده است. بنابراين «احساسانگاري» در يك اثر هنري به معناي تمركز غيرواقعي بر يك قطعه از قلمروي است كه هنر پوشش ميدهد. (39)
در خاتمه بايد اذعان داشت كه در عصر حاضر استفاده از واژه سانتيمانتال در فرهنگ هر كشوري متفاوت بوده و متاسفانه معناي درست آن با آنچه از ديروز تا به امروز از آن استفاده ميشده است بسيار تغيير يافته است زيرا سانتيمانتاليسم با هدف تقدس بخشيدن به عشق و عاشقي و تبديل آن به يك عشق معنوي ظهور كرد. در ابتدا بر پاك بودن و يگانه بودن تجربه عشق تاكيد ميكرد و بر ارزشهاي انساني ارج مينهاد اما به مرور سانتيمانتاليسم جايگاه قدسي خود را به احساساتگرايي افراطي داد و در زمينههاي مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي وهنري و حتي مناسك مذهبي دستخوش ابتذال و از هم گسيختگي بنيادي شد.
٭عكاس، مدرس دانشگاه علم و صنعت ايران
منابع در دفتر روزنامه موجود است
داروين به دنبال آن بود كه نظريه انتخاب طبيعي خود را فراتر از تكامل ساختارهاي فيزيكي به حوزه ذهن و رفتار بسط دهد و بررسي كند كه چگونه احساسات نيز ممكن است به تكامل رسيده باشد. از دید او برخي احساسات به يك شكل در مردم سراسر جهان بيان ميشوند، از جمله در مناطق دور افتاده كه مردمان آن تماس كمتري با دنياي بيرون داشتهاند، براي بيان احساسات عاطفي، يادگيري و انتقال فرهنگ خويش با مشكل ارتباطي روبهرو بودهاند.
شفيعي كدكني ميگويد: «احساس در ادبيات، حالت و اعجابي است كه شاعر يا نويسنده از رويداد حادثهاي در خويش احساس ميكند و از خواننده يا شنونده ميخواهد كه با وي در اين احساس شركت داشته باشد.
نكته مهم اين است كه هنرمند، نميتواند احساس و حالت عاطفي را به مخاطب خويش منتقل كند، بيآنكه خود آن حالت را در جان خويش تجربه كرده باشد.