ترانه: القضيه و تلك القضيه!
سيد عطاءالله مهاجراني
در دوران غريبي به سر ميبريم! پيش از اين روزنامهخوانهاي سنتي منتظر بودند كه روزنامه صبح يا عصر به دستشان برسد تا بدانند در دنيا چه ميگذرد. بعدها راديو و تلويزيون، اين دوره ۲۴ ساعته را كوتاه كرد، ميشد سر ساعت به اخبار گوش كرد. اكنون واحد اطلاعرساني و خبر نه شبانهروز و نه ساعت، بلكه «آن» است و گوشي دستي تلفن شما هم راديو است و هم تلويزيون و هم روزنامه، همه روزنامهها به زبانهاي مختلف، همه خبرنگاران از سراسر جهان! شما در سيلاب خبر و تفسير و تحليل غرق ميشويد. حال اگر اين تفسير سياسي، جامه هنري هم بپوشد، ديگر با سرعت نور در سراسر جهان منتشر ميشود و مثل امواج دريا همه جا را فرا ميگيرد. مثل ترانه: «قضيه و تلك قضيه!» كه خواننده مصري امير عيد آن را خوانده، آهنگش را نواخته و شعر از شاعر مصري مصطفي ابراهيم است. هر دو جوان هستند. موضوع شعر و ترانه كه با تحزين و درد و حسرت و با صدايي گرم و سرشار از اندوه، خوانده شده است؛ فلسطين است و سرنوشت و روزگار فلسطينيها، در جهان امروز است. از همان آغاز ترانه، ضربه سنگين وارد ميشود و تا مغز استخوان نفوذ ميكند:
ينقذ في سلاحف بحريه/ يقتل حيوانات بشريه/ تلك قضيه/ و تلك قضيه/ لاكپشتهاي دريايي را نجات ميدهند/ حيوانات بشري را ميكشند!/ اين مساله است / و اين هم مسالهاي است!
لاكپشتهاي دريايي كه محيط زيست نگران زندگي آنهاست كه مبادا از ميان بروند. نگراني شايستهاي هم هست! مساله است. اما مساله ديگر كشتار انسانهايي است كه آنان را «حيوانات بشري» ميخوانند. اين تعبير «حيوانات بشري» را گالانت، وزير جنگ اسراييل براي مردم غزه و فلسطينيها به كار برد. كشتار فلسطينيها كه تا به امروز، بيش از هشتاد روز جنگ و كشتار بيش از 20 هزار نفر فلسطيني از جمله نزديك به 10 هزار نفر كودك كشته شدهاند. اين هم مساله است.
وجدان جهاني و وجدان انساني گويي دو نيمه شده است، از سويي نگران زندگي لاكپشتهاي دريايي است و از سوي ديگر بر كشتار كودكان فلسطيني چشم بسته است. ديديم كه حتي در قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل پس از بايد و شايد و امروز و فردا كردن، سرانجام به آتشبس راي ندادند. ظاهرا ويترين حقوق بشر و حقوق ملل همانجاست. همانجايي كه سالها پيش اقبال لاهوري دربارهاش سروده بود:
بر فتد تا روش رزم درين بزم كهن
دردمندان جهان طرح نو انداختهاند
من ازين بيش ندانم كه كفن دزدي چند
بهر تقسيم قبور انجمني ساختهاند
در ترانه قضيه خطاب به مجسمه سپيد آزادي كه نماد فرشته آزادي امريكايي در جهان است، ميگويد:
تو چگونه ميتواني يك فرشته سپيدپوش باشي
در حالي كه وجدانت دو پاره شده است
عاطفه و توجه و دلداريات نسبت به كشتهشدگان بر اساس نژاد آنهاست!
اين مساله است و آن هم مساله است!
يك سو مدارس را بمباران ميكند. دانشآموزان را ميكشد
ميگويي آنها قربانياند، اينها هم قربانياند؟!
قاتل را با مقتول برابر ميداني؟
با رعايت نزاكت و بيطرفي؟!
تو چگونه چشم بر هم ميگذاري و ميخوابي؟
در حالي كه افراد خانوادهها زير آوار خانهشان مدفون شدهاند؟
چگونه در زنداني گسترده زندگي كنند؟
زنداني از آتش و خاكستر
از زير آوارها پارههاي پيكرهاي آنان برميخيزد، بر گردن قاتلان ميآويزد! ميجنگد. تو هر چه ميخواهي ميكني. پروايي از محكوميت نداري…
گويي اين ترانه، نه ترانه كه تفسير همان اعلاميه حقوق بشر ادعايي و آينه تمامنماي جهان امروز است كه از بام غزه بر خاك افتاده است. سالها پيش نزار قباني شاعر بزرگ پس از شكست ۱۹۶۷ سرود:
صلح بازيچه است
عدالت بازيچه است
آزادي از دهانه تفنگ ميگذرد!
ترانه قضيه با واژه «كفاح» و تكرار آن تمام ميشود. براي برطرف كردن اين دوگانگي راهي جز مبارزه و جهاد وجود ندارد. حتي مسيح عليهالسلام كه پيامبر مدارا و محبت بود، به روايت انجيل لوقا، باب ۲۲ آيه ۳۶ به حواريون خود گفت: «توشه راهتان را برداريد؛ اگر شمشير نداريد، جامهتان را بفروشيد و شمشير بخريد!»