سوزدل و نوجوان ايراني
نيوشا طبيبي
اول - ديدن عكسي از واقعه بسيار تلخ و زهرآگين كرمان، احوال روحيام را به كلي در هم ريخت. مهاجران ميدانند كه چه ميگويم، وقتي در «خانه» نيستي و حادثهاي براي اهل خانهات، براي خانوادهات اتفاق ميافتد، برايت سهمگينتر و تلختر و تحمل ناكردنيتر به نظر ميرسد. تصوير چه بود؟ برگه كاغذي با نوشتهاي درشت با ماژيك: «احتمالا اميرعلي افضلي - پسربچه». پسربچه... من ساعتها با اين عبارت پسربچه گريستم. من پسر بچه بودهام و شانزده سال است كه پدر شدهام و پسربچهاي داشتهام. ميدانم پسربچه بودن يعني چه؟ ميدانم اميرعلي در آن روز چه سرخوشياي داشته، بيشتر حواسش پي بازي و كنجكاوي بوده تا هر چيز ديگري. ميتوانم عمق درد و رنجي كه پدر اميرعلي تحمل ميكند را دريابم. گناه اميرعلي، گناه اميرعليهاي غزه، اوكراين، روسيه، عراق و هرجاي ديگر دنيا چيست؟ نميخواهم به اين فكر كنم كه پيكر اميرعلي چنان از هم گسيخته شده كه براي شناسايياش قيد «احتمالا» را آوردهاند. جز اميرعلي حداقل بيست دانشآموز در اين حادثه كشته شدهاند.
جنگ غزه و قرباني شدن هزاران كودك و نوجوان بيگناه عمق سياهي و دروغ سياست جهان را آشكار كرد. هرگز جهان به اين وضوح با پليدي مواجه نشده بود. پيش از اين شرمي وجود داشت. حتي ارتش نازي هم كشتار كودكان را گردن نميگرفت و اگر جنايتي عليه كودكان انجام ميداد در خفا و با پنهانكاري بود. اما اينبار جانيان كت و شلوار پوشيده و به ظاهر تميز و نظيف با اطمينان از حمايت همه دولتهاي مدعي حقوق انساني، جنايت ميكنند. فوج فوج كودك ميكشند و جهان فقط نظاره ميكند.
نحوه اظهارنظر مسوولان پليس و وزارت كشور در اولين ساعات حادثه هم نشان داد كه ظاهرا قرار نيست كسي چيزي بياموزد. برادران، اندكي تامل، اندكي صبر و بعد اظهارنظري معقولانه. تقصير را به گردن دم دستيترين عوامل انداختن كه كار هر كسي است. نياز به اطلاعات ويژه و فهم كارشناسانه ندارد. رييس پليس از پيچيدگي عمليات تروريستي و انفجار ميگويد و وزير مربوطه و مسوولان ديگر هم حرفهايي ميزنند كه در ساعات بعد و آشكار شدن ابعاد ماجرا و البته اعلاميه وحوش داعشي، بيرنگ و بياعتبار ميشوند.
دوم - انتخابات مجلس در پيش است. براي هر جمعيت و ناحيهاي طبق قانون، نمايندهاي در مجلس درنظر گرفته شده است كه لابد در چارچوب قانون و منافع ملي و تماميت ارضي و اتحاد ملي بايد صداي مردم و موكلينش باشد. انتقادات به كنار كه آن نكتهاي «درون خانوادهاي» است، ايران يكي از بزرگترين جمعيتهاي مهاجر در دنيا را دارد. اگر رقم هشت ميليون ايراني خارج از ميهن عزيز را معتبر بدانيم، (بيشتر نباشد، كمتر نيست) آنوقت چيزي حدود ده درصد جمعيت ايران مهاجر هستند. آيا اين جمعيت انبوه نبايد با داشتن حداقل يك كرسي در مجلس، بتوانند در روند قانونگذاريها سهيم باشند؟
اهميت دادن و به رسميت شناختن مهاجران، موضوعي است كه خواه ناخواه حاكميت بايد با آن مواجه شود. در طول سالهاي گذشته، معمولا مهاجر، مورد بدبيني و سوءظن دستگاههاي حاكميتي بوده. از تريبونهاي رسمي او را هوسران و وطنفروش خواندهاند، غافل از اينكه همين مهاجران در غربت - به جبران كم كاري نهادهاي فرهنگي مسوول - چه تلاش بيوقفهاي براي حفظ آبروي ميهن ميكنند. چقدر ايرانيان خارج از كشور حتي اگر از منتقدان و مخالفان باشند، نسبت به آب و خاك خود تعصب ميورزند و بر سر موضوعات ميهني و ملي اندك تسامح و گذشتي را روا نميدانند.
در غربت و تحت فشارهاي مختلف با دست خالي و غالبا با فشار اقتصادي، بر هويت ايراني خود پاي فشردن كار راحتي نيست. كساني كه مهاجران را متهم ميكنند، خبر ندارند كه نسل دوم و سوم ايرانيان مهاجر بيش از والدين خود دلبسته ايران هستند. دهها نوجوان ايراني را ديدهام كه حتي قادر به تكلم فارسي سليس نيستند، اما در مدرسه و دانشگاه و جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند با تعصب از ايراني بودن خود و از نام و ياد و تاريخ ميهنشان دفاع ميكنند. به سخره گرفتن و تروريست ناميدن بچههاي ايراني و عرب در مدرسهها و دانشگاههاي غربي امري معمول است و چيز غريبي نيست. اما ديدهام كه چطور بچههاي همين مهاجران واكنش نشان ميدهند و دلبسته ايران عزيزشان هستند.