صداي تپش قلب ايران
احمد مسجدجامعي
«امري داريد؟ بفرماييد. كمكي از دست من برميآيد بفرماييد در خدمت باشيم».
اين گفتوگويي معمولي است در سفري به يزد كه بارها تكرار ميشود؛ هنگامي كه در مقابل شكوه بناهاي تاريخي ميخكوب ميشوي و خيره به آنها مينگري. تفاوت يزد با ديگر شهرهاي تاريخي مثل شيراز و اصفهان در اين است كه در آنجا، بناها جزو بافت مسكوني و زندگي عادي مردم نيست اما در يزد هنوز هم اين بناها بخشي از حيات روزانه مردم است؛ نه جزو آثار باستاني و ميراث تاريخي. تماشاي آنها به مثابه چنين فضاهايي، پرسش اهالي را در پي دارد. مستند سينمايي «ايساتيس» ساخته عليرضا دهقان كارگردان جوان يزدي، به تهيه كنندگي راحيل صحرايي و عليرضا دهقان كه از روز جمعه ۲۲ دي ماه در سينماهاي هنر و تجربه آغاز شده، روايتي از اين دست زندگي است كه براي فهم وضع موجود به دل تاريخ ميرود. فيلم با گذر دوچرخهسواري آغاز ميشود، در نخستين سفرم به يزد در سالهاي دور، فراواني آن در خيابان و كوچه و پسكوچه و مسجد و مدرسه و بازار به چشم ميآمد. دوچرخه برخلاف ديگر وسايل نوين جابهجايي، با طبيعت سازگار است.
در فيلم، آب و باد و خاك و آتش به منزله عناصر سازنده اين شهر به تصوير كشيده ميشود و راويان مستند هستند؛ همانطوركه در نگاه پيشينيان عناصر چهارگانه سازنده هستياند.
آب كه در آن صحراي برهوت، چگونگي رسيدن به آن، خود داستاني است ديدني و شنيدني. آبي كه در شكل قنات، با دشواري فرسنگها راه را طي ميكند و در مظهر قنات از دل خاك ميجوشد و زندگي ميبخشد. دستاورد بزرگ ايرانيان كه اين روزها، نفسش به شماره افتاده است و ديگر، از عروس برگزيده قنات و جشن و آذين و آيينهايي كه انسان و طبيعت را يگانه ميساخت، خبري نيست.
اما باد كه رازگشاي قصههاي دور و دراز اين سو و آن سوي ايران بزرگ است، در شكل كالبدي با بادگيرها زبان ميگشايد و همنشين آب جاري ميشود و گرماي كوير را به خنكاي زندگي وصل ميكند. او از بلنداي آسمان فرود ميآيد و در زيرزمين خانهها جاي ميگيرد و ميشود آرام جان تنهاي خسته از گرما.
اما خاك كه همه زندگي بر آن استوار است، آب را به كمك ميطلبد تا گِل آدمي را سرشته كند و با دست غيبي به پيمانه زند تا هر انساني پيمانهاي شود از آن و «ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت» با او راز گويند. بيهوده نيست كه وقتي باران بر خاك كوچهها ميزند، عطر و بوي آن آدمي را مست ميكند و به آسمان وصل. كويريان از خاك به افلاك رفتهاند. منارههاي مسجد جامع يزد كه از خشت و خاك سرشته شده و همچون دستي رو به آسمان به دعا برخاستهاند، همين سفر به افلاك را مينمايند. آميختن آب و خاك و زمزمههاي قصههاي باد در گوش گِل، سفالينههاي چشمنواز و رنگارنگ برگرفته از رنگينكمان را شكل ميدهد و آن را در آتش روزگار پخته ميكند.
اما آتش كه نماد نار است و نماد نور، گرما و روشنايي زندگي را مژده ميدهد؛ بيوجه نيست كه آتشكده يزد از قديمترين ايام، ميعادگاه مومنان بوده و عبادتگاه هرآن كسي كه نور ايمان در دلش شعلهور است. در آنجا، مسلمان، زرتشتي، كليمي و مسيحي هر كدام با نور ايمان خويش پاسدار حرمت زندگي بودهاند و اين زندگي مدني، در عين كثرتگرايي است. بيهوده نيست كه بسياري از يزديها اهل گفتوگويند و مرداني از آنجا اين سليقه را جهاني كردهاند.
يزد را شهر قنات و قنوت و قناعت گفتهاند. از قنوت ظهر عاشوراي سرور شهيدان در «حسينيه بزرگ ايران» بگوييم؛ از كساني كه خود را در انبوه جمعيت عزادار رها ميكنند و با اين كثرت جمعيت همچون دستگاهي دقيق و بانظمي بيمانند در رثاي حسين سيدالشهدا نوحه ميسرايند و بر سينه ميزنند و چشمهايشان چون شمعي فروزان از اشك ديده پرفروغ است.
باري هرچند براي زندگي در اين شرايط دشوار، عشق و ايمان همه گروهها را در پناه خود ميگيرد؛ اما جز با قناعت و كار پيوسته و كارآفريني روزآمد نميتوان زيست.
يزديها با چنين شيوه زندگي خود را در عالم شناساندهاند. چند سال پيش، كنفرانس رياضي در ايران برگزار شد. استادي نامآور از اتريش هم در آنجا دعوت داشت و همسر جوان او كه پزشكي برجسته است، هديه ازدواجش را سفر به يزد قرار داده بود. دوست ما، آقاي دكتر شاپور اعتماد، نيز هرگاه ميخواست مطلبي جدي بنويسد، به يزد پناه ميبرد.
يزد شهري است كه از هر سو به كوير ميرسد؛ كوير قلب ايران است و يزد صداي تپش قلب ايران. فيلمبرداري و ساخت مستند سينمايي ايساتيس كه سه سال طول كشيده، روايتي است در قاب سينما پيش روي مخاطبان كه آن روزگاران را به اين روزگاران پيوند ميدهد:
«ما براي وصلكردن آمديم».