تيپ، پيپ و گناه روزنامهنگار
ابراهيم عمران
نويسنده اين ستون تقريبا همسن و سال سازنده سريال «گناه فرشته» است و به حتم ايشان نيز با توجه به رنگ و بوي كارهاي انجام داده شده و سمتهايي كه عهدهدار بودهاند؛ بهار مطبوعات، به مشامشان آشناست. هر چند سريال «آقازاده» ايشان را نديدهام؛ ولي موجي هم در پي پخش آن ايجاد نشد كه پيگير باشم. اينبار اما به سبب تبليغات ميداني و بودن يكي، دو بازيگر مورد علاقهمصمم به ديدن شدم. هر چند بايد اعتراف كنم نامها سببساز فريب شد! كه لزوما فريب و گول خوردن به زبان عام، در تماشاي آثار، امري است رايج و حرفهاي و آماتور هم نميشناسد. از جمعه كه خبر آمد در قسمت جديد، نوازشي به جناب «شمسالواعظين» داشتند؛ مشتاقي و مهجوري ديدن بيشتر شد. براي نسل ما ايشان «شمس مطبوعات» بودند و هستند. از راهاندازي روزنامههاي بيتكرار «جامعه، نشاط، توس و عصر آزادگان» تا كنشگري سياسيشان در ذهنمان ماندگار شده است و چه نعمتي برتر و بزرگتر كه فردي اينگونه در يادها ماند. شمارگان بينظير آن روزنامهها كه ديگر از كفر ابليس و زهد اسفنديار هم معروفتر است و پيشتر در مجله «كيان» هم موجسازيشان در خاطرهها به يادگار مانده بود. صفهاي طولاني براي خريدن روزنامههايش از ياد نميرود. دستكم براي ما كه خارج از مركز سياسي كشور بوديم؛ اين نگره شيرينيهاي خاص خود داشت. چاپ نيمروز اما نصيبمان نميشد. با اشتياقي وافر، كلمه به كلمه آفريدههايش را ميخوانديم و درس ميگرفتيم. خبرنگاراني كه با ايشان كار كردهاند؛ همواره بزرگترين شانسشان را آموختن از فردي ميدانستند كه روح تازهاي در روزنامهنگاري ايران دميد. به حتم اگر نويسنده فيلم «غريب» كه تقريبا منصفانه شخصيت شهيد بروجردي را به پرده سينما آورد؛ اگر كمي دقت و مرام بيشتري ميداشت و فقط دستكم «اصول دهگانه» روزنامهنويسي ايشان، در آن سالها را مطالعه ميكرد؛ اينگونه بيرحمانه در ترسيم چهرهشان نميكوشيد. آن هم با دادن نقششان به بازيگري كه «شبهاي روشن»اش در ذهنها مانده بود! كاري ندارم كه هر نويسندهاي بر اساس تخيل و واقعيت داستاني را در مديومهاي مختلف خلق ميكند. اينكه روزنامهنگار و نام روزنامه هم تا حدود زيادي در فيلم و سريال برده شود هم به ثواب و صواب است. طعنه زدن و غيرواقع گفتن اما، دردآور است. تهمت و بهتان زدن به نسل روزنامهنگاران برجسته از چه روي رخ ميدهد؟ مدركي وجود دارد؟ يا صرفا بر اساس كينه شخصي و گروهي؟ فايده اينگونه ترسيم كردن حرفه روزنامهنگاري چيست؟ سودش به جيب چه دسته و گروهي ميرسد؟ اي كاش هر وقت سازنده اين گناه نابخشودني، سريال و فيلمهايش، دهان به دهان گشت؛ همه جا از كارش گفتند و نوشتند؛ به خود اجازه دهد درباره بزرگان روزنامهنگاري تصويرسازي كند. آن هم بزرگي كه در ابتدای دهه هشتاد و در نمايشگاه مطبوعات به مخاطبانش گفته بود: تا به حال «12 هزار جلد» كتاب خوانده است و دو چمدان كتاب نخوانده دارد. آيا چنين فردي كه دستي بر ترجمه هم دارد و آثارش مشخص است؛ ميتواند سنخيتي با كاراكتري داشته باشد كه در سريال به ظاهر زيبا ولي از درون بيمحتوا به تصوير درآمد؟! نه مخاطبان جوان احتمالي اين سريال كه به حتم آن دوران را درك نكردهاند و نه مشتاق دانستن مسائل آن سالها و نه تماشاگران پيگير و حرفهاي و اهل فرهنگ و هنر، هم آن اندازه منصف هستند كه اين شخصيت را نپذيرند. نكته اما اينجاست كه قلم فروش نشان دادن و دلداده پول بودن اين روزنامهنگار فرضي سريال، چه پيام مستتري در خود دارد؟ ديالوگي از زبان شهاب حسيني خطاب به محمود واعظ شنيده ميشود كه چه «گاگولي بوديم ما» كه دل به شما بستيم.اي كاش آنقدري انصاف وجود داشت كه ديالوگي هم از زبان روزنامهنگار سريال بيان ميشد و صرفا به تيپ و پيپ پرداخته نميشد. راستي آن آواز «ياد ايام زندهياد شجريان» در كافه را پيش درآمد منصف بودن كارگردان بدانيم يا سعه صدر نداشتهاش؟! بگذريم از بده و بستانهاي اين اثر در برخي سكانسها! افسوسهاي اين نوشته زياد شد ولي اي كاش اين مصرع رهيمعيري را بيشتر ميخواند سازنده اثر كه «آتشم بر جان ولي از شكوه لب خاموش بود...»
پينوشت: گويا حامد عنقا در تماس تلفني از جناب شمس عذرخواهي كرده است و گفته كه هدف نشان دادن بساز بفروش شدن روزنامهنگاران بوده كه در جواب شمسالواعظين گفته شما صنف را هدف قرار دادهايد و روزنامهنگاران دهه هفتاد چنين نبوده و نيستند كه شما نشان دادهايد.