• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5685 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲ بهمن

نگاهي به ريشه‌هاي تاريخي فلسطين اشغالي و نزاعي كه اكنون عُمرِ آن به بيش از يك قرن مي‌رسد - بخش دوم

از قيموميت انگليس بر فلسطين تا «كشور اسراييل»

عظيم محمودآبادي

در بخش نخست اين مقاله موقعيت فلسطين و وضعيت ساكنان آن از سال‌ها قبل از اشغالگري مورد بررسي قرار گرفت و گفته شد كه اين سرزمين حتي زماني كه تحت حاكميت امپراتوري عثماني قرار داشت نيز به نحو ناعادلانه‌اي اداره مي‌شد چنانكه در نگاه مستشرقين سرزميني يأس‌آور و محنت‌بار خوانده شده است. در ادامه به آغاز جنگ جهاني اول و وعده انگليس به يهودياني كه درصدد تشكيل وطني يهودي بودند، اشاره شد و پس از آن بيانيه بالفور و آغاز فرآيند ساخت نخستين مناطق مهاجرنشين در اين خطه از جهان اسلام كه به مهاجران يهودي واگذار شد مورد بررسي قرار گرفت و اينك بخش دوم آن مقاله پيش روي مخاطبان ارجمند قرار دارد.

انگليسي‌ها پس از جنگ جهاني اول با در دست گرفتن اداره سرزمين فلسطين اميدوار بودند ارزش‌هاي مسيحي را به فلسطينيان بقبولانند، اما به شكل رقت‌انگيزي شكست خوردند. در اين زمان صهيونيست‌ها آژانس يهود را پايه‌گذاري كردند كه امور مربوط به مهاجرت را با حكومت انگليسي آنجا هماهنگ مي‌كرد.

بن‌گوريون و تلاش براي شكست مقاومت فلسطينيان

پس از نخستين مهاجرت يهوديان از روسيه به فلسطين در سال 1882 ميلادي، موج ديگري از آنها در سال 1924 به سرزمين مقدس سرازير شدند. تازه‌واردان به سرعت دست به كار خريد زمين در اين سرزمين شدند، اما فلسطينيان ديگر تمايلي به فروش زمين‌هاي‌شان نداشتند. با وجود اين اما صهيونيست‌ها پروژه‌هاي عمراني گسترده‌اي را شروع كردند از جمله ساخت راه‌ها و ساخت و سازهاي دايمي از خانه‌سازي گرفته تا ساخت موزه‌ها. يك يهودي جوان لهستاني به نام ديويد بن‌گوريون رهبري هسستادورت - يكي از اتحاديه‌هاي كارگري - را كه مسوول اين كار بود، بر عهده گرفت.

داويد بن‌گوريون و ديگر رهبران صهيونيست سعي كردند مقاومت اعراب را كه مخالف حضور آنها در سرزمين‌شان بودند، ناديده و به جاي آن تلاش‌شان را روي ايجاد زندگي جديد در اين سرزمين متمركز كنند كه اميدوار بودند سرانجام كشور مشروع‌شان شود. صهيونيست‌ها براي محافظت از خود در برابر فلسطينيان گروه شبه نظامي كوچكي به نام هاگنا سازماندهي كردند. آنها براي كسب مشروعيت فرهنگي موافقت بريتانيايي‌ها را جلب كردند تا زبان عبري، زبان اداري فلسطين شود و اين همزمان با شكست مذاكرات فلسطينيان و انگليسي‌ها بود؛ تلاش‌ها براي خلاص شدن صاحبان اصلي سرزمين فلسطين از شرِّ بيانيه بالفور يا ايجاد تغييراتي در آن، راه به جايي نبرد. لذا براي گروه‌هاي شبه نظامي فلسطيني راهي نماند جز اينكه به مهاجران يهودي حمله كنند و در مواردي به كشته شدن آنها منجر شود. با ادامه اين روند حملات فلسطيني‌هايي كه چاره ديگري براي‌شان نمانده بود، افزايش يافت و به اين بهانه دولت انگليس براي هاگانا - يك سازمان شبه‌نظامي يهودي وفادار به ايدئولوژي صهيونيسم بود كه سال ۱۹۲۰ در فلسطين تحت قيموميت انگلستان به جاي سازمان هاشومير تشكيل شد. اين سازمان به‌ تدريج به شاخه نظامي غيررسمي آژانس يهود تبديل شد و انگليس اجازه عمليات خشونت‌آميز را برايش صادر كرد. اين وضعيت سرانجام مقاومت فلسطينيان را در هم شكست چنانكه رشيد خالدي - مورخ فلسطيني - مي‌نويسد: «فلسطينيان وارد جنگ شدند ... بدون داشتن رهبري واحد، با منابع مالي بسيار محدود .... و بدون هيچ متحد قابل اعتمادي. آنها با جامعه‌اي از يهوديان در فلسطين مواجه شدند كه از لحاظ سياسي متحد بود». (تمرا بي. اور، منازعه فلسطين و اسراييل، ترجمه پريسا صيادي، انتشارات ققنوس، چاپ اول؛ 1399، ص23)

 

ظهور هيتلر و وقوع هولوكاست

حدود يك دهه پس از آنكه قيموميت انگليسي‌ها بر فلسطين - در ژوئيه سال 1922 ميلادي - توسط جامعه ملل به رسميت شناخته شد و استعمار غربي راهي تازه براي غارت ملل شرقي - و به ويژه در منطقه غرب آسيا - را يافت، اتفاق بزرگ ديگري در مغرب زمين در حال رقم خوردن بود.

آدولف هيتلر در سال 1933 در انتخاباتي دموكراتيك توسط مردم آلمان به صدراعظمي اين كشور نايل شد. هيتلر در انتخابات وعده داده بود كه آلمان را به شكوه و عظمت گذشته‌اش بازگرداند. او با استفاده از استراتژي‌اي كه تا حد زيادي بر پايه سامي‌‌ستيزي بود در عموم نوشته‌ها و سخنراني‌هايش به نشر اين گفتمان مي‌پرداخت.

ارتش آلمان با آغاز جنگ جهاني دوم در سال 1939 ابتدا اتريش و لهستان را تصرف كرد، سپس به سوي اتحاد جماهير شوروي در شرق پيشروي كرد. در طول اين دوران، نازي‌ها و همدستان‌شان دست به كشتار گسترده و نظام‌مند يهوديان زدند. آنچه به‌طور غير رسمي در شهرهاي كوچك اروپاي شرقي آغاز شده بود به اقدامي رسمي براي كشتن همه يهوديان اروپا تبديل شد. اردوگاه‌هاي كار اجباري و اردوگاه‌هاي مرگ نازي‌ها در مقياس گسترده شروع به كشتار يهوديان و كساني كردند كه از نظر آنها عنصر نامطلوب بودند؛ از جمله كمونيست‌ها، سوسياليست‌ها، رومانيايي‌ها و همجنس‌گراها. بر اساس گزارش‌هاي مشهور نازي‌ها تا پايان جنگ جهاني دوم در سال 1945، 6 ميليون يهودي و چيزي حدود 6 تا 8 ميليون غير يهودي را كشتند؛ واقعه‌اي كه از آن تحت عنوان «هولوكاست» ياد مي‌شود.

 

هولوكاست و تشديد مهاجرت يهوديان

به فلسطين

اين وضعيت موجب آن شد كه يهوديان بيشتري به مهاجرت به سرزمين فلسطين بينديشند، اما دولت انگليس سعي كرد از اين اقدام آنها جلوگيري كند. انگليسي‌ها مي‌ترسيدند اين اقدام به تحريك فلسطيني‌ها بينجامد و آنها را با مقاومتي روبه‌رو كند كه مجبور به انصراف از قيموميت شوند و آنچه در اين ده، دوازده سال رشته بودند يكجا پنبه شود. ممانعت انگليسي‌ها از ورود موج‌هاي بعدي يهوديان به فلسطين، اما موجب آن شد كه صهيونيست‌ها از متحدان سابق خود رويگردان شوند و اگر انگليسي‌ها از دادن وطني كه يهوديان تصور مي‌كردند به دست آورده‌اند، خودداري مي‌كردند، آنها براي به دست‌آوردنش حاضر بودند، بجنگند. اين جنگ البته محدود به اعراب فلسطيني نبود، بلكه شعله‌هاي آن دامان خود بريتانيا را نيز گرفت و صهيونيست‌ها حتي به متحدان استعمارگر انگليسي‌شان نيز رحم نكردند.

 

حمله صهیونیست هابه نظامیان انگلیسی

يهوديان صهيونيست‌ در اول اكتبر سال 1945 يكي از خطوط راه‌آهن فلسطيني‌ها را خراب كردند و تظاهرات گسترده‌اي به راه انداختند. كمتر از يك‌سال بعد ايرگون - از انشعابات هاگانا - در هتل بيت‌المقدس كه مقر نيروهاي بريتانيايي بود، بمب‌گذاري كرد. ايرگون مي‌خواست با زهر‌چشم گرفتن از انگليسي‌ها خواسته‌هاي صهيونيست‌ها را براي افزايش ورود مهاجران به آنها بقبولاند. در اين انفجار 91 نفر از نظاميان انگليسي كشته شدند و اراده بريتانيايي‌ها براي مقاومت در مقابل تعدي‌هاي يهوديان مهاجر تضعيف شد.

اما آنچه شايد عجيب‌تر باشد حمايت افكار عمومي كشورهاي غربي از سياست‌هاي صهيونيستي عليه فلسطينيان در سرزميني بود كه تعلقي به آنها نداشت.

 

حمايت افكار عمومي غرب

از سياست‌هاي صهيو نيستي

چنانكه بر اساسا آمار نظرسنجي‌هاي اعلام شده بسياري از آحاد مردم در غرب از ايده كشور يهودي حمايت كردند. طبق يك نظرسنجي در دسامبر 1945، 76 درصد امريكايي‌ها كه اخبار وقايع فلسطين را دنبال مي‌كردند خواستار اجازه دادن به يهوديان براي زندگي در فلسطين بودند. وحشت از هولوكاست نيز دلسوزي و همدردي با يهوديان را افزايش داده بود.

در واقع تاوان انتخابي كه مردم آلمان با بر سر كار آوردن هيتلر بر سر يهوديان اروپايي آوردند را بايد مسلمانان فلسطين در سوي ديگر جهان پرداخت مي‌كردند. دغدغه‌هاي بشردوستانه در مغرب زمين ظاهرا با قرباني كردن انسان‌هاي ديگر در مشرق زمين مي‌توانست تشفي يابد.

با افزايش درگيري‌ها ميان اعراب و صهيونيست‌ها در فلسطين اشغالي و حتي تلفات نيروهاي انگليسي، در سال 1948 دولت انگليس رسما اعلام كرد از حل غائله‌اي كه در فلسطين به راه انداخته، ناتوان است و تصميم‌گيري درباره آن را به سازمان ملل واگذار مي‌كند: «دولت اعلي‌حضرت به اين نتيجه رسيده‌اند كه نمي‌توانند مهاجرنشيني بر پايه رضايت اعراب و يهوديان در فلسطين برپا سازند. از اين‌رو اين مساله را به پيشگاه سازمان ملل آورده‌اند به اين اميد كه مجمع عمومي در جست‌وجوي مهاجرنشيني مورد توافق طرفين موفقيت‌آميزتر عمل كند». (همان، ص26)

 

اتحاد جماهير شوروي

اولين مدافع تشكيل دولت يهودي

با وجود اين درخواست، به نظر نمي‌رسيد هيچ دولتي از تشكيل كشور يهودي در فلسطين كاملا حمايت كند يا بخواهد موافقتش را با آن اعلام كند. اما در كمال ناباوري همه اعضاي سازمان ملل متحد در نيويورك، آندري گروميكو - نماينده شوروي - بي‌پرده شروع به سخن گفتن كرد: «ما بايد حقوق اوليه يهوديان را براي داشتن كشوري مستقل به رسميت بشناسيم». (همان)

گروميكو البته پپيشنهاد تقسيم فلسطين به يك كشور عربي و يك كشور يهودي - به صورت توامان - را داد. در واقع ايده دو دولت - كه اين روزها زياد شنيده مي‌شود و بسياري هم از هر دو طرف البته بر محال بودن آن نيز تاكيد مي‌كنند - به ابتكار سلف ناصالح روسيه امروزي - شوروي سابق - مطرح شد.

 

طرح تقسيم ناعادلانه سازمان ملل

پيشنهاد شوروي با استقبال سازمان ملل همراه شد كه كرسي‌هاي مهم آن در دست منتفعان تشكيل دولت اسراييل در منطقه غرب آسيا بود. طرح تقسيم سازمان ملل با بخشيدن 55 درصد فلسطين به يهوديان به نفع صهيونيست‌ها بود؛ چراكه پيش از اين فقط هفت درصد آن را تحت كنترل داشتند. در حالي كه آنها فقط 30 درصد جمعيت كل سرزمين فلسطين را تشكيل مي‌دادند. در اين طرح تقسيم، بيشتر سرزميني كه به صهيونيست‌ها اعطا شده بود در بخش‌هاي حاصلخيزتر اين منطقه قرار داشت. از طرف ديگر به فلسطينيان - كه تنها مالكان حقيقي اين سرزمين بودند - 45 درصد زمين‌هاي فلسطين اختصاص داده شد كه بيشتر آن هم از نواحي لم‌يزرع، خشك و غيرقابل كشاورزي بود. صهيونيست‌ها از اين طرح سازمان ملل استقبال كردند، اما بعدها نشان دادند كه حتي به اين تقسيم‌بندي از هر جهت ناعادلانه نيز راضي نيستند و عملا هيچ التزامي به قواعد بين‌المللي ندارند و اين مساله البته كاملا مبتني بر طبع استعمارگر آنها و حاميان و اربابان بين‌المللي‌شان بود. نيروهاي مبارز فلسطيني كه نمي‌خواستند دست از مبارزه بكشند در ژانويه سال 1948 دست به حمله زدند و 35 تن از نيروهاي صهيونيست نگهبان دهكده‌هاي معروف به «گوش عتصيون» - مجتمعي از شهرك‌هاي يهودي‌نشين در كرانه باختري رود اردن است كه بين بيت‌لحم و حبرون واقع شده است - را كشتند.

علاوه بر آن تنش‌ها در بسياري از شهرك‌هاي شمالي فلسطين كه هم جمعيت عرب و هم يهودي داشت، گسترش يافت. شهر ساحلي حيفا تحت كنترل انگليس بود. با ادامه درگيري‌ها، انگليس ناتواني خود براي حل منازعه فلسطينيان و صهيونيست‌هاي مهاجم را اعلام كرد و با عقب‌نشيني نيروهايش از آن منطقه حل معضلي كه خود اصلي‌ترين عامل به وجود آمدن و گسترش‌اش بود را به خود فلسطيني‌ها و صهيونيست‌ها واگذار كرد!

با عقب كشيدن نيروهاي انگليسي، صهيونيست‌ها، فلسطين را سرزميني بدون صاحب يافتند كه مي‌توانند آن را به نفع خود مصادره كنند. چنانكه داويد بن‌گوريون - بنيانگذار اصلي و اولين نخست‌وزير رژيم صهيونيستي - در خاطراتش مي‌نويسد: «ما در اين سرزمين حقوق مسلّمي داريم. حق نداريم آن را از ديگران بگيريم - ديگراني از نظر او وجود نداشت [چراكه وي فلسطيني‌ها را اساسا انسان نمي‌دانست] - اما حق و وظيفه داريم اين سرزمين خالي را پر كنيم و زندگي را به اين بيابان بازگردانيم و كشور باستاني‌مان را از نو به شكلي امروزي بسازيم». (همان، ص27)

اما فلسطيني‌ها قرن‌ها پيش از تولد بن‌گوريون اين سرزمين را پر كرده و در اين بيابان سكنا گزيده بودند و آن را سرزمين خود مي‌دانستند. لذا اين حركت خيلي زود به بحراني بسيار بزرگ‌تر از قبل منجر شد كه اكنون آتش آن شايد در روزگار ما از هر زمان ديگري شعله‌ورتر باشد.

 

اعلام رسمي تشكيل «كشور اسراييل»

با همه اين فراز و فرودها نهايتا در 14 مه سال 1948 داويد بن‌گوريون و رفقاي صهيونيستش در موزه تل‌آويو حضور يافتند و به‌طور رسمي تشكيل كشوري يهودي با عنوان «كشور اسراييل» را اعلام كردند. اما اينكه چرا آنها نام كشوري كه با غصبِ سرزمين ديگران براي خود تصاحب كردند را «اسراييل» نهادند به داستان جالبي باز مي‌گردد كه در كتاب مقدس‌ يهوديان - عهد عتيق - آمده است. داستاني كه بر مبناي آن حضرت يعقوب با خداوند كشتي مي‌گيرد و بر او پيروز مي‌شود!!! و خداوند وي را «اسراييل» مي‌نامد. چنانكه در سفر پيدايش آمده است: «و كسي تا بردميدن سپيده با او كشتي گرفت، چون بديد بر او چيره نمي‌شود، مفصلِ رانش را بكوفت و ران يعقوب، در همان حال كه با او كشتي مي‌گرفت، از جاي برون گشت. گفت: «رهايم كن، چه سپيده بر دميده است.»، ليك يعقوب پاسخ گفت: «تا مرا بركت ندهي، رهايت نخواهم كرد.» از او پرسيد: «نام تو چيست؟» پاسخ گفت: «يعقوب.» ادامه داد: «ديگر ترا نه يعقوب، بلكه اسراييل خواهند ناميد، چه برابر خدا و برابر آدميان نيرومند بودي و بر او فايق آمدي.» يعقوب اين درخواست را كرد: «تمنا دارم، نام خود را بر من فاش ساز.»، ليك پاسخ گفت: «از چه روي نام مرا مي‌پرسي؟» و همانجا او را بركت داد.» (عهد عتيق، جلد اول، كتاب‌هاي شريعت يا تورات، ترجمه پيروز سيار، انتشارات هرمس، چاپ دوم؛ 1394، سفر پيدايش، تاريخ پطرياركها، 2. سيره اسحاق و يعقوب، كشتي با خدا، ص244)

آري يهوديان خود را از نسل حضرت يعقوب (ع) مي‌دانند كه به اعتقاد ايشان خداوند وي را «اسراييل» ناميده است. لذا رهبري صهيونيست‌ها با محوريت بن‌گوريون در 14 مه 1948، اعلام كردند: «به بركت حق طبيعي و تاريخي‌مان و با تكيه بر مصوبه مجمع عمومي سازمان ملل ... استقرار كشوري يهودي [در سرزمين] اسراييل را اعلام مي‌كنيم». (همان، ص31)

منظورشان از «بركت» همان دعايي است كه حضرت يعقوب از خداوند طلب كرده بود و منظور از حق طبيعي و تاريخي‌شان نيز جز اين نبود كه بر اساس متون كتاب مقدس‌شان اجداد آنها هزاران سال پيش در برخي نواحي خطه‌اي كه فلسطين نام دارد، زندگي مي‌كردند. آري اسراييل در دوران مدرنيته و سكولاريسم بر اساس تفسيري خاص از متني مقدس و ديني بدون هيچ‌گونه پشتوانه مدني، حقوقي و سياسي پايه‌گذاري و از آن عجيب‌تر اينكه توسط سازمان ملل و دولت‌هايي كه فرياد سكولاريسم‌شان گوش فلك را كر كرده است به رسميت شناخته مي‌شود!

اما اشغالگري از همان زمان‌ با ژست‌هاي به غايت تصنعي، مبتذل و رياكارانه «صلح» همراه شد چنانكه در ادامه اعلاميه صهيونيست‌ها در موزه تل‌آويو آمده است: «ما با دعوت به صلح و مناسبات دوستانه همجواري، دستِ دوستي به سوي همه كشورهاي همسايه و مردمان‌شان دراز مي‌كنيم». (همان) در واقع سخن آنها اين بود كه ما با زور و نيرنگ وارد سرزميني شديم كه متعلق به ما نبود و آنجا را تصاحب كرديم. حالا اما به عنوان يك كشور رسمي در كنار ملت‌هايي قرار داريم كه هيچ سابقه حضوري در ميان‌شان نداشته‌ايم، اما مي‌خواهيم توسط آنها به رسميت شناخته شويم و از مناسبات «حسن همجواري» برخوردار باشيم!


    داويد بن‌گوريون و ديگر رهبران صهيونيست سعي كردند مقاومت اعراب را كه مخالف حضور آنها در سرزمين‌شان بودند، ناديده و به جاي آن تلاش‌شان را روي ايجاد زندگي جديد در اين سرزمين متمركز كنند كه اميدوار بودند سرانجام كشور مشروع‌شان شود. صهيونيست‌ها براي محافظت از خود در برابر فلسطينيان گروه شبه‌نظامي كوچكي به نام هاگنا سازماندهي كردند. آنها براي كسب مشروعيت فرهنگي موافقت بريتانيايي‌ها را جلب كردند تا زبان عبري، زبان اداري فلسطين شود و اين همزمان با شكست مذاكرات فلسطينيان و انگليسي‌ها بود؛ تلاش‌ها براي خلاص شدن صاحبان اصلي سرزمين فلسطين از شرِّ بيانيه بالفور يا ايجاد تغييراتي در آن، راه به جايي نبرد. لذا براي گروه‌هاي شبه نظامي فلسطيني راهي نماند جز اينكه به مهاجران يهودي حمله كنند و در مواردي به كشته شدن آنها منجر شود.
    حدود يك دهه پس از آنكه قيموميت انگليسي‌ها بر فلسطين - در ژوئيه سال 1922 ميلادي - توسط جامعه ملل به رسميت شناخته شد و استعمار غربي راهي تازه براي غارت ملل شرقي - و به ويژه در منطقه غرب آسيا - را يافت، اتفاق بزرگ ديگري در مغرب زمين در حال رقم خوردن بود. آدولف هيتلر در سال 1933 در انتخاباتي دموكراتيك توسط مردم آلمان به صدراعظمي اين كشور نايل شد. هيتلر در انتخابات وعده داده بود كه آلمان را به شكوه و عظمت گذشته‌اش بازگرداند. او با استفاده از استراتژي‌اي كه تا حد زيادي بر پايه سامي‌‌ستيزي بود در عموم نوشته‌ها و سخنراني‌هايش به نشر اين گفتمان مي‌پرداخت. 
    يهوديان صهيونيست‌ در اول اكتبر سال 1945 يكي از خطوط راه‌آهن فلسطيني‌ها را خراب كردند و تظاهرات گسترده‌اي به راه انداختند. كمتر از يك‌سال بعد ايرگون - از انشعابات هاگانا - در هتل بيت‌المقدس كه مقر نيروهاي بريتانيايي بود، بمب‌گذاري كرد. ايرگون مي‌خواست با زهر چشم گرفتن از انگليسي‌ها خواسته‌هاي صهيونيست‌ها را براي افزايش ورود مهاجران به آنها بقبولاند. در اين انفجار 91 نفر از نظاميان انگليسي كشته شدند و اراده بريتانيايي‌ها براي مقاومت در مقابل تعدي‌هاي يهوديان مهاجر تضعيف شد. 
    با افزايش درگيري‌ها ميان اعراب و صهيونيست‌ها در فلسطين اشغالي و حتي تلفات نيروهاي انگليسي، در سال 1948 دولت انگليس رسما اعلام كرد از حل غائله‌اي كه در فلسطين به راه انداخته، ناتوان است و تصميم‌گيري درباره آن را به سازمان ملل واگذار مي‌كند: «دولت اعلي‌حضرت به اين نتيجه رسيده‌اند كه نمي‌توانند مهاجرنشيني بر پايه رضايت اعراب و يهوديان در فلسطين برپا سازند. از اين‌رو اين مساله را به پيشگاه سازمان ملل آورده‌اند به اين اميد كه مجمع عمومي در جست‌وجوي مهاجرنشيني مورد توافق طرفين موفقيت‌آميزتر عمل كند».
    با وجود اينكه به نظر نمي‌رسيد هيچ دولتي از تشكيل كشور يهودي در فلسطين كاملا حمايت كند يا بخواهد موافقتش را با آن اعلام كند. اما در كمال ناباوري همه اعضاي سازمان ملل متحد در نيويورك، آندري گروميكو - نماينده شوروي – بي‌پرده شروع به سخن گفتن كرد: «ما بايد حقوق اوليه يهوديان را براي داشتن كشوري مستقل به رسميت بشناسيم».

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون