• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5686 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۳ بهمن

درنگي بر وجه درمانگرانه رمان‌ «خرگو‌ش‌هاي سفالي»

تاب‌آوري با تسلاي هنر

نسيم خليلي

خرگوش‌هاي سفالي روايتي خوش‌خوان از همزيستي با هنر است در روزمرّگي‌هاي دختر نوجواني به نام اميليا كه در زندگي‌اش با بحران فقدان مادر و اندوه تنهايي و دشواري تعامل با پدرش روبه‌رو است و از همين رو است كه كارگاه سفال و هنرورزي در آن براي او جايگاهي عاطفي و رهايي‌بخش پيدا مي‌كند: «كارگاه سفال مثل خانه دوم اميليا بود... اميليا از وقتي شش سالش بود به كارگاه مي‌رفت. پدرش توي يك كلاس فوق‌العاده ثبت‌نامش كرده بود. همان روز اول اميليا احساس كرد جاي درستي آمده. از همان لحظه‌اي كه انگشت‌هايش را توي گلوله خاكستري و نرمي كه جلويش گذاشته بودند، فرو برده بود تا ظرفي سفالي براي خانم اوبرايان درست كند، به سفال وابسته شده بود. بعد از آن اميليا به پدرش التماس كرد بگذارد توي هر كلاسي كه در كارگاه برگزار مي‌شود، شركت كند و پدرش با خوشحالي قبول كرده بود. اميليا ياد گرفته بود از چرخ سفالگري استفاده كند و بلد بود كاسه و گلدان‌هايي بسازد كه مي‌شد گفت بي‌نقض بودند.» اما در اين ميان نويسنده، اميليا را در حالتي مكاشفه‌آميز در تعاملي متفاوت با هنر سفالگري بازنمايي مي‌كند گويي در اين تعامل نويسنده مقاصد فلسفي و انسان‌شناسانه داستانش را نيز نهان كرده است تا بگويد كه اينجا و در بطن اين روايت، هنر قرار است وجهي رهايي‌طلبانه داشته باشد براي تاب‌آوري بيشتر: «بيشتر از همه دوست داشت با دست چيزهاي كوچولويي مثل حيوان‌هاي جورواجور بسازد؛ مثل پرنده و خرگوش و فيل و وال. براي همين هم آن اواخر تقريبا هر روز بعد از مدرسه و هر شنبه از همين چيزها مي‌ساخت. باغ وحش كوچكش انگار خودبه‌خود بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شد. حيوان‌هايش را دورتادور خانه، توي اتاق خودش، روي قفسه كتاب‌ها و لبه پنجره‌ها مي‌گذاشت.» حضور اين اشياي دست‌ساز در زندگي بحران‌زده و غم‌انگيز قهرمان نوجوان قصه، گويي همان چيزي است كه با آن صعوبت زندگي را تاب مي‌آورد، يك جايي پرويز دوايي مي‌نويسد كه يك دلخوشي‌هايي شفاعت مدرسه را مي‌كرده‌ا‌ند و گويي در روايتي كه كوين هنكس مي‌نويسد نيز سفالينه‌هاي دست‌ساز دخترك شفاعت زندگي را مي‌كنند و درست از آن زماني كه انواع حيوانات سفالي در يك فرآيند مكاشفه‌آميز در دستان اميليا تبديل به خرگوش‌هايي كوچك و نمادين مي‌شوند، زندگي او نيز وارد مرحله‌اي آرام‌تر و تسلابخش‌تر مي‌شود: «اميليا مدت زيادي به يك تكه گل خيره مانده بود تا اينكه فراموش كرد كه آن، يك تكه گل است و شروع كرد به ورز دادن و كشيدن و فشرده كردن و شكل دادن آن. گل را صاف كرد و تراشيد و صاف كرد. اول گل شكل يك آهوي لاغرمردني شد. اما آهو تبديل شد به پرنده‌اي گردن‌دراز و پرنده هم تبديل شد به خرگوشي خپل كه گوش‌هايش شبيه پارو بود. خرگوش خوب درآمده بود. خودش هم دوستش داشت. برايش چشم و دم هم درست كرد.» گويي اين خرگوش‌ها و فرآيند درست شدن‌شان يك نشانه است براي تغييري محسوس در زندگي رخوتناك هنرمند سازنده‌شان در قصه، قصه‌‌اي كه كوين هنكس نوشته، نيلي انصار ترجمه كرده و نشر پرتقال آن را به بازار كتاب فرستاده است. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها