بحث درباره دانشگاه و كار و بار دانشگاهي چند سالي است كه در ايران رونق يافته و شماري از پژوهشگران جوانتر درباره شرايط مساعد و مطلوب دانشگاه و كار دانشگاهي پژوهش ميكنند. «فضيلت فكري در كار دانشگاهي» نوشته اميرحسين خداپرست، يكي از جديدترين آثاري است كه در اين زمينه منتشر شده. نويسنده در اين كتاب استدلال ميكند كه فضيلتهاي اخلاقي و فكري خصلتهايي هستند كه ميتوانند فعاليتهاي دانشگاهي را كمال بخشند و در مقابل رذيلتهاي اخلاقي و فكري كيفيت كار دانشگاهي را تنزل ميدهند و كاركردهاي آن را مختل ميسازند. نويسنده در اين كتاب تنها به «فرد» يا «انسان دانشگاهي» كار ندارد و از نقش ساختارها و خود نهاد نيز غافل نيست بلكه معتقد است كه براي پيشبرد كاركردهاي سهگانه دانشگاه، يعني آموزش، پژوهش و نقد فرهنگي، دانشگاه هم بايد فضيلتمند شود. اما چگونه؟ آيا به نحو دستوري ميتوان انسان و دانشگاه را فضيلتمند كرد؟ نقش سياست در اين ميان چيست؟ در مقايسه ميان اهميت و نقش ساختار و فرد، وزن كداميك بيشتر است؟ آيا در يك ساختار رذيلتمند، ميتوان فضيلتمند بود؟ ارزيابي نويسنده از ميزان فضيلتمندي دانشگاهها و دانشگاهيان ايران چيست؟ اين پرسشها را با نويسنده كتاب در ميان گذاشتيم. اميرحسين خداپرست، عضو هيات علمي موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، پژوهشگر حوزه فلسفه اخلاق است كه بهطور خاص در زمينه نظريه فضيلت كار كرده و در اين زمينه كتابها و مقالات متعددي را تاليف و ترجمه كرده است.
1- قبل از بحث درباره كتاب بفرماييد اصلا چرا اين موضوع را انتخاب كرديد؟ در حوزه مطالعات دانشگاه، بحثهاي زيادي صورت ميگيرد، چرا به بحث فضيلت فكري در كار دانشگاهي پرداختيد؟
در همين ابتدا بايد بگويم كه من در حوزه مطالعات دانشگاه تخصصي ندارم. علاقه فلسفي اوليه من نظريه فضيلت است و پيشتر در اين موضوع آثاري را در قالب تاليف و ترجمه منتشر كرده بودم. يكي از حوزههاي جالب و به نسبت جديد در نظريه فضيلت بررسي مسائل انضمامي يا كاربردي از منظر فضيلتگرايانه است. چند سال پيش به مناسبتي توجهم به كتابي جلب شد كه در آن نويسنده كوشيده بود از منظر نظريه فضيلت به كار دانشگاهي بپردازد. آن كتاب را ترجمه كردم و با عنوان به سوي دانشگاه فضيلتمند منتشر شد. همزمان با ترجمه آن كتاب، به نظرم رسيد كه رويكرد و نحوه پرداخت نويسنده به موضوع، گرچه بسيار درخور توجه و آموزنده است، شامل برخي مباحث نميشود كه بهطور خاص در معرفتشناسي فضيلت به آن توجه كردهاند و از اين نظر، ناقص است. بهعلاوه، ديده بودم كه يكي از مسائل مورد توجه معرفتشناسان فضيلت نسبت فضيلتهاي فكري با تعليم و تربيت است. بر اين اساس، تصميم گرفتم كه طرح پژوهشي خودم را در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران به موضوع رويكرد فضيلتگرايانه به اخلاق فعاليت دانشگاهي اختصاص دهم. اين كتاب، در واقع، حاصل آن طرح پژوهشي است. اين را نيز بايد اضافه كنم كه موسسه ما در آن روزها شرايط خاصي داشت و از جهات مختلف، روالهايي بر آن حاكم بود كه موجب ميشدند شباهتي با يك نهاد دانشگاهي فضيلتمند نداشته باشد. من كه از قضا با اين روالها درگير شده بودم و سعي داشتم برخوردي مسوولانه با آنها داشته باشم با خود انديشيدم كه بد نيست كار نظريام را هم در موسسه به موضوعي مرتبط با شرايط كاريام اختصاص دهم. فارغ از اين دلايل شخصي، در اين باره كه چرا به موضوع فضيلت فكري در كار دانشگاهي پرداختهام بايد اين توضيح را اضافه كنم كه درباره جايگاه فضيلت، بهطور عام و فضيلت فكري، بهطور خاص، در نظام تعليم و تربيت و شيوههاي پروراندن منش و ذهن فضيلتمند مباحث مهمي در ميان معرفتشناسان فضيلت شكل گرفته است كه عمدتا به ابتداي دوران تحصيل يا تحصيلات پيشادانشگاهي مربوطند. من كمتر ديده بودم كه اين مباحث را درباره آموزش عالي نيز مطرح كنند. بنابراين، بهزعم خودم، سعي كردم مباحث مطرحشده را قدري بسط دهم و آنها را در حوزه آموزش عالي نيز پي بگيرم.
2- بهطور عمومي بعيد است هيچكس در دنيا با اين موضوع مخالفت كند كه براي كار دانشگاهي (و اصولا هر كاري) بايد فضيلتمند بود. معناي خاصي از فضيلت و فضيلتمندي كه ممكن است مناقشهبرانگيز باشد چيست؟
تا حدي درست است. ميگويم «تا حدي» چون ممكن است كساني باشند كه با توجه به ابهامهاي مفهومي فضيلت، بگويند چرا فضيلتمند بودن براي كار دانشگاهي امري بايسته است. از سوي ديگر، اگر فضيلتمند بودن را شعاري ميانتهي در نظر آوريم از آن دست شعارها كه همهچيز و هيچ چيز را در داخل خود ميگنجانند، آنگاه گفتن اينكه براي كار دانشگاهي بايد فضيلتمند باشيم گرهي از هيچ مشكلي نميگشايد. همينها نشان ميدهند كه لازم است به ايضاح مفهومي فضيلت بپردازيم و بگوييم وقتي از فضيلت و منش فضيلتمندانه سخن ميگوييم، چه ويژگيهايي را در اين مفاهيم در نظر داريم و بايد در انتظار چه دلالتها و كدام پيامدهاي عملي باشيم. من در فصل اول كتاب كوشيدهام منظورم را از فضيلت و فضيلتمند بودن روشن كنم و نشان دهم كه اين مفاهيم واجد چه لوازمي هستند: آيا فضيلت امري صرفا اخلاقي است يا ميتوانيم از فضيلت فكري نيز سخن بگوييم و اگر آري، چه نسبتي بين فضيلتهاي اخلاقي و فضيلتهاي فكري برقرار است؟ آيا فضيلت همان دانش يا عادت يا مهارت است يا ويژگي اكتسابي متفاوتي است؟ آيا فضيلت به انگيزههاي شخص مربوط ميشود يا به تاثيري كه عمل او در جهان خارج ايجاد ميكند يا هر دو؟ پرداختن به چنين پرسشهايي كمكم آشكار ميكند كه وقتي از فضيلت در كار دانشگاهي سخن ميگوييم، در حال پند و موعظه يا تكرار مكررات يا صرفا گفتن اينكه هر فرد بايد كارش را خوب انجام دهد نيستيم گرچه در پي اين هستيم كه نشان دهيم لازمه كار دانشگاهي خوب چگونه منشي است.
3- شما بر فضيلت فكري تاكيد داريد، منظورتان از فضيلت فكري چيست و با ساير انواع فضيلت چه تفاوتي دارد؟ اگر ممكن است برخي از اين فضيلتها را ذكر كنيد.
در يك تقسيم كلي كه از ارسطو به يادگار مانده است، فضايل به دو گروه عمده تقسيم ميشوند: فضيلتهاي اخلاقي و فضيلتهاي فكري. فضيلتهاي اخلاقي فضيلتهاي خاص عقل عملياند، يعني جزيي از نفس كه متكفل سنجش امور به منظور خوب يا مناسب عمل كردن است. حكمت عملي (فرونسيس) و مهارت (تخنه) فضيلتهاي عقل عملياند. فضيلتهاي فكري خاص عقل نظرياند، يعني جزيي از نفس كه متكفل دست يافتن به حقايق است. حكمت فلسفي (سوفيا)، عقل شهودي (نوس) و معرفت علمي (اپيستمه) فضيلتهاي عقل نظرياند. اين ديدگاه درباره فضيلت فكري در طول تاريخ فلسفه تحولاتي يافته است، بهويژه در دهههاي اخير كه معرفتشناسان فضيلتگرا بر آن شدند كه آن را محور توجيه و عامل معرفتساز قلمداد كنند. با اين تحولات، تصور ما از فضيلتهاي فكري توسّع يافته و از ديدگاه ارسطويي فراتر رفته است. بهطور خاص، در كتاب از ديدگاه گروهي از معرفتشناسان فضيلتگرا سود جستهام كه اولا، فضيلت فكري را به ويژگيهايي مانند گشودگي ذهني، فروتني فكري، شجاعت فكري، سخاوت فكري، خيرخواهي معرفتي و مانند اينها، در صورتي كه در منش فاعل اخلاقي پايدار شده باشند، اطلاق ميكنند و ثانيا، اين فضيلتها را قِسمي از فضيلتهاي اخلاقي يا لااقل واجد وجوه اخلاقي تعيينكننده ميدانند، به گونهاي كه اگر شخص فاقد چنين فضيلتهايي باشد يا دچار رذيلتهايي مقابل آنها، مثلا جزمانديشي، تكبر فكري، بزدلي فكري، خسّت فكري، بدخواهي معرفتي و مانند اينها باشد، همانقدر درخور نكوهش اخلاقي است كه دچار رذيلتهايي مانند بيصداقتي، شيادي، بدخواهي، بزدلي و مانند اينها باشد.
4- شما در كتاب سه كاركرد يا كارويژه دانشگاه را آموزش، پژوهش و نقد فرهنگي خواندهايد. فضيلتمندي فرد يا دانشگاه، چه ربطي به اين سه كار ويژه دارد؟ آيا بدون فضيلتمندي، دانشگاه كلا از انجام سه كاركرد مذكور باز ميماند يا انجام اين سه كاركرد با اختلال مواجه ميشود؟
اساسا يكي از عوامل مهم در تشخيص فضيلتمند بودن به اين بازميگردد كه آيا ويژگي خاصي در امر مورد نظر هست كه موجب كاركرد درست يا خوب آن شود. اين معيار براي تشخيص فضيلت به افلاطون و ارسطو بازميگردد كه سلسلهجنبان نظريه فضيلت بودهاند و مفهوم فضيلت را قدري موسّعتر از ما درك ميكردهاند. دو مثال بزنم كه در نوشتههاي مربوط هم آمدهاند: براي افلاطون، چشم عضوي از بدن است كه كاركرد آن ديدن است و چاقو ابزاري است كه كاركرد آن بريدن است. براي افلاطون و نيز ارسطو، امري كه كاركرد خاص چشم يا چاقو را بهتر محقق كند «آرِته» يا فضيلت آن است. از اين رو، فضيلت چشم خوب ديدن يا بينايي خوب و فضيلت چاقو تيز بودن و بُرندگي آن است. چشمي كه خوب ببيند و چاقويي كه خوب ببرد فضيلتمند است. در تصور ارسطو از فضيلت نيز فضيلتها، چه اخلاقي چه فكري، كمك ميكنند كاركرد خاص انسان به گمان او، يعني عقلانيت، بهتر محقق شود. ما امروزه مفهومي مضيقتر از فضيلت را به كار ميگيريم كه ارتباط آن با امر اخلاقي چشمگيرتر است. با اين حال، معيار افلاطون و ارسطو براي تشخيص فضيلت همچنان قابل دفاع به نظر ميرسد. آن معيار، چنانكه گفتم، اين است كه فضيلت ويژگي پايداري است كه موجب تحقق خوب يا درست كاركرد امري خاص ميشود. با اين معيار، اگر بپذيريم كه دانشگاه واجد سه كاركرد آموزش، پژوهش و نقد فرهنگي است، آنگاه ميتوان گفت دانشگاهي فضيلتمند كسي است كه با اعمال خود پيوسته اين سه كاركرد را بهخوبي محقق ميكند و دانشگاه فضيلتمند دانشگاهي است كه اين سه كاركرد در آن بهخوبي محقق ميشوند. نتيجه آنكه اگر فعال دانشگاهي فاقد فضيلتهاي ذيربط با تحقق اين كاركردها باشد، كار او دچار عيب و نقص است يا از آن بدتر، اگر دچار رذيلتهاي ذيربط با كار دانشگاهي باشد، كار او رذيلتمندانه است و فعاليت دانشگاهي را نهتنها مختل، ناقص و معيوب بلكه رذيلتمندانه ميسازد. براي نمونه، آن مدرس دانشگاه را در نظر بگيريد كه توانايي آموزش ندارد يا از عهده پژوهش دانشگاهي برنميآيد يا فاقد ذهنيتي است كه به كار نقد فرهنگي (به معناي خاص آن) بيايد يا دچار هر دو يا هر سه مشكل است. لازم است يادآوري كنم كه فضيلتهاي ذيربط براي كار دانشگاهي ويژگيهايي عجيب و غريب و استعدادهايي نيازمند امداد غيبي نيستند كه يكباره در روح كسي حلول كنند يا در انتظار بنشينيم تا بر ما نازل شوند. فضيلتهاي ذيربط با كار دانشگاهي، همچون هر فضيلت ديگري، با باورها، عواطف و اكتساب مهارتهايي خاص ملازمند. بنابراين، مدرس دانشگاه اگر فاقد باورها يا عواطف يا مهارتهايي باشد كه لازمه آموزش، پژوهش و نقد فرهنگياند يا در پي اكتساب آنها نرود، فاقد فضيلت يا حتي رذيلتمند است و اين ويژگيهايش دامنگير نهاد دانشگاه نيز ميشوند.
5- شما در كتاب درباره فضيلتمندي نهاد دانشگاه و فضايلي كه بايد داشته باشد (آزادي، استقلال، روابط دانشگاهي) هم بحث كردهايد، اما در اين زمينه مستقلا بحث نكردهايد كه كداميك ارجحيت يا اولويت يا اصالت دارد، فضيلتمندي انسان دانشگاهي يا فضيلتمندي نهاد دانشگاه. به عبارت ديگر آيا ميتوان دانشگاهي فضيلتمندي بود و در نهادي كه رذيلتمند است كار كرد و بالعكس؟
پاسخ دادن به اين پرسش، به گونهاي كه براي مخاطب بهطور كامل قانعكننده باشد، بسيار دشوار است و حقيقت آن است كه گمان نميكنم ارايه پاسخ نهايي ممكن و حتي مطلوب باشد. من سعي كردهام هم از دانشگاهي فضيلتمند سخن بگويم و نشانههايي از آن به دست دهم هم دانشگاه فضيلتمند را توصيف كنم چون گمان ميكنم اين هر دو يكديگر را تقويت ميكنند و بدون يكي، ديگري ناقص است و از شيوه و كار بايسته خود بازميماند. براي نمونه، مدرس يا پژوهشگري دانشگاهي را در نظر بگيريد كه باورها، عواطف و مهارتهاي لازم براي تدريس، تحقيق و پژوهش و نقد فرهنگي را اكتساب كرده است. مطابق توضيحات من، او يك دانشگاهي فضيلتمند است. با اين حال، او در فضايي كار ميكند كه امكان پژوهش آزادانه درباره موضوعات مورد علاقه خود يا مورد نياز اجتماع را ندارد؛ در كلاس درس بايد مراقب حرف زدن خود باشد مبادا كلامي از دهانش خارج شود يا از موضوعي بگويد كه پسنديده مقامات دانشگاهي يا دولتي يا امنيتي نيست و با القائات ايدئولوژيك حكومت همخوان نيست و نيز امكان نقد رويدادها و وقايع اجتماعي، سياسي يا فرهنگي را ندارد، مثلا نميتواند بگويد چرا نظامي جائر، بهرغم موازين بينالمللي، در طول چند ماه هزاران نفر از ساكنان منطقهاي خاص را، از جمله كودكان و غيرنظاميان، بيآنكه مرتكب جرمي شده باشند، كشته و آواره كرده است يا نميتواند بگويد چرا اقليتي تحت حمايت در يك كشور ميتواند زورمدارانه حقوق بنيادين ميليونها انسان را پيوسته نقض كند و در صورت ابراز هر گونه مخالفتي، از رسانههاي رسمي آنها را به خروج از كشور، كشوري كه مُلك مُشاع همه ساكنان آن است، فرابخواند. هويت شخصي و حرفهاي چنين مدرس يا پژوهشگري دايما تهديد ميشود و بدون شك از تحقق كار خود بازميماند. پيامدش آن است كه نهاد دانشگاه كه به هر حال قرار است در اجتماع انساني ما كاري خاص انجام دهد و نقشي بر عهده بگيرد، به نهادي سترون بدل ميشود كه نهتنها بهرغم بهرهمندي از منابع طبيعي، انساني و مالي، كارويژهاش را انجام نميدهد بلكه همه اين منابع را فرسوده و ضايع ميكند. از سوي ديگر، دانشگاه فضيلتمند را در نظر آوريد كه نهادي است آزاد، مستقل و واجد روابط دانشگاهي فضيلتمندانه. تصور كنيد در چنين فضايي مدرس يا پژوهشگر فاقد فضيلتهاي ذيربط با كار دانشگاهي است: او مهارتهاي لازم براي آموزش يا پژوهش را ندارد يا اساسا دغدغهاي براي نقادي فرهنگي در خود ندارد و صرفا در پي ارتقايش در مدارج بهظاهر علمي است. چنين رذيلتهايي اندكاندك نهاد دانشگاه را نيز از فضيلتهاي نهادياش تهي ميكنند و آن را به فضايي همسو با كاركنانش درميآورند.
6- شما نوشتهايد براي فضيلتمند شدن، بايد استمرار و تمرين و كار عملي كرد و به افراد فضيلتمند تشبه جست. در اين زمينه هم به چهار شخصيت دانشگاهي به زعم خودتان فضيلتمند، دو فرد غيرايراني، كارل ياسپرس و ديتريش بونهوفر و دو فرد ايراني يدالله سحابي و محمد قريب اشاره كردهايد. معيار شما براي انتخاب اين افراد به عنوان دانشگاهيان فضيلتمند چيست؟
انتخاب اين چهار نفر كه از دو نفر آنها در متن اصلي كتاب و از دو نفر ديگر در پيوست آن ياد شده است، بنا بر فعاليتهايشان در تحقق كاركردهاي يك دانشگاهي فضيلتمند بوده است. به نظر من، در كار هر چهار نفر ميتوانيم ببينيم كه مدرسان، پژوهشگران و ناقدان فرهنگي برجسته و موثري بودهاند. شايد بگوييد هستند بسياري ديگر كه ميتوانند با همين معيار آنها را برگزيد. انكار نميكنم و قطعا چنين است. با اين حال، به نظرم، اين افراد هم به اندازه كافي نامآشنايند هم وجوه مورد نظر از كار دانشگاهي را به شيوهاي كمنظير و به قيمت تحمل مصائب و شدايد بسيار محقق كردهاند، به گونهاي كه ميتوانند جايگاه الگو را داشته باشند. براي نمونه، كارل ياسپرس را در نظر بگيريد كه دچار بيماري مادرزاد و آزاردهندهاي بود ولي در تمام طول عمر اشتياقي شگفتانگيز به يادگيري داشت كه او را از پزشكي و روانپزشكي به سوي آموزش و پژوهش فلسفي كشاند، آن هم در محيطي كه پذيراي او نبود و همكارانش عموما او را بيگانه ميپنداشتند. شرايط او سختتر شد وقتي حزب نازي به قدرت رسيد و او را از دانشگاه بيرون راند و حتي زندگي خانوادگياش را به مخاطره انداخت. او منش اخلاقي و فكري آراسته به حقطلبي و شجاعت داشت در مقايسه با برخي همكارانش كه چشم بر جنايات نازيها بستند و بيتفاوتي پيشه كردند يا حتي در دانشگاهي تحت سيطره جنايتكاران ارتقاي مقام يافتند. بهعلاوه، ياسپرس خود دغدغه دانشگاه داشت و در كتابي مهم به مفهوم دانشگاه و جايگاه آن در اجتماع پرداخت. همچنين، دكتر يدالله سحابي را در نظر بگيريد كه پژوهشگري ممتاز و موسس رشته زمينشناسي در دانشگاه تهران بود. او خود را از وقايع جاري در ايران كنار نكشيد در حالي كه ميتوانست از همه مواهبي بهرهمند شود كه سكوت و انفعال برايش به همراه ميآورد. سحابي در عين تداوم بخشيدن به كار علمي خود و بسط دادن آن به حوزههايي مانند ارتباط علم و دين، به امضاي قرارداد كنسرسيوم پس از كودتاي 28 مرداد سال 1332 اعتراض كرد، اعتراضي كه موجب اخراجش از دانشگاه شد. پس از چند سال حبس به اتهام فعاليت حزبي در نهضت آزادي ايران، او در دورهاي بحراني در ابتداي انقلاب مسووليت سياسي خطيري پذيرفت و بعد هم وقتي ديد نميتواند سمت و سوي وقايع را به جهتي بگرداند كه شايسته جامعه ايران ميداند، از مسووليت كناره گرفت و تا پايان عمر، در مقام مخالف، به نقد روندهاي نادرست و ظالمانه پرداخت. اين را البته بگويم كه دوست ميداشتم روايتهاي زندگي اين الگوها را در لابهلاي مباحث كتاب بگنجانم اما در نهايت، بهعللي، نتوانستم چنين كنم و ناگزير فصلي را به بيان اجمالي زندگي آنها و ارتباط آن با مضامين كتاب اختصاص دادم.
- آيا همانطور كه فرد با نگاه كردن و تشبه جستن به فرد فضيلتمند، ميتواند فضيلتمند شود، دانشگاه هم بايد چنين كند؟ يعني براي فضيلتمند شدن دانشگاه چه بايد كرد؟
اين را از ارسطو آموختهايم كه براي فضيلتمند شدن، اولا، بايد فضيلت ورزيد، چنانكه براي بنّا شدن بايد بنّايي كرد و براي چنگنواز شدن بايد چنگ نواخت. ثانيا، بايد الگوهاي فضيلت و عمل فضيلتمندانه را پيش چشم داشت و نحوه عمل آنها را در موقعيتهاي مختلف بازسازي كرد. اين در مورد اشخاص و تلاششان براي فضيلتمند شدن ضروري است. اما در مورد فضيلتمند شدن نهاد دانشگاه چه بايد كرد؟ گمان ميكنم در اينجا هم در همان مسير بايد پيش رفت. به گمان من، دانشگاه به منزله نهاد فضيلتمند نيازمند آزادي دانشگاهي، استقلال و روابط دانشگاهي فضيلتمندانه است. با در نظر داشتن آنچه از ارسطو و برخي ديگر از نظريهپردازان فضيلت آموختهايم، ميتوانيم بگوييم كه دانشگاه فضيلتمند نهادي است كه بايد پيوسته و بيوقفه شروط فضيلتمند بودن را پيش چشم داشته باشد و براي تحققشان بكوشد؛ يعني در مسير آزادي در آموزش و پژوهش، استقلال از دولت و حاميان مالي و برقراري روابط دانشگاهي فضيلتمندانه كه منظور از آن را در كتاب توضيح دادهام، حركت كند. بهعلاوه، در اين مسير بايد الگوهاي آزادي دانشگاهي، استقلال و نيز روابط دانشگاهي فضيلتمندانه را در نظر داشته باشد و مسوولان آن مترصد آن باشند كه ببينند و بياموزند كه دانشگاههايي كه اين شروط را برآورده ميكنند معمولا چگونه و با چه روالهايي تصميم ميگيرند يا با چالشهاي پيش رو مواجه ميشوند. همين جا بگويم همانطور كه در كتاب توضيح دادهام دانشگاهيان چگونه ممكن است دچار رذيلتهاي فكري شوند و چگونه بايد از آنها بپرهيزند، نهاد دانشگاه هم بايد رذيلتهاي نهادي دانشگاه را پيش چشم داشته باشد تا به آنها دچار نشود. براي نمونه، استنطاق از استادان برخي دانشگاههاي غربي بابت مواضعشان در قبال دولتي جائر كه با نقض قوانين بينالمللي، مرتكب جنايتهاي جنگي شده است يا اخراج آنها از دانشگاه بايد پيش چشم ما باشد، نه براي آنكه از آن دانشگاهها الگو بگيريم و آن را مجوز اعمال مشابهمان در قبال استادان دانشگاه در ايران كنيم بلكه براي آنكه عبرت بگيريم و دانشگاه را چنين خوار و ذليل نسازيم.
8- شما در صفحات پاياني كتاب به ارزيابي فضيلتمندي دانشگاه ايراني پرداختهايد و مدعي شدهايد كه دانشگاه ايراني به دليل فقدان يا نقصان سه فضيلت آزادي، استقلال و روابط فضيلتمند دانشگاهي، فضيلتمند نيست. آيا درباره افراد دانشگاهي هم ميتوان چنين قضاوت كرد و گفت دانشگاهيان هم فضيلتمند نيستند؟ آيا اين ارزيابي اخلاقي درست است و پيامدهاي ناخواسته ناگواري به همراه ندارد؟
متاسفانه، همينطور است. پيشتر گفتم كه اشخاص دانشگاهي و ساختار دانشگاه بر يكديگر موثرند و كارويژه يكديگر را تقويت يا تضعيف ميكنند. دانشگاه در ايران، به گمان من، نه آزاد نه مستقل و نه واجد روابط فضيلتمندانه است. همين كافي است تا اثر آن را بر كار دانشگاهيان نيز ببينيم. اين سخن البته قطعا نيازمند بررسيهاي تجربي و ميداني است ولي بنا بر فهمي كه من از فضيلت فكري و فضيلتهاي فكري موثر بر كار دانشگاهي دارم و نيز پژوهشهايي كه درباره شيوهها و دستاوردهاي آموزش و پژوهش دانشگاهي و امكان و چگونگي نقادي فرهنگي در دانشگاهها ديده و خواندهام، اين داوري چندان بعيد يا دشوار نيست كه ما دانشگاهيان با معيارها و الگوهاي فعاليت دانشگاهي فضيلتمندانه فاصلهاي بسيار داريم اگر نگويم حتي دچار رذيلتهايي ذيربط با كار دانشگاهي نيز هستيم. بدتر آن است كه چنين باشيم و خود ندانيم كه چنين وضعيتي داريم. متاسفانه، شيوهها و موازين جاري براي ترفيع و ارتقاي اعضاي هيات علمي دانشگاهها و اتكاي مسوولان و متوليان دولتي و فرادولتي دانشگاه به آمار مقالهها و كتابهايي كه دقيقا مشخص نيست تا چه حد مصداق كار علمياند (البته، نگاهي گذرا به مجلات بهاصطلاح علمي و آمار بينالمللي سوءرفتارهاي علمي و نشانههاي سطح سواد فرهنگي در دانشگاه و جامعه به اندازه كافي گويا هست!) در ايجاد اين وضع نقشي مهم و تعيينكننده دارند. در ابتداي سخن گفتم كه اين كتاب را در شرايطي بسيار نامناسب در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران نوشتم. حال، پس از چند سال ببينيد كه رياست آن زمان موسسه، با آن كارنامه علمي و اداري، امروز بر چه جايگاهي تكيه زده است. اين هم خود به اندازه كافي گويا هست.