• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5690 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۹ بهمن

نگاهي به ريشه‌هاي تاريخي فلسطين اشغالي و نزاعي كه اكنون عُمرِ آن به بيش از يك قرن مي‌رسد - بخش سوم

جمال عبدالناصر و مقاومت مصر در برابر رژيم صهيونيستي

عظيم محمودآبادي

به مناسبت جنايات اخير رژيم صهيونيستي در غزه و كرانه باختري، در سلسله‌يادداشت‌هايي به تاريخ اشغالگري سرزمين فلسطين پرداخته‌ام. بخش‌هاي اول و دوم پيش از اين منتشر شده است كه در آنها به پيشينه سرزمين فلسطين پيش از هجوم صهيونيست‌ها پرداخته شده بود. دوره‌اي كه بخشي از آن فلسطين تحت سلطه امپراتوري عثماني قرار داشت و بعدها به مستعمره انگليس تبديل شد. در ادامه اما به پايه‌گذاري رژيم صهيونيستي پرداخته شد و در يادداشت پيش رو نيز - كه بخش سوم اين مجموعه است - به واكنش اعراب با محوريت مصر به اين اشغالگري پرداخته شده است.

 

نخستين جنگ اعراب با اسراييل يك روز

پس از اعلام موجوديتش

يك روز پس از آنكه بن‌گوريون (بنيانگذار رژيم صهيونيستي و اولين نخست‌وزير اين رژيم) و رفقاي صهيونيستش نهايتا در 14 مه سال 1948 ميلادي با حضور در موزه تل‌آويو به‌طور رسمي تشكيل «كشور مستقل و دموكراتيك اسراييل» را اعلام كردند؛ مصر، سوريه، لبنان، اردن و عراق به اسراييل حمله كردند و نخستين جنگ ميان اعراب و اسراييل درگرفت. البته در واكنش اعراب چندان نمي‌توان ريشه‌هايي از ايدئولوژي اسلامي يافت بلكه به نظر مي‌رسد آنها بيشتر از سر غيرتي عربي و نژادي به اين مساله واكنش نشان دادند. همانطور كه صهيونيست‌ها نيز در اين غصب و تصرف بيش از اينكه داراي دغدغه‌هاي ديني باشند، از سر نوعي نژادگرايي منحط و قوم‌گرايي غيرانساني دست به اين اقدام شوم زده بودند.

كشوري كه اساس آن با غصب سرزمين‌هاي ديگران و مقاومت ملت‌هاي همجوار آغاز شود فرجام و سرانجام آن نيز از پيش روشن است.

 

واكنش اتحاديه عرب به تشكيل

«كشور اسراييل»

باري اتحاديه عرب نمي‌خواست تحت هيچ شرايطي اعلاميه «تشكيل كشور اسراييل» را بپذيرد و آن را به رسميت بشناسد. آنها اميدوار بودند در جنگي كه عليه اين اشغالگري آغاز كرده‌اند پيروز شوند و سرزمين‌هاي تحت اشغال نيروهاي صهيونيست را به صاحبان اصلي‌اش كه اعراب فلسطيني بودند باز گردانند. اما اسراييلي‌ها بيش از آنچه اعراب تصور مي‌كردند براي چنين رويارويي آماده بودند. شايد اين خطاي تحليلي اعراب درباره صهيونيست‌ها بود كه آنها را نيروهايي مي‌شناختند كه راسا اقدام به تصرف زمين‌هاي فلسطينيان كرده‌اند تا از اين طريق كشوري يهودي را تشكيل دهند. حال آنكه اين فقط صورت ماجرا و در بهترين حالت يك بعد از ابعاد بسيار پيچيده آن بود.

 

صهيونيستها، عمله‌هاي استعمار

واقعيت اين است كه در اين معركه شوم، صهيونيست‌ها خود عمله‌هاي استعمار به رهبري انگليس بودند و آنها در واقع به نيابت از انگليسي‌ها در حال مهيا كردن شرايط براي استعمار نو بودند.

چنانكه ارتش اسراييل در اولين جنگي كه با اعراب داشت و شروع آن دقيقا يك روز پس از اعلام موجوديتش بود، 6 هزار نيروي خود را از دست داد اما در عوضِ آن بخش‌هايي كه هنوز در اختيار فلسطينيان قرار داشت را به دست آورد.

اين جنگ پس از ماه‌ها ادامه يافتن، در نهايت با عقب‌نشيني اعراب پايان يافت ولي نتيجه آن به وضعيتي بدتر از قبل براي فلسطيني‌ها تبديل شد. در واقع تاوان دخالت خود‌خواسته و عقب‌نشيني اعراب را فلسطيني‌ها دادند چراكه رژيم صهيونيستي حالا از مرزهايي كه سازمان ملل برايش تعيين كرده بود - و البته از اساس ناعادلانه بود - نيز پايش را فراتر گذاشت و زمين‌هايي كه بر اساس همان قوانين ناعادلانه بين‌المللي بايد در دست فلسطيني‌ها باقي مي‌ماند را نيز غصب كرد.

 

تقسيم‌بندي فلسطين به كرانه باختري و غزّه

اعرابي كه از آغاز نه براي حمايت از فلسطين بلكه براي توسعه قلمروي خود وارد اين جنگ شده بودند، پس از پايان آن نيز كم‌وبيش درصدد آن بودند كه مقاصد خودشان را دنبال كنند. لذا ملك عبدالله اول، پادشاه اردن مدعي مالكيت كرانه باختري و بخشي از بيت‌المقدس شد و از سوي ديگر مصر نيز نوار غزه را كه در امتداد مرزهاي شرقي‌اش بود، تحت كنترل خود درآورد و در اين ميان اين فلسطيني‌ها بودند كه نهصد هزار نفرشان از خانه‌هاي‌شان آواره شدند و اين همان اتفاقي بود كه آنها از آن با عنوان «نكبت» (مصيبت) ياد مي‌كنند. (منازعه فلسطين و اسراييل، تمرا بي. اور، ترجمه پريسا صيادي، انتشارات ققنوس، چاپ اول؛ 1399، ص31)

توجه به اين نكته ضروري است كه شكل‌گيري نيروهاي مقاومت و جهادي در فلسطين، بيهوده نبود و تنها علت وجودي آنها را نيز شايد نتوان صرفا در اشغال اوليه سرزمين فلسطين خلاصه كرد. بلكه اين اشغالي علي‌الدوام و ادامه‌دار بوده و هست و از آن بدتر اينكه سازمان مللي كه در شكل‌گيري اين توطئه دخيل بود و با آن همكاري كرد بعد از اين اشغالگري و به رسميت شناختن آن نيز درصدد راه‌حلي براي نزديك به يك ميليون آواره فلسطيني نبود و براي پناهجويان فلسطيني كه به دنبال يافتن پناهگاهي - ولو در كشورهاي ديگر - بودند، كوچك‌ترين اقدامي نكرد!

 

سرنوشت آوارگان فلسطيني

اسراييل بعد از جنگ از بازگشت آوارگان فلسطيني به خانه‌هاي‌شان جلوگيري كرد و خانه‌ها، زمين‌ها و دارايي‌هاي آنها را يكجا غصب كرد. چنانكه هلنـا ليندهولـم شـولتس مـورخ سـوئدي و اسـتاد دانشـگاه گوتنبـرگ در اين باره مي‌نويسد: «آنها آوارگاني بي‌خانمان شدند كه پيرامون كشور از دست رفته‌شان پراكنده بودند و تعداد اندكي هم که سرزمين‌شان را ترك نكرده بودند از دارايي و بسياري از حقوق اوليه انساني‌شان محروم شدند». (همان، صص31و32)

اما آن دسته از مردماني كه هنوز در حاشيه اراضي اشغالي‌شان مانده بودند نيز وضع چندان بهتري از آوارگان نداشتند. اسراييل كه حالا خود را مالك سرزمين فلسطين جا زده بود مثل يك دولت، خود را در جايگاهي مي‌ديد كه براي فلسطينياني كه قرن‌ها در آنجا خانه داشتند و زندگي مي‌كردند مقررات وضع و براي‌شان قانون تعيين كند!

فلسطينيان از آن پس براي سفر به خارج از مرزهاي محاصره شده‌شان نيازمند مجوز بودند و هر نوع رفت و آمدشان با محدوديت‌هاي شديدي مواجه بود و علاوه بر اينها هر آن ممكن بود از سرزمين‌هاي خودشان اخراج شوند. گروهي از فلسطينيان كه در اين وضعيت اشغال سرزميني به سر مي‌بردند به سختي مي‌توانستند جلوي اشغال‌گري‌هاي بيشتر اسراييلي‌ها را بگيرند.

مجاهدان فلسطيني از ميان آوارگان رانده شده از خانه

اما آنهايي كه توسط رژيم اشغالگر به زور از خانه‌هاي‌شان رانده و آواره شده‌ بودند از فرصت بيشتري براي مقابله با رژيم صهيونيستي برخوردار بودند. در واقع اين آوارگان فلسطيني بودند كه آرام آرام خود را به گروهي شبه نظامي تبديل كردند و سلاح به دست گرفتند و تا پاي جان، عزم‌شان را براي مقابله با اشغال‌گران خانه و كاشانه‌شان جزم كردند.

اين نظاميان فلسطيني در آن آغاز با حمايت مالي و نظامي حكومت‌هاي عرب در لبنان و اردن حملات مرگباري را در داخل مناطق اشغالي توسط رژيم صهيونيستي آغاز كردند. هرچند در اين حملات اسراييلي‌هاي اندكي كشته مي‌شدند اما به مجاهدان فلسطيني احساس قدرتي مي‌داد كه در زندگي روزمره‌شان فاقد آن بودند.

 

اسراييلي‌ها؛ صليبيون معاصر اروپايي!

كشورهاي عربي كه در اين زمان بيش از هر زمان ديگري مصمم به بيرون راندن يهوديان از سرزمين فلسطين بودند، اسراييل را غاصب اين سرزمين و اعمال رهبران صهيونيست‌ها را جنايت مي‌دانستند. آنها كه در حال بازسازي خود بعد از شكست‌شان در جنگ بودند و اسراييلي‌ها را به درستي بيشتر همان صليبيون معاصر اروپايي مي‌ديدند تا قومي كهن كه مدعي وطن گمشده‌شان بودند. در واقع به نظر مي‌رسد اعراب نيز كه بسياري از آنها امروزه خودشان را به راه ديگري مي‌زنند، در آغاز اما فهميده‌تر تحليل و عمل مي‌كردند و تاسيس كشوري يهودي در اين منطقه را در تداوم تامين و تشديد منافع استعمارگران مي‌دانستند. رويكرد نخستين اعراب منطقه به گونه‌اي بود كه بسياري از تحليل‌گران را به تغيير ناپذيري مواضع اعراب در برابر اسراييل رسانده بود. چنانكه بني موريس (مورخ اسراييلي) نوشت: «كشور اسراييل در قلب دنياي عرب شكل گرفته و دنياي عرب آن را نخواهد پذيرفت ... مردان در خيابان، روشنفكران در جايگاه‌شان، سربازان در سنگرشان - آنچه را رخ داده- به رسميت نخواهند شناخت و نخواهند پذيرفت». (همان، ص32) اين تحليل مورخ اسراييلي ناشي از اتحاد تقريبا منسجم اعراب در مواجهه نخستين با اشغالگري است. اما از آنجايي كه اين اتحاد و مواجهه دوام و قوامي نيافت، آن تحليل نيز درستي خودش را پس از مدتي از دست داد و سرنوشت اعراب با فلسطينيان به وضعيتي كشيده شد كه امروز در نخستين روزهاي سال 2024 شاهد آن هستيم.

اسراييلي‌ها حتي در مخيله‌شان هم نبود كه پس از چند سال شماري از دولت‌هاي بي‌اراده عرب در منطقه به روابط تجاري با رژيم صهيونيستي بپردازند و در چند دهه بعدتر حتي صحبت از عادي سازي روابط با اين رژيم جعلي را به ميان آورند!البته براي مدتي اتحاديه عرب خواستار تحريم روابط تجاري با اسراييل شد. اگرچه اين سياست به شكل نامنسجمي به اجرا درآمد، پيام اصلي آن اين بود كه اسراييل به عنوان كشوري مستقل از سوي اعراب به رسميت شناخته نخواهد شد. اما چنانكه اشاره شد اين رويكرد عمر چندان درازي نيافت و اعراب با جسورتر شدن رژيم صهيونيستي بيش از قبل عقب‌نشيني كردند و تحليل كساني چون بني‌موريس محقق نشد.

 

مصر؛ پيشگامِ مقابله با رژيم صهيونيستي

در ميان اعراب

مصر كه در ميان اعراب از پيشگامان مقابله با رژيم صهيونيستي بود تا حد زيادي اين رويكرد خود را مرهون تلاش‌هاي جمال عبدالناصر بود.

جمال عبدالناصر وقتي كه در سال 1956 دومين رييس‌جمهور مصر شد، دوراني از شورش و آشوب را پشت سر گذاشته بود. زماني كه هنوز نوجوان بود در تظاهرات عليه حاكميت بريتانيا در مصر شركت كرد. وقتي در جبهه‌هاي جنگ جهاني دوم مي‌جنگيد سازمان انقلابي مخفيانه‌اي به نام «جنبش افسران آزاد» را تشكيل داد. هدف اين جنبش سرنگوني حكومت پادشاهي مصر و بيرون راندن انگليس بود. در سال 1952 ميلادي جمال عبدالناصر رهبري گروه افسران آزاد را براي خلع فاروق اول از سلطنت بر عهده داشت. وقتي ناصر در مقام رييس‌جمهور مصر قدرت را به دست گرفت، با سخنراني عليه اشغال‌گري اروپاييان در خاورميانه، الهام بخش ميليون‌ها عرب شد. ناصر كه نگران نفوذ انگليسي‌ها در منطقه بود، همزمان دشمن قسم خورده صهيونيست‌ها و رژيم جعلي‌شان نيز به شمار مي‌رفت.

 

ناسيوناليسم عبدالناصر عليه اشغالگران قدس

عبدالناصر با تكيه بر ناسيوناليسم و ملي‌گرايي، ضديت شديد مصري‌ها عليه اسراييل و نفوذ غرب در منطقه را برانگيخت اما در عين حال براي رويارويي مستقيم نظامي با اشغالگران اسراييلي، احتياط فراوان مي‌كرد. با اين همه اما او به اهالي غزه كه تحت كنترل مصر بود اجازه مي‌داد به مناطق اشغالي تحت سلطه اسراييلي‌ها حمله كنند. او همچنين تلاش مي‌كرد با خريد تسليحات از چكسلواكي - كه متحد نزديك اتحاد شوروي بود - كشور خود را به لحاظ نظامي تقويت كند.

 

بحران كانال سوئز

اين اقدامات جمال عبدالناصر البته براي او و كشورش بي‌هزينه نبود. چنانكه در پاييز 1956 امريكا و انگليس به تلافي اتحاد مصر با شوروي - و حمايت از فلسطينيان عليه اسراييل - طرح‌هاي ساخت سد روي رود نيل را كنار گذاشتند. ساختن اين سد اهميت بالايي براي مصر داشت و در واقع روياي ديرينه مصري‌ها بود چراكه مشكل طغيان ساليانه رود نيل در مصر را حل مي‌كرد. توقف اجراي اين طرح، موجب شد ناصر در اقدامي كه به «بحران كانال سوئز» معروف شد - با تحت كنترل گرفتن اين كانال - دستور ترك محل را به شركت‌هاي انگليسي و فرانسوي صادر كند.

فرانسه، انگليس و اسراييل عليه جمال عبدالناصر

اين واكنش ناصر نيز البته بدون پاسخ نماند و لذا فرانسوي‌ها، انگليسي‌ها و اسراييلي‌ها نقشه‌اي براي حمله به مصر و ساقط كردن ناصر از قدرت كشيدند. اين حمله در 29 اكتبر سال 1956 با رمز «عمليات تفنگدار» آغاز شد و تانك‌هاي ارتش اسراييل به سوي نوار غزه و شبه جزيره سينا در شمال شرقي مصر سرازير شدند. اين نيروها در برابر ارتش مصر به موفقيت سريعي دست يافتند. كمي بعد نيروهاي غربي كنترل كانال را به دست گرفتند اما كنترل‌شان چندان نپاييد چراكه امريكا جانب احتياط را گرفت و از تصاعد و درگيري جلوگيري كرد.

 

امريكا و بحران كانال سوئز

امريكا با وجود نقش غير مستقيم در ايجاد بحران كانال سوئز بسيار مراقب بود در طول اين درگيري بي‌طرفي ظاهري خود را حفظ كند. دوايت آيزنهاور، رييس‌جمهور وقت امريكا بيم آن را داشت كه با ادامه اين جنگ، اتحاد جماهير شوروي به طرفداري از مصر وارد ميدان و امريكا نيز ناگزير از واكنش شود كه اين كار به معناي پذيرفتن خطر شروع جنگ سوم جهاني بود.

لذا آيزنهاور در راستاي جلوگيري از اين مواجهه با فشار ديپلماتيك بر انگليس، فرانسه و اسراييل آنها را وادار كرد تا نيروهاي‌شان را از مصر بيرون كنند. با وجود اينكه خواست امريكا محقق شد و نيروهاي انگليسي، فرانسوي و اسراييلي شبه جزيره سينا را ترك كردند اما از تنش‌ها در منطق كاسته نشد. (همان، ص33)

اسراييل با وجود اينكه در محاصره كشورهايي قرار داشت كه مخالف سرسخت موجوديتش بودند اما به واسطه حمايت گسترده‌اي كه از سوي دولت‌هاي استعمارگر غربي برخوردار بود، عقب‌نشيني نكرد و در طول زمان پيوندهاي خود با ايالات متحده امريكا را تقويت مي‌كرد و از اين طريق بر قدرت نظامي و تسليحاتي رژيم نامشروع و جعلي خود در برابر دولت‌هاي عرب مي‌افزود.

 

تقويت روابط اسراييل با امريكا

در ژوئن سال 1964 لوي اشكول ، چهارمين نخست‌وزير رژيم صهيونيستي به امريكا رفت. اشكول در واقع اولين نخست‌وزير اسراييل بود كه به‌طور رسمي از كاخ سفيد ديدار كرد. يهوديان بيش از هر كشور ديگري در امريكا ساكن بودند و دولت ايالات متحده نيز از همان آغاز تاسيس رژيم جعلي اسراييل از آن حمايت تام و تمام كرده بود. سردمداران امريكايي علاوه بر حمايت‌هاي مالي و نظامي به رژيم صهيونيستي، سعي مي‌كردند افكار عمومي را قانع كنند كه حمايت از رژيم جعلي اسراييل امري اخلاقي و مشروع نيز هست. آنها كه به خوبي از حساسيت وجدان بشري نسبت به اين پديده شوم و غير انساني مطلع بودند، تلاش مي‌كردند به نوعي اين مساله را مديريت كنند و آن را امري اخلاقي جلوه دهند. رهبران امريكا از جمله ليندون جانسون - سياستمدار امريكايي كه از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۹ به عنوان سي و ششمين رييس‌جمهور امريكا فعاليت مي‌كرد - معتقد بودند كه همراهي و ياري كردن اسراييل امري اخلاقي و درست است. جانسون همچنين به اسراييل قول ميليون‌ها دلار كمك اقتصادي و انسان‌دوستانه داد. البته او همچنان به ابزار فريب افكار عمومي خود را مجهز كرده بود و در ازاي دادن اعطاي اين كمك مالي بالا در ظاهر از آنها وعده گرفت كه اين مبلغ را بابت خريد تسليحات نظامي مصرف نكند! علاوه بر فريب افكار عمومي شهروندان غربي، جانسون يك هدف ديگر را نيز در اين زمينه دنبال مي‌كرد؛ اينكه او به اين ترتيب مي‌توانست به اسراييل كمك كند بدون اينكه موجب نگراني اعراب در خصوص حمايت امريكا از اسراييل در هر جنگي در آينده شود. (همان، 35) 


واقعيت اين است كه در اين معركه شوم، صهيونيست‌ها خود عمله‌هاي استعمار به رهبري انگليس بودند و آنها در واقع به نيابت از انگليسي‌ها در حال مهيا كردن شرايط براي استعمار نو بودند. 
ارتش اسراييل در اولين جنگي كه با اعراب داشت و شروع آن دقيقا يك روز پس از اعلام موجوديتش بود، 6 هزار نيروي خود را از دست داد اما در عوضِ آن بخش‌هايي كه هنوز در اختيار فلسطينيان قرار داشت را به دست آورد. 
لذا ملك عبدالله اول، پادشاه اردن مدعي مالكيت كرانه باختري و بخشي از بيت‌المقدس شد و از سوي ديگر مصر نيز نوار غزه را كه در امتداد مرزهاي شرقي‌اش بود، تحت كنترل خود درآورد و در اين ميان اين فلسطيني‌ها بودند كه نهصد هزار نفرشان از خانه‌هاي‌شان آواره شدند و اين همان اتفاقي بود كه آنها از آن با عنوان «نكبت» (مصيبت) ياد مي‌كنند.
توجه به اين نكته ضروري است كه شكل‌گيري نيروهاي مقاومت و جهادي در فلسطين، بيهوده نبود و تنها علت وجودي آنها را نيز شايد نتوان صرفا در اشغال اوليه سرزمين فلسطين خلاصه كرد. بلكه اين اشغالي علي‌الدوام و ادامه‌دار بوده و هست و از آن بدتر اينكه سازمان مللي كه در شكل‌گيري اين توطئه دخيل بود و با آن همكاري كرد بعد از اين اشغالگري و به رسميت شناختن آن نيز درصدد راه‌حلي براي نزديك به يك ميليون آواره فلسطيني نبود و براي پناهجويان فلسطيني كه به دنبال يافتن پناهگاهي - ولو در كشورهاي ديگر - بودند، كوچك‌ترين اقدامي نكرد! 
هلنـا ليندهولـم شـولتس مـورخ سـوئدي و اسـتاد دانشـگاه گوتنبـرگ: «فلسطيني‌ها، آوارگاني بي‌خانمان شدند كه پيرامون كشور از دست رفته‌شان پراكنده بودند و تعداد اندكي هم که سرزمين‌شان را ترك نكرده بودند از دارايي و بسياري از حقوق اوليه انساني‌شان محروم شدند».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون