پرويز براتي
هـادي روشـنضمـير خـوشنــويسـي را از كلاسيكنويسي شروع كرد و با رموزِ اين هنر ملي و اصيل به صورت تامّ و تمام آشنا شد؛ اما روحيه هنري او به قالب خوشنويسي ساده، بسنده نكرد و بعدها به نقاشيخط روي آورد. «عشق» كلمهاي بود كه در دوره نقاشيخطهاي او، دستمايه اصلي پردههايش قرار گرفت. روشنضمير چند سالي است كه كلمه عشق را در فضاي سه بعدي و حجم و با متريال و مواد مختلف تجربه ميكند؛ كلمهاي سه حرفي كه با نازكاي خيالِ هنرمند ميآميزد و هر بار در هياتي نو و بديع جلوه مييابد. او اين روزها در نمايشگاه «به عشقِ تو ز جان برخيزم» در گالري سهراب، 19 اثر حجمي را كه به لحاظ متريال و موضوع متفاوت از كارهاي قبلياش هستند، مقابل ديدگان دوستداران هنر قرار داده است. همين، بهانهاي شد براي گفتوگو با او.
هنرمند هنگامي كه وارد چرخه اصلي كنش هنرياش ميشود، پيام زيستي ميدهد؛ پيام زيستي هر قدر انسانيتر، قابليت توسعهاش بيشتر. يكي از پيامهاي «عشق» در كارهاي جديد شما، همان چيزي است كه در بادي امر از آن ميبينيم و يك پيام ديگر هم اينكه عشق، عنصر اول تمام تفكرات معنوي است؛ چراكه سرآغاز هستي و خلقت است. همين، بستر كار شما را توسعه ميدهد. تمايل داشتيم آغاز گفتوگو از اين مسير باشد ...
حجمهايي كه من با كلمه عشق ميسازم، عمدتا ماحصل آن تصوّري است كه از معشوقم دارم؛ خيلي به نظرم عشقِ عرفاني و اساطيري و آسماني در كار نيست، زميني است. يك فرد مشخصي هست كه من او را در كارهايم بازنمايي ميكنم و ميسازم؛ معشوقي كه عيني است و وجود دارد. دورهاي آمده سنگي انداخته در چاه و رفته! حالا من يا آن را بازنمايي ميكنم يا بازسازي. بعضي وقتها كاراكترهايي كه ميسازم يكياش خودم هستم، يكي هم او است. گاهي اوقات خودم را به عنوان هديه براي او ميسازم! عشقهايي كه من ميسازم، آناتومي و جنسيت دارند و ميتوانند با همديگر كنش داشته باشند، با هم درگير شوند و ...
چه شد از فضاي دوبعدي خوشنويسي به فضاي سهبعدي حجم آمديد؟
من از اوايل دهه ۸۰ سراغ نقاشيخط رفتم و اواسط آن دهه نظرم به كلمه عشق جلب شد. نمايشگاهي برگزار كردم كه همه تابلوها متشكل از كلمه عشق با تركيببنديهاي مختلف بودند، يعني بعضي تابلوها حروف جدا شده عشق (ع ش ق) بودند و بعضي ديگر كلمه كامل عشق. بعد از مدتي كار كردن به اين نتيجه رسيدم كه اين كلمه، قابليت حضور در فضاي سهبعدي را دارد. با كارهايي كه انجام ميدادم، نميشد حق مطلب را ادا كرد. در واقع عشق را صاحب گونهاي شخصيت ديدم؛ شخصيتي كه با من زندگي ميكند و ميتوانم آن را در موقعيتهاي مختلف ببينم و به آن فرمهاي مختلفي بدهم. درست است كه خوشنويسي دوبعدي است و قبل از من هم خيليها فضاي خط را در مجسمه پياده كرده بودند؛ ولي نكته خاصي كه براي من خيلي شخصي بود اينكه كار كردن خوشنويسي هندسهاي دارد كه خيلي علاقهمند بودم كمابيش به اين هندسه وفادار بمانم و اين هم لازمهاش آن بود كه يك نفر سابقه خوشنويسانه داشته باشد. عمدتا خوشنويسان به خاطر سختي و فضاي فنّي مجسمهسازي چندان راغب نيستند سراغ حجم بيايند، چون فضاي حجم مانند نقاشي يا نقاشيخط نيست و يك كار كارگاهي و فنّي است. در واقع اين دغدغه شخصي را داشتم كه با كلمه عشق كلنجاري بروم؛ حريفي بود كه دوست داشتم با آن مجادلهاي داشته باشم. روند بازار اين انتخاب را برايم تعيين نكرد؛ زيرا قبل از آنكه وضعيت بازار كاليگرافي به اين سمت برود، من از آن خارج شده بودم.
شما در اين نمايشگاه خود را در قامت يك خوشنويس و هنرمند كاليگرافي ميبينيد يا يك مجسمهساز؟
فكر ميكنم الان در دورهاي قرار داريم كه بسياري از رويكردها، در رشتههاي بينابيني صورتِ عمل ميگيرد. خيلي نميشود يك نفر را خطكشي كرد و گفت كه براي مثال اينجا كاليگرافي مرزش تمام ميشود و نميتواند از آن عدول كند يا مجسمهسازي به همين نحو. اين يك امر بينابيني است؛ هر چند خيلي خود را در فضاي مجسمهسازي نميبينم؛ خوشنويسي هستم كه دوست دارم كلمات را در فضاي سهبعدي ببينم.
در ايران موفقترين نمونه سنتز شده از موجودي كه نطفه و ژنوماش دو بعدي است، هيچِ پرويز تناولي است و نيز مجسمههاي مينياتوري محمد بزرگي. در منطقه نيز نجا مهداوي، خالد شاهين، السيد، صباح اربيلي و... سعي در سهبُعديسازي خط داشتهاند و درواقع خطوط دوبعدي را سهبعدي كردهاند. البته تناولي در اين ميان هيچ ادعايي در زمينه كاليگرافي ندارد. شما اينجا چقدر در فضاي سهبعدي شكافت معنايي و زيباشناختي ايجاد كردهايد؟
من عشق را به شكل يك همزيست ميبينم؛ موجودي كه از آن كلمه و فرم خارج ميشود، انگار دوستي در كنارم است كه ميتواند كنشهاي مختلفي داشته باشد. بخش زيادي از اين نگاه به خاطر سابقه خوشنويسي در كارم است، لذا عشق را به شكل يك شخصيت ميبينم كه ميتواند در فرمهاي مختلف ديده شود يا در كنار يك عشقِ ديگر قرار گيرد و معناي عُشّاق را برساند و كنش و فضاي عشاق را با هم نشان دهد. همانطور كه عشق تعاريف و جنبههاي مختلف دارد، عشقهاي من نيز فرمهاي مختلفي دارند و سعي كردم اين فضا را قدري شخصيتر كنم؛ يعني نگاه خودم را به عشق نشان دهم، خيلي درگير فلسفه و عرفان نيستم! عشقهاي من خيلي زمينياند، گاه دو تا عاشق را تشكيل ميدهند. عشقهاي تكيام يا جلوهاي از عاشق هستند يا معشوق؛ معشوقي كه در حالات مختلف همچون رقص، ناز كردن و ... قرار دارد. اين حروف را به هر شكل كه بخواهم، تغيير ميدهم و هندسهاش را ايجاد ميكنم. يك عشق واحد نيستند؛ عشقهايي گونهگون هستند كه براي هر كدام طراحي خاصّ آن انجام ميشود و فرمها و جنسيت كارها تغيير ميكند.
خطاي برخي خوشنويسان كه در حوزه مجسمه كار ميكنند، اين است كه دوبعدي مينويسند و سهبعدي توليد ميكنند؛ در حالي كه عنصر تخيل بايد در درون هنرمند شكل بگيرد و بايد از همان ابتدا حروف و كلمات را سهبعدي تخيل كند...
دقيقا، وقتي كلمه عشق را ميخواهم به صورت حجم درآورم در همان لحظه اول سهبعدي بودن را تخيل ميكنم. اوايل چون از فضايي آمده بودم كه همه چيز دوبعدي بود؛ اين تخيل و تجسّم برايم دشوار بود؛ ولي رفتهرفته راحتتر شد؛ چون اين كلمه را به شكل آناتومي و فرم ميبينم كه ميتواند انعطاف داشته باشد، برقصد و... الان دقيقا اين فرآيند را پيش ميبرم؛ هر چند در مرحله مدلسازي ممكن است اتفاقات ديگري بيفتد و نظرم عوض شود و به كلمه انعطافي بدهم؛ ولي كليت كار از ابتدا پيداست.
به لحاظ فني فرآيند توليد و تبديل كلمه دوبعدي به حجم سهبعدي چگونه است؟
اين حجمها در ابتدا اتود كاغذي دارند كه من آنها را با چند خط روي كاغذ پياده ميكنم. بعد مرحله مدلسازي است كه بستگي به ابعاد كار دارد كه با خمير بسازم يا فوم. مرحله بعد كار، بستگي به خروجي دارد كه برنز باشد يا ورق آهن. آن مدل اوليه را به اندازه اصلي ميسازم و سپس قالب اوليه گرفته ميشود. درواقع قالب مدل اصلي گرفته ميشود، بعد ميرود براي ريختهگري و باقي كارهاي فني. من تمام مراحل كارهايم را جز ريختهگري كه پروسه دشواري دارد و حتي هنرمندان بزرگ نيز كار خود را برونسپاري ميكنند، خودم انجام ميدهم؛ هرچند در هنر معاصر اين امتياز خاصي نيست كه هنرمند، تمام مراحل كار را خود انجام بدهد يا با دست انجام بدهد؛ ولي من علاقهمند هستم كه خودم انجام بدهم و تا حالا همين كار را كردهام.البته بايد بيفزايم كه كار من فقط تبديل دوبعدي به سهبعدي نيست؛ كلمه را داراي شخصيتي ميدانم كه ميتواند فرم بگيرد.
دو تا از حجمها ذات طراحياش با بقيه كارها متفاوت است. در اين دو اثر وارد چرخه ديگري از طراحي شدهايد كه ممكن است نسل آينده كارتان باشد، چون از اين مجموعه خروج كرده و شايد نگاهتان معاصرتر شده است...
قاعدتا همين كه شما ميگوييد، درست است، معاصرتر شده. ما هيچ كدام آدمهاي 10 سالِ پيش نيستيم، هر روز اتفاقات تازهاي را پيش ميآوريم و هر روز در حال تغيير هستيم. اين دو كار هم ادامه اين تغييرات است؛ هندسيتر شدهاند و در واقع عشق در لباس معاصر هستند.
اين 19 حجم اديشن نيز دارند؟
كارهاي رنگي كه با ورق آهن ميسازم همه تك نسخه هستند؛ چون همه اينها را با دست ميسازم. در مراحل ساختِ هر اثر اتفاقهايي در لحظه ميافتد كه ممكن است نتوانم در كار ِبعدي دقيقا آن اتفاق را اجرا كنم و حتي اگر بخواهم هم آن اتفاق صورت نگيرد.
استيل، فلز جديد كار شماست؛ چرا سراغ استيل رفتيد؟
من هميشه دوست دارم خودم را دچار چالش كنم! هميشه دنبال حريف قدرتر ميگردم كه باهاش كلنجار بروم؛ چون معتقدم هر كاري يك حريف جديد است. كار كردن با استيل سخت است، چون فلز حساسي است و به راحتي دچار آسيب ميشود. از آنجا كه ورق آهن ممكن است در فضاي باز آسيب ببيند و نگهدارياش مشكل باشد، استيل را انتخاب كردم، چون اين محدوديت را ندارد و برّاق بودنش سبب ميشود خروجي بهتري بدهد. نكته ديگر اينكه من قائل به تنوع رنگ و متريال در كارهايم هستم و از آهن، برنز و استيل استفاده ميكنم؛ زيرا نگاهم اين است كه عشق ميتواند در هر لباس و رنگي ديده شود، يعني آن تعدد متريال به خاطر تعدد جلوههاي عشق است.
ژنوم خوشنويسي دوبعدي است. اين حجمها سهبعدي هستند. اينكه يك حرف يا يك كلمه بتواند به يك موجود سهبعدي بدل شود، چگونه در كار شما اتفاق ميافتد؟
بخش زيادي از كار من را تخيل به پيش ميبرد. وقتي در نگاه من اين كلمه يك شخصيت است؛ طبيعتا ميتواند فيگورهاي مختلف داشته باشد. نگاه من خيلي فيگوراتيو است به اين قضيه. ميتواند در فرمها، حالات و كنشهاي مختلف قرار بگيرد. نگاهم اين است كه هر كس وارد زندگيمان ميشود، چيزي با خودش ميبرد و چيزي جا ميگذرد. جايي را خالي ميگذرد و جايي را پر ميكند.
برداشتتان فلسفي شد!
ما تاثير ميگيريم از هستي و آدمها هم تاثير ميگذارند. دريافت من شخصي است و فلسفي نيست.
واقعا فكر ميكنيد كلمه عشق اينقدر زايش دارد كه ادامه بدهيد؟
بله، چون مانند زندگي است؛ در زندگي هيچگاه آدم درگير روزمرّگي نميشود؛ زيرا هر روز شاهد يك كلنجار جديد، يك اتفاق جديد است.