اكولوژي ماركس؟-2
آنگونه كه «فاستر» نوشته، «انگلس» در اين باره يادآور شده كه «چنانكه «ليبيگ» اشاره داشته، همكاري در طبيعت آلي و زنده در جريان است به اين ترتيب كه قلمرو گياهان براي قلمرو جانوران اكسيژن و غذا فراهم ميآورند و بالعكس، قلمرو جانوري اسيد كربنيك و كود گياهان را فراهم ميكند. انگلس در دنباله اين نگرش و براي وام گرفتن از هر دو ديدگاه داروين-والاس و ليبيگ براي پيشبرد مانيفست خود با «ماركس» بارديگر تلاش ميكند تا پيوندي ميان «تنازع بقاي» داروين-والاس و «تعاون» برخاسته از نگاه ليبيگ برقرار نمايد و در اين راستا چنين ميگويد كه «هر دو مفهوم، يعني مفهومي كه عمدتا از ليبيگ گرفته شده و مفهومي كه عمدتا از داروين اخذ شده است تا حدودي موجهند، اما هر كدام به تنهايي يكسويه و محدود است. كنش متقابل ابدان طبيعي (مرده و زنده)، هم دربردارنده «همآهنگي» و هم «كشمكش» است، هم «تنازع» و هم «تعاون» است.» خودِ «فاستر» نيز در همراهي با نگرش و برداشت «انگلس» از ديدگاههاي «داروين-والاس» و «ليبيگ» چنين مينويسد كه «پس در نوع ديدگاه ديالكتيكي و تكاملي مشتركي كه ماركس و انگلس از آن هواخواهي ميكردند، شاخص طبيعت زنده و رابطه انسان با طبيعت هم هماهنگي و هم كشمكش است. يعني ديدگاهي كه بينشهايي را به منصه ظهور ميرساند كه هم با ليبيگ پيوند دارد و هم با داروين.»
با همه اين تلاشها براي در هم آميختن و آشتي دادن دوگانههاي هماهنگي-كشمكش، تنازع-تعاون يا هماوردي- همكاري در ميان پارههاي سازنده طبيعت، ازسوي ماركس و انگلس انجام شد، ولي نگاهي گذرا به «تاريخ بشر» به روشني بيانگر شكست «كمونيسم» در دو دوره است. يكبار در سپيده دم تاريخ كه «ويل دورانت» در جلد نخست «تاريخ تمدن» خود به چگونگي و ريشههاي آن پرداخت و ديگر بار آنگونه كه در بالا بدان پرداخته شد، در دوران جنگ سرد. آنگاه كه پيوند تاچريسم با ريگانيسم، رهبري كاپيتاليسم-ليبراليسم غرب را در دست گرفت و سوسياليسم- ماركسيسم بلوك شرق به رهبري اتحاد جماهير شوروي را در هم كوبيد. آيا شكست انديشگاه كمونيسم در دو دوره جدا از يكديگر را نبايد پيامدي از گزاره ناديده انگاشتن يا به چالش كشيدن قانون طبيعت از سوي «كمونيسم» دانست؟
«كمونيسم» يا روش زندگي هموندي، آنگونه كه خيليها چنان ميانديشند، رهاوردي از دستگاه انديشهورزي «ماركس» و «انگلس» نيست. اگرچه اين دو در روزگار نوين تلاش كردند تا با درهم آميختن ماترياليسم «اپيكوروس» و «لوكرتيوس» و همچنين بهرهگيري از ديدگاههاي «داروين-والاس» و سپس «يوستوس ليبيگ»، كمونيسم را براي امروز نوسازي و بازپروري كنند، ولي نيك كه درتاريخ بشر بنگريم درخواهيم يافت كه «كمونيسم» يا روش زندگي هموندي از پيشينه و ديرينگي پيشاتمدن برخوردار است.
«ويل دورانت» در اين باره از روزگاري مينويسد كه «تقريبا همه جا نزد مردم اوليه، زمين به صورت اشتراكي و ملك همگان بود... هنديشمردگان مثلي دارند كه ميگويد زمين مانند آب و هواست و آن را نميتوان فروخت.» يا در جايي ديگر از تاريخ تمدن چنين مينويسد كه؛ «كمونيسم از لحاظ آذوقه و مواد غذايي نيز وجود داشته، منتها بهشدت كمونيسم زمين كشاورزي نبوده است. اين امر در ميان «مردم وحشي» يك امر عادي است كه چون كسي خوراكي داشته باشد آن را با كسي كه ندارد قسمت ميكند... اين قبايل با چنان محبت و ادبي با يكديگر رفتار ميكنند كه بهندرت مانند آن در ميان ملل متمدن ديده ميشود و اين بدون شك نتيجه آن است كه دو مفهوم «مال من» و «مال تو» كه به قول قديس يوحناي زرين دهن، آتش احسان را در دلها ميكشد و شعله آز را بر ميافروزد، نزد آنان وجود ندارد.»
«دورانت» خود در دنباله اين پرسش را بيان ميكند كه «چه شد كه وقتي انسان به مراحل بالاتر رفت و به آنچه ما با جانبداري «مدنيت» ميناميم رسيد، اين كمونيسم اوليه از ميان رفت؟» «دورانت» ديدگاه «ويليام سامنر» را در اين باره اينگونه بيان ميدارد كه؛ «كمونيسم با قوانين اكولوژي متناقض است و يك علت عقب افتادگي در صحنه «تنازع بقا» به شمار ميرود. وي ميگويد كه اين كمونيسم، روح اختراع و صنعت و صرفهجويي را تشويق نميكند و چون با عملي شدن آن نه به اشخاص قابل پاداشي اعطا ميشود و نه افراد تنبل مورد تنبيه قرار ميگيرند، لاجرم سجايا و مزاياي اشخاص همتراز ميشود و نوعي تساوي پديد ميآيد كه مخالف با نمو و پيشرفت و رقابت با ساير دستهها و جماعات است.» «دورانت» سپس با فرازي تكاندهنده، برآيند ديدگاهها درباره كمونيسم را اينگونه از زبان مردم قبيله فوئجيان بيان ميدارد؛ «چون تمدن بيايد، مساواتي كه ميان آنان برقرار است رخت برخواهد بست.» او همچنين آغاز «بردهداري» را با پايان «كمونيسم» همزمان ميداند و در اين باره نيز ميگويد؛ «آن روز كه توجه فرد به شخص خودش جانشين كمونيسم گرديد، «ثروت» و «مالكيت خصوصي» هم دنبال آن بود ولي «پريشان خاطري» و «بردگي» هم همراه آن آمد.» پدران و مادران ما در روند فرگشت و پيش رفتن در تاريخ از ميان دوگانههاي ثروت-مالكيت خصوصي و برابري- برادري، در راستاي سازگاري با قانون طبيعت، گزينه نخست را برگزيدند و اينگونه شد كه زندگي گونه ما نيز همانند ديگر گونهها به ميدان تاخت و تاز و زورگويي زورمندان بر زيردستان يا همان «تنازع براي بقا» دگرگون شد. «كاپيتاليسم» آنچنان با سرشت و نهاد ما سازگاري داشت كه با شتابي روزافزون و باور نكردني جايگزين «كمونيسم» شد و اينگونه شد كه «كمونيسم» نخستينبار در پگاه تاريخ و تمدن در هم شكسته شد.