سرود و سرور در تولد رامشگرِ طاق بستان!
اميد مافي
آسمان چند قدم مانده به بهار، روي ابرها چرت ميزد كه او با «راز عشق» حي و حاضر از تولد دوبارهاش سخن گفت و در ميلاد تنش غلتي ميان خاطراتِ گل بهي زد. شواليه ادب و هنر كه درست پنج سال است روي استيج نرفته و عاشقان صداي ملكوتياش را به دالانهاي انتظار رهنمون كرده، اينك در آستانه هفتاد و چهار سالگي چكهچكه فرو ميريزد از سقف شوريدگي تا صداي بي تكرارش قناريها را به خواندن ترغيب و زاغها را لختي لال كند.
پسر تيزهوش كوچه يخچالي در آن سوي طاق بستان، لابد خودش هم فكر نميكرد با افشاندن بذر استعدادها و آشنايياش با گوشهها و رديفها، فرش قرمز زير پايش پهن كنند و با شنيدن نواي نوازش گرش از تخت بندِ روزمرگي رها شوند. شاگرد خلف نورعلي خان برومند و عبدالعلي وزيري كه مسِ دلدادگي را با شنگرف سه تار طلا كرد و جادههاي لغزنده را درنورديد، در كنار محمد رضا لطفي و گروه شيدا گل كرد تا سوتهدلان هنرپرور، باور كنند قطبنماي رستگاري بر مدار باختر و باختران ميچرخد.
همراهي، همدلي و همآوايي با جلال ذوالفنون، كيخسرو پورناظري و ديگر غولهاي زيباي موسيقي در سالهاي پس از انقلاب شهرام ناظري را در قامت رامشگري بااصالت همچنان در صف اول موسيقي سنتي قرار داد و همپالگياش با شجريان سبب شد تا اعتبارِ دو بزرگ، تكهاي از ماه را كنده و سن را بيش از هر وقت ديگري فروزان كند.
مردي كه نشان لژيون دونور را ميان كف و هورا كمي آن سوتر از ايفل دريافت كرد، جايزه پرطمطراق اسطوره زنده را در كمال شايستگي برد و نشان زرين سماع مولانا را در قونيه بر سينه خويش نشاند، در روزگار ماضي، نگرش و تجربهاي دگرگونه را رقم زد و دمادم از تله كليشه گريخت.تحريرهاي منحصر به فرد و ريتميك كرد محجوب، بارها به خسوف آوازهاي بومي پايان داده و به ذهنهاي غم اندود و جيوه اندود روشنايي بخشيده است. در اين ميان حس پيداي موجود در آكسنهاي ناپيداي او هماره يادآور حماسهاي شگرف بوده و روح رزمآوري و حماسهسازي را بر كالبد مردمانِ هم روزگارش دميده است.
پاواروتي سرزمين گربهاي شكل كه در آستانه سلام مجدد بهار به سيبها و سنجدها، تولد هفتاد و چهارسالگياش را همراه پونهها و بابونهها به جشن نشسته، همچنان دلخوش به رستاخيزي دوباره و حضوري پرفروغ بر روي استيج در افقهاي پيش روست. كسي چه ميداند، شايد خوشخوانِ خنياگري كه با توجه ويژه به حكيم توس و شاعر بلخ گامهاي سترگي در مسير تبلور چكامههاي حماسي و عرفاني برداشته، بتواند با عزمي راسخ، اهل دل را ميهمان اطلسيها كرده و به لطف فريادهاي فصل آشوبش به اين روزهاي بويناك پايان دهد.
دارنده نشان عالي يونسكو كه در اين سالها موفق شده در چهار گوشه جهان از جشنواره سامر در سرزمين آفتاب تابان تا جشنواره دل پوپولو در سرزمين چكمه بدرخشد و هزاران نفر را شيفته صدايش ابدياش كند، اينك پيش از هر زمان ديگري آماده است تا به زبان مادري خويش (كردي) و زبان فصيح پارسي در قيلوله گنجشكها به سيم آخر بزند و پرطنينتر از صداي زنجير محبوسان، جهان پرآشوب را از خواب بلند زمستاني بيدار كند. او كه با آواز اساطير، لوليان، سفر عسرت، مولويه، سفر به ديگر سو و آلبومهاي رنكارنگ ديگر ما را از خاطرات مبهم و مهمل رهاند و آفتاب را بر بركههاي درونمان تاباند، قادر است در فصلي جديد از زندگياش ناقوسها را به صدا درآورد و گيتي را لبالب از سرود و سروش و سرور كند.بي لاف و گزاف!